به ۴۰ برسیم؟
به ۴۰ برسیم؟
THE SPY🌘🖤
PART|47
با ورود پسر قدبلند نگاه چهار نفر داخل اتاق به سمتش کشیده شد.
و ثانیهای بعد این جیهوپ بود که داشت به سمتش پرواز میکرد.
- هی پسر خیلی وقته ندیدمت
هیونگ...میشه یکم ازم فاصله بگیری داری خفم میکنی
و به دوستپسر مرد که پشتش ایستاده بود و داشت با لبخند زیبایی به پسر نگاه میکرد نگاه کرد و لبخندی زد.
زمانی که جیهوپ ازش فاصله گرفت این شوگا بود که به سمتش اومد و خیلی آروم و متین به آغوشش گرفت.
-خوشحالم که میبینمت
منم همینطور هیونگ
-میدونستی که از هیونگ گفتنت خیلی خوشم میاد؟
و همون زمان بود که صدای پسر مومشکی بلند شد
- هییییی با دوستپسر من لاس نزن
و دست پسر مو خاکستری به سمت عقب کشید
من که چیزی نگفتم دوست پسر خودت شروع کرد(خنده)
جیهوپ با اخم برگشت سمت شوگا و این شوگا بود که با خنده خم شد و پسری که چند سانت ازش کوتاه تر بود رو آروم بوسید.
- این کاراتون و بزارید برای خونتون و الان بیاید اینجا
صدای تهیونگ بلند شد و توجه سه پسر به دونفری که روی مبل نشسته بودند جلب شد
هی کای
پسر مومشکی بابیتفاوتی گفت و با پسری که دست کمی از خودش نداشت دست داد.
نمیدونست چرا اما هیچوقت نمیتونست انرژی مثبتی از اون پسر دریافت کنه.
برای چی اینجا جمع شدیم؟
گفت و به صورت برادر بزرگترش خیره شد.
-برای مهمونی الکس....اونجا قراره معاملهای بین آرتور و جکسون صورت بگیره،که نباید این اتفاق بیوفته.
با حرف مرد هیچکس سوالی نپرسید که چرا نباید همچین اتفاقی بیوفته چون میدونستند حتما دلیل موجهی داره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از تقریبا یک ساعت صحبت یکهو با چیزی که جیهوپ گفت همهی نگاه ها روش زوم شد
- جیمین چی؟ اگه بخوایم جیمین رو ببریم نمیشه بعنوان خدمتکار اونجا حضور داشته باشه.
تهیونگ داشت فکر میکرد.
جیهوپ راست میگفت اگه جیمین رو بعنوان خدمتکار شخصی تهیونگ اونجا حضور پیدا میکرد ممکن بود بهش آسیب بزنند و یا تهدیدش کنند یا بخرنش که جاسوسی تهیونگ رو بکنه.
احتمال های زیادی وجود داشت و تهیونگ نمیتونست ریسک کنه.
زمانی که خواست حرفی بزنه کای گفت
- میتونه همراه من بیاد ،مثلا بعنوان پسر خالم
تهیونگ اول به کای و بعد به جونگکوک که داشت با اخم به کای نگاه میکرد نگاه کرد.
برادر کوچکترش الان داشت حسودی میکرد؟
پوزخندی زد و به چشمای عصبی پسر مومشکی که هنوز دربارهی احساساتش مطمئن نبود زل زد.
درحالی که سرشو تکون میداد گفت.
- اوکی...همراه کای میاد.
حمایت؟💗
THE SPY🌘🖤
PART|47
با ورود پسر قدبلند نگاه چهار نفر داخل اتاق به سمتش کشیده شد.
و ثانیهای بعد این جیهوپ بود که داشت به سمتش پرواز میکرد.
- هی پسر خیلی وقته ندیدمت
هیونگ...میشه یکم ازم فاصله بگیری داری خفم میکنی
و به دوستپسر مرد که پشتش ایستاده بود و داشت با لبخند زیبایی به پسر نگاه میکرد نگاه کرد و لبخندی زد.
زمانی که جیهوپ ازش فاصله گرفت این شوگا بود که به سمتش اومد و خیلی آروم و متین به آغوشش گرفت.
-خوشحالم که میبینمت
منم همینطور هیونگ
-میدونستی که از هیونگ گفتنت خیلی خوشم میاد؟
و همون زمان بود که صدای پسر مومشکی بلند شد
- هییییی با دوستپسر من لاس نزن
و دست پسر مو خاکستری به سمت عقب کشید
من که چیزی نگفتم دوست پسر خودت شروع کرد(خنده)
جیهوپ با اخم برگشت سمت شوگا و این شوگا بود که با خنده خم شد و پسری که چند سانت ازش کوتاه تر بود رو آروم بوسید.
- این کاراتون و بزارید برای خونتون و الان بیاید اینجا
صدای تهیونگ بلند شد و توجه سه پسر به دونفری که روی مبل نشسته بودند جلب شد
هی کای
پسر مومشکی بابیتفاوتی گفت و با پسری که دست کمی از خودش نداشت دست داد.
نمیدونست چرا اما هیچوقت نمیتونست انرژی مثبتی از اون پسر دریافت کنه.
برای چی اینجا جمع شدیم؟
گفت و به صورت برادر بزرگترش خیره شد.
-برای مهمونی الکس....اونجا قراره معاملهای بین آرتور و جکسون صورت بگیره،که نباید این اتفاق بیوفته.
با حرف مرد هیچکس سوالی نپرسید که چرا نباید همچین اتفاقی بیوفته چون میدونستند حتما دلیل موجهی داره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از تقریبا یک ساعت صحبت یکهو با چیزی که جیهوپ گفت همهی نگاه ها روش زوم شد
- جیمین چی؟ اگه بخوایم جیمین رو ببریم نمیشه بعنوان خدمتکار اونجا حضور داشته باشه.
تهیونگ داشت فکر میکرد.
جیهوپ راست میگفت اگه جیمین رو بعنوان خدمتکار شخصی تهیونگ اونجا حضور پیدا میکرد ممکن بود بهش آسیب بزنند و یا تهدیدش کنند یا بخرنش که جاسوسی تهیونگ رو بکنه.
احتمال های زیادی وجود داشت و تهیونگ نمیتونست ریسک کنه.
زمانی که خواست حرفی بزنه کای گفت
- میتونه همراه من بیاد ،مثلا بعنوان پسر خالم
تهیونگ اول به کای و بعد به جونگکوک که داشت با اخم به کای نگاه میکرد نگاه کرد.
برادر کوچکترش الان داشت حسودی میکرد؟
پوزخندی زد و به چشمای عصبی پسر مومشکی که هنوز دربارهی احساساتش مطمئن نبود زل زد.
درحالی که سرشو تکون میداد گفت.
- اوکی...همراه کای میاد.
حمایت؟💗
۳.۳k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.