• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part124
#paniz
نیکا: بریم بیرون حوصلم سر رفت
رضا: این همه اتفاق افتاد باز حوصله ات سر رفته نیکاا
_بریم دیگه به کله ی توام یه بادی میخوره عقلت سرجاش میاد
رضا: پاشین پس زود آماده میشینا
نیکا با ذوق بلند شد و رفت بالا
کاسه رو برداشتم رفتم بغل رضا نشستم که دستش رو انداخت دور شونم
رضا: تو آماده نمیشی
_نه لباسم خوبه دیگه
نگاهی بهم کرد و سری تکون داد
سرش رو به مبل تکیه داد و چشماش رو بست
نفس عمیقی کشید
یکی از توت فرنگی ها رو گذاشتم تو دهنش و نگاش کردم
_میگیم
توت فرنگی رو قورت داد و لب زد
رضا: بله بفرمایید
اعتراض لب زدم
_عع اینجوری نگو بفرمایید مگه طلبکارم ،فقط ازت یه چیزی میخوام بپرسم .
ابرویی بالا انداخت و چشماش رو باز کرد
رضا: بپرس
نگاهی به دور ور کردم وقتی مطمئن شدم کسی نیست چشم دوختم بهش
_نگار اکس نداره
متعجب نگام کرد
رضا: این از کجا درآوردی
حرصی لب زدم
_از کو*ن بابات
قهقهه ای زد
رضا: ای بیتربیت ای کاش همینجا بود میفهمید چقد براش خالی میبندی
چشم غره ای بهش رفتم
_اتفاقا از تو بیشتر دوسش دارم حرصم درآوردی دیگه...خب حالا بیا سر موضوع خودمون
اخمی کرد
رضا: شما بیخود میکنی بابام رو از من بیشتر دوست داری رز وحشی
_الان بحث ما اینه بی عضو، من از رفتارش دوسش دارم حالا اینو ول کن نگار اکس داره
هوفی کشید که آخر به حرف اومد
رضا: آره داره پسره دیونش بود ولی بخاطر من ازش جدا شد ،بر چی میخواستی
_پسره به کار نمیاد یعنی وارد خانواده کنی که همش باهاش چشم تو چشم بشه اونقدری که داییت هم سرگرمش بشه و تو مدرک جمع کنی
کمی فکر کرد و با لبخند نگاهم کرد
بينيم رو فشرد
رضا: اخخخ زرنگ کی بودی وحشیی
از حرفش خندم گرفته بود
چونه ام رو گرفت نگاهم کرد
نگاهش فرق داشت و منو وادار میکرد خیره بشم
سرش رو جلو آورد که اعتنایی نکردم انگار متوجه کارش نبودم و منم میخواستم
چشم بستيم که با صدای نیکا از هپروت اومدیم بیرون
رضا کف دستش رو کوبید به مبل و بلند شد
رضا: ای لعنت بهت نیکا تو ماشین منتظرتونم
گرمای چند دقیقه پیش از بین رفته بود وبه حال سردی برگشته بودم
نیکا: شما هم که دم به دیقه تو حلق همین
بلند شدم و با هم را افتادیم بیرون
_وقت با شوهرمم اضافی میبینی
نیکا: نه عزیزم این چه حرفیه فقط نمیخوام تو عروسیم با شکم بالا بیای چون خیلی برنامه ها با هم داریم عزیزم نمیشه قرار ساقدوشم باشی
نشستیم تو ماشین با نیش باز گفتم
_خبریه
نیکا: بماند
رضا: چه خبر
_ایشالله قرار شوهر خواهر دار شی
با قیافه ی درهم نگام کرد که صدای اعتراض نیکا دراومد که چرا گفتی
_باشه بابا ،دیگه حرفی نمیزنم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part124
#paniz
نیکا: بریم بیرون حوصلم سر رفت
رضا: این همه اتفاق افتاد باز حوصله ات سر رفته نیکاا
_بریم دیگه به کله ی توام یه بادی میخوره عقلت سرجاش میاد
رضا: پاشین پس زود آماده میشینا
نیکا با ذوق بلند شد و رفت بالا
کاسه رو برداشتم رفتم بغل رضا نشستم که دستش رو انداخت دور شونم
رضا: تو آماده نمیشی
_نه لباسم خوبه دیگه
نگاهی بهم کرد و سری تکون داد
سرش رو به مبل تکیه داد و چشماش رو بست
نفس عمیقی کشید
یکی از توت فرنگی ها رو گذاشتم تو دهنش و نگاش کردم
_میگیم
توت فرنگی رو قورت داد و لب زد
رضا: بله بفرمایید
اعتراض لب زدم
_عع اینجوری نگو بفرمایید مگه طلبکارم ،فقط ازت یه چیزی میخوام بپرسم .
ابرویی بالا انداخت و چشماش رو باز کرد
رضا: بپرس
نگاهی به دور ور کردم وقتی مطمئن شدم کسی نیست چشم دوختم بهش
_نگار اکس نداره
متعجب نگام کرد
رضا: این از کجا درآوردی
حرصی لب زدم
_از کو*ن بابات
قهقهه ای زد
رضا: ای بیتربیت ای کاش همینجا بود میفهمید چقد براش خالی میبندی
چشم غره ای بهش رفتم
_اتفاقا از تو بیشتر دوسش دارم حرصم درآوردی دیگه...خب حالا بیا سر موضوع خودمون
اخمی کرد
رضا: شما بیخود میکنی بابام رو از من بیشتر دوست داری رز وحشی
_الان بحث ما اینه بی عضو، من از رفتارش دوسش دارم حالا اینو ول کن نگار اکس داره
هوفی کشید که آخر به حرف اومد
رضا: آره داره پسره دیونش بود ولی بخاطر من ازش جدا شد ،بر چی میخواستی
_پسره به کار نمیاد یعنی وارد خانواده کنی که همش باهاش چشم تو چشم بشه اونقدری که داییت هم سرگرمش بشه و تو مدرک جمع کنی
کمی فکر کرد و با لبخند نگاهم کرد
بينيم رو فشرد
رضا: اخخخ زرنگ کی بودی وحشیی
از حرفش خندم گرفته بود
چونه ام رو گرفت نگاهم کرد
نگاهش فرق داشت و منو وادار میکرد خیره بشم
سرش رو جلو آورد که اعتنایی نکردم انگار متوجه کارش نبودم و منم میخواستم
چشم بستيم که با صدای نیکا از هپروت اومدیم بیرون
رضا کف دستش رو کوبید به مبل و بلند شد
رضا: ای لعنت بهت نیکا تو ماشین منتظرتونم
گرمای چند دقیقه پیش از بین رفته بود وبه حال سردی برگشته بودم
نیکا: شما هم که دم به دیقه تو حلق همین
بلند شدم و با هم را افتادیم بیرون
_وقت با شوهرمم اضافی میبینی
نیکا: نه عزیزم این چه حرفیه فقط نمیخوام تو عروسیم با شکم بالا بیای چون خیلی برنامه ها با هم داریم عزیزم نمیشه قرار ساقدوشم باشی
نشستیم تو ماشین با نیش باز گفتم
_خبریه
نیکا: بماند
رضا: چه خبر
_ایشالله قرار شوهر خواهر دار شی
با قیافه ی درهم نگام کرد که صدای اعتراض نیکا دراومد که چرا گفتی
_باشه بابا ،دیگه حرفی نمیزنم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.