• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part126
#paniz
_خب ، ازش شماره ای آدرسی چیزی نداری
کمی فکر کرد و شقیقه اش رو ماساژ داد
رضا: قبلا رفیق جینگ بودیم ازش خبری ندارم و.....
چیزی به ذهنش اومد و گوشیش رو برداشت و توی لیست سیاه شمارش رو پیدا کرد
بعد از بالا و پایین کردن
لبخندی زد و گفت
رضا: دارمش پانیذ
بعد از حرفش خنده اش محو شد
_چیه چیشده؟
نگام کرد
رضا: چجوری بحث رو باز کنم
درمونده قلپی از آبمیوه ام خوردم و با هم رفتیم تو فکر
چند لحظه بعد
رضا: امیر خیلی دنبال انتقام از شهرام بود چون شهرام کاری کرد که دیگه از یک کیلومتری نگار هم پرسه نزنه...شهرام براش یه سهلانگاری کرد که تصادف کرده و به نگار دروغ گف
نفسی گرفت و ادامه داد
رضا: باید نگار بخاطر من ازش کات کرد ولی کم و بیش حس هایی بهش داشت و رو نمیکرد با این حال ضربه خوبی میشه بهشون زد
_بعد از اون اتفاق با امیر حرفی نزدی
کلافه دستی به گردنش کشید
رضا: چند باری همو دیدیم ولی بعدش غیب اش زد و برام پی ام داد دنبالم نیا
دستی که نوشیدنی الکل دست اش بود رو لیوان رو گذاشتم رو میز و دستش رو گرفتم
_میتونیم رفتیم خونه بهش زنگ بزنی و ازش خبر بگیری و باهاش قرار بزاری
چشم دوخت بهم و گفت
رضا: گیرم باهاش قرار بزارم چی بگم
_من فکر اونجاش رو کردم نگران نباش خب الان فقط دعا کن شمارش رو عوض نکرده وگرنه نمیتونیم بهش دسترسی پیدا کنیم
رضا: محراب و مهشاد دارن میان
تکیه داد به مبل چرم و منم نگاهی بهشون کردم که سمت مون میومدن لبخندی بهشون زدم
که مهشاد کنارم نشست
سلامی بهشون کردم
محراب: چخبر کم پیدایی پسر
رضا: اوضاع داغونه خونه درگیرم با همه
مهشاد: چرا چیشده مگه
رضا: چی میخواستی بشه مهشاد جان شهرام با بابام درگیر شدن مثل هميشه
با چشای گرد شده نگاهی به رضا کردم
یعنی از کل ماجرا اینا هم خبر دارن
رضا که منو دید پیامی برام فرستاد نگاهی به گوشی کرد
< همه میدونن که بابام با شهرام ميونشون شکرابه ولی نه در حدی که منو تو ممد میدونیم ، چشاتم اونجوری نکن دیونه >
چشم غره ای بهش رفتم که خندید
محراب با خنده گفت
محراب: چته تو حال خودت میخندی چیزی مصرف کردی
رضا: دارم فکر میکنم که مهشاد تو رو با عکس های سیبل فابریکت دیده
مهشاد بیشعوری نثارش کرد
محراب: آره دیده نکنه تو ندیدی بزار نشونت بدم عقب نمونی داداش فردا جلو دشمن ابرومون میره
رضا: خدایا شکرت که آدم اش کردی و یه نامزد براش فرستادی
محراب پسی بهش زد که انگار من دردم گرفت
رضا آخی گفت که
_باشه الان همو تیکه پاره میکنین ، والا ما موندیم چطوری به شما پا دادیم به این عقل هاتون...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part126
#paniz
_خب ، ازش شماره ای آدرسی چیزی نداری
کمی فکر کرد و شقیقه اش رو ماساژ داد
رضا: قبلا رفیق جینگ بودیم ازش خبری ندارم و.....
چیزی به ذهنش اومد و گوشیش رو برداشت و توی لیست سیاه شمارش رو پیدا کرد
بعد از بالا و پایین کردن
لبخندی زد و گفت
رضا: دارمش پانیذ
بعد از حرفش خنده اش محو شد
_چیه چیشده؟
نگام کرد
رضا: چجوری بحث رو باز کنم
درمونده قلپی از آبمیوه ام خوردم و با هم رفتیم تو فکر
چند لحظه بعد
رضا: امیر خیلی دنبال انتقام از شهرام بود چون شهرام کاری کرد که دیگه از یک کیلومتری نگار هم پرسه نزنه...شهرام براش یه سهلانگاری کرد که تصادف کرده و به نگار دروغ گف
نفسی گرفت و ادامه داد
رضا: باید نگار بخاطر من ازش کات کرد ولی کم و بیش حس هایی بهش داشت و رو نمیکرد با این حال ضربه خوبی میشه بهشون زد
_بعد از اون اتفاق با امیر حرفی نزدی
کلافه دستی به گردنش کشید
رضا: چند باری همو دیدیم ولی بعدش غیب اش زد و برام پی ام داد دنبالم نیا
دستی که نوشیدنی الکل دست اش بود رو لیوان رو گذاشتم رو میز و دستش رو گرفتم
_میتونیم رفتیم خونه بهش زنگ بزنی و ازش خبر بگیری و باهاش قرار بزاری
چشم دوخت بهم و گفت
رضا: گیرم باهاش قرار بزارم چی بگم
_من فکر اونجاش رو کردم نگران نباش خب الان فقط دعا کن شمارش رو عوض نکرده وگرنه نمیتونیم بهش دسترسی پیدا کنیم
رضا: محراب و مهشاد دارن میان
تکیه داد به مبل چرم و منم نگاهی بهشون کردم که سمت مون میومدن لبخندی بهشون زدم
که مهشاد کنارم نشست
سلامی بهشون کردم
محراب: چخبر کم پیدایی پسر
رضا: اوضاع داغونه خونه درگیرم با همه
مهشاد: چرا چیشده مگه
رضا: چی میخواستی بشه مهشاد جان شهرام با بابام درگیر شدن مثل هميشه
با چشای گرد شده نگاهی به رضا کردم
یعنی از کل ماجرا اینا هم خبر دارن
رضا که منو دید پیامی برام فرستاد نگاهی به گوشی کرد
< همه میدونن که بابام با شهرام ميونشون شکرابه ولی نه در حدی که منو تو ممد میدونیم ، چشاتم اونجوری نکن دیونه >
چشم غره ای بهش رفتم که خندید
محراب با خنده گفت
محراب: چته تو حال خودت میخندی چیزی مصرف کردی
رضا: دارم فکر میکنم که مهشاد تو رو با عکس های سیبل فابریکت دیده
مهشاد بیشعوری نثارش کرد
محراب: آره دیده نکنه تو ندیدی بزار نشونت بدم عقب نمونی داداش فردا جلو دشمن ابرومون میره
رضا: خدایا شکرت که آدم اش کردی و یه نامزد براش فرستادی
محراب پسی بهش زد که انگار من دردم گرفت
رضا آخی گفت که
_باشه الان همو تیکه پاره میکنین ، والا ما موندیم چطوری به شما پا دادیم به این عقل هاتون...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.