عضو هشتم
عضو هشتم
اشتباهات پارت دوازدهم
تهیونگ:گفتم نمیام دیگه چقدر گیر میدین
از روی تخت بلند شد و از خونه رفت بیرون
جین:این بچه حالش خیلی بده
نامجون: آره
از زبون تهیونگ
روی سنگ قبر ات نشسته بودم و باهاش حرف میزدم
تهیونگ:چطوری عروسک......خوبی ؟ چه خبر؟ ...این چند روزه خوابت رو نمی بینم...باهام قهری؟....ببخشید اگه ناراحتت کردم ..ببخشید که نمی تونسم هر روز بیام بهت سر بزنم قول میدم از این به بعد هر روز بیام خوبه؟ .....ات میخوام یه چیزی بهت بگم ...من دوست دارم میشه باهام قرار بزاری؟...باید زودتر بهت می گفتم ببخشید که دیر گفتم الانم دیگه ارزشی نداره ( گریه)
از زبون تهیونگ
دستی رو شونم قرار گرفت که باعث شد دیگه نتونم حرفم رو بزنم
برگشتم که با جیهوپ رو به رو شدم
تهیونگ:تو اینجا چیکار میکنی؟(حرفاش با گریس)
جیهوپ: اومدم پیش ات که دیدم توهم اینجایی....البته تعجبی هم نداشت تو بیشتر موقع ها اینجایی
تهیونگ: جیهوپ بلاخره بهش اعتراف کردم که دوسش دارم (گریه)
جیهوپ:تهیونگ
تهیونگ:ولی دیر بهش گفتم خیلی هم دیر ....اگه زود نجاتش میدادم الان زنده بود
جیهوپ: بیا بریم خونه هرچی اینجا باشی حالت بدتر میشه....بلند شو
.
.
فردا
با زور پسرا مجبور شدم برم تمرین بعد از تمرین بلند شدم و رفتم تو پارکی که ات خیلی دوسش داشت
خودمم خیلی دوسش داشتم معمولاً هیچ وقت هیچ کسی توش نیست و خیلی خلوته و خیلی هم خوشگله
نشسته بودم و به درخت روبه روم نگاه می کردم که صدای یه دختری رو شنیدم
؟: بیا دیگه ای خدا.......اقا
تهیونگ: با منی ؟
؟: بله..میشه لطفاً کلاهم رو از بالای درخت بدین دستم نمیرسه
رفتم سمت درخت و کلاهش رو بهش دادم
؟: خیلی ممنون
تهیونگ:چقدر صدات اشناس
؟:.ب...ببخشید من باید. برم
تهیونگ:وایسا ببینم
دستشو گرفتم
تهیونگ:ماسکتو در بیار
؟: به خدا من کاری نکردم
تهیونگ: صدات شبیه یکی از دوستامه حتی چشاتم شبیهشه میخوام ببینم خودشی یا نه
؟: م..من اصلأ شمارو نمیشناسم
ماسکشو به زور در اوردم که
تهیونگ:ات خودتی؟
ات:م..من باید برم
تهیونگ:کجا باید بری وایسا ببینم؟
دستشو محکم تر گرفتم که نتونه فرار کنه
تهیونگ:دارم توهم میزنم مگه نه؟ بگو واقعیه بگو خواب نمی بینم بگو ترو خدا
ات:میشه دستمو ول کنید؟
تهیونگ:باید به پسرا نشونت بدم زود باش بیا
ات:یااا گفتم ولم کن (بلند)
از پاهاش گرفتم و بلندش کردم و بردمش تو ماشین
ات:کمک کمک این داره منو میدزده (بلند)
تهیونگ:دزدیدن چی تو دوستمی
ات:من هیچ دوستی ندارم
گوشیم رو از جیبم در آوردم و عکس تصویر زمینه ی گوشیم که عکس خودم و ات بود رو نشونش دادم
تهیونگ:این دختره تو عکس مگه تو نیستی
ات:آ..آره
تهیونگ: پس بهم اعتماد کن
ات:باشه
اشتباهات پارت دوازدهم
تهیونگ:گفتم نمیام دیگه چقدر گیر میدین
از روی تخت بلند شد و از خونه رفت بیرون
جین:این بچه حالش خیلی بده
نامجون: آره
از زبون تهیونگ
روی سنگ قبر ات نشسته بودم و باهاش حرف میزدم
تهیونگ:چطوری عروسک......خوبی ؟ چه خبر؟ ...این چند روزه خوابت رو نمی بینم...باهام قهری؟....ببخشید اگه ناراحتت کردم ..ببخشید که نمی تونسم هر روز بیام بهت سر بزنم قول میدم از این به بعد هر روز بیام خوبه؟ .....ات میخوام یه چیزی بهت بگم ...من دوست دارم میشه باهام قرار بزاری؟...باید زودتر بهت می گفتم ببخشید که دیر گفتم الانم دیگه ارزشی نداره ( گریه)
از زبون تهیونگ
دستی رو شونم قرار گرفت که باعث شد دیگه نتونم حرفم رو بزنم
برگشتم که با جیهوپ رو به رو شدم
تهیونگ:تو اینجا چیکار میکنی؟(حرفاش با گریس)
جیهوپ: اومدم پیش ات که دیدم توهم اینجایی....البته تعجبی هم نداشت تو بیشتر موقع ها اینجایی
تهیونگ: جیهوپ بلاخره بهش اعتراف کردم که دوسش دارم (گریه)
جیهوپ:تهیونگ
تهیونگ:ولی دیر بهش گفتم خیلی هم دیر ....اگه زود نجاتش میدادم الان زنده بود
جیهوپ: بیا بریم خونه هرچی اینجا باشی حالت بدتر میشه....بلند شو
.
.
فردا
با زور پسرا مجبور شدم برم تمرین بعد از تمرین بلند شدم و رفتم تو پارکی که ات خیلی دوسش داشت
خودمم خیلی دوسش داشتم معمولاً هیچ وقت هیچ کسی توش نیست و خیلی خلوته و خیلی هم خوشگله
نشسته بودم و به درخت روبه روم نگاه می کردم که صدای یه دختری رو شنیدم
؟: بیا دیگه ای خدا.......اقا
تهیونگ: با منی ؟
؟: بله..میشه لطفاً کلاهم رو از بالای درخت بدین دستم نمیرسه
رفتم سمت درخت و کلاهش رو بهش دادم
؟: خیلی ممنون
تهیونگ:چقدر صدات اشناس
؟:.ب...ببخشید من باید. برم
تهیونگ:وایسا ببینم
دستشو گرفتم
تهیونگ:ماسکتو در بیار
؟: به خدا من کاری نکردم
تهیونگ: صدات شبیه یکی از دوستامه حتی چشاتم شبیهشه میخوام ببینم خودشی یا نه
؟: م..من اصلأ شمارو نمیشناسم
ماسکشو به زور در اوردم که
تهیونگ:ات خودتی؟
ات:م..من باید برم
تهیونگ:کجا باید بری وایسا ببینم؟
دستشو محکم تر گرفتم که نتونه فرار کنه
تهیونگ:دارم توهم میزنم مگه نه؟ بگو واقعیه بگو خواب نمی بینم بگو ترو خدا
ات:میشه دستمو ول کنید؟
تهیونگ:باید به پسرا نشونت بدم زود باش بیا
ات:یااا گفتم ولم کن (بلند)
از پاهاش گرفتم و بلندش کردم و بردمش تو ماشین
ات:کمک کمک این داره منو میدزده (بلند)
تهیونگ:دزدیدن چی تو دوستمی
ات:من هیچ دوستی ندارم
گوشیم رو از جیبم در آوردم و عکس تصویر زمینه ی گوشیم که عکس خودم و ات بود رو نشونش دادم
تهیونگ:این دختره تو عکس مگه تو نیستی
ات:آ..آره
تهیونگ: پس بهم اعتماد کن
ات:باشه
۱۰.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.