*still with me*PT17
*مینسو ویو*
بعد از این که با تهیونگ گلارو کاشتیم رفتیم تو و اماده شدیم که برای ناهار بریم بیرون لباسم رو پوشیدم و سوار ماشین شدم توی راه تهیونگ دهنش با مونده بود و میگفت
^مینسو اینجا چه قدر تغییر کرده
÷تاز فهمیدی
رسیدیم رستوران و من برای خودم دوکبوکی سفارش دادم تهیونگم سوشی شروع کردیم خوردن و حساب کردیم و رفتیم از رستوران بیرون از تهیونگ پرسیدم
÷تهیونگ کجا بریم ؟
^توی یکی از پارکا قدم بزنیم
÷باشه
سوار ماشین شدیم توی ماشین حرفی بینمون نبود رسیدیم به پارک داشتیم راه میرفتیم که یه نیمکت دیدیم رفتیم روی نیمکت نشستیم تهیونگ گفت
^مینسو جین جه جور ادمی بود؟
÷مهربون بود وقتی حالت بد بود کمکت میکرد برات جک میگفت اشپزیش هم خیلی خوب بود
^اهان ادم خوبی بوده
ساکت بودم به تهیونگ نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه بغلش کردم و گفتم
÷برای هممون سخته میدونم میدونم اگر میخوای میتونی گریه کنی
همینجوری بی صدا توی بغلم گریه میکرد کم کم که اروم شد گفت
^قهوه میخوری؟
÷اره
^پس من میرم از این کافه ی سیاری که اینجا هست قهوه بگیرم
حرفش رو تایید کردم رفت نشسته بودم که یه مرد اومد کنارم روی نیمکت نشست و گفت
(اوفففف بیبی چه جذاب شدییی)
بدون توجه بهش بلند شدم که برم پیش تهیونگ که دستم رو کشیدم افتادم توی بغلش قبل از هرچی دوتا سیلی زدم توی صورتش لعتی کم نمیاورد داشت به زور بهم دست میزد پاهام رو گرفته بود بدون مکس جیغ کشیدم و گفتم
÷کمککککککککک این عوضی داره اذیتم میکنههه.
دوتا دیگه سیلی هم محکم تر زدم که متوجه شدم تهیونگ با عجله داره میاد سمتم قتی رسید منو کشید بیرون از بل اون اقاهه و تا میخورد میزدش اونقدری زدش که جون توی بدنش نبود بعدش اومد سمتم و گفت
^مینسو خوبی؟ چیزیت که نشد؟
به اشکام اجازه دادم جاری بشن تهیونگ بغلم کردو گفت
^اشکال نداره من پیشتم
گریم همینجوری بیشتر میشد از بغلش اومدم بیرون دستم رو گرفت تو برد سمت اون ماشینی که کافه ی سیار بود قهوه هامون جا مونده بود قهوه رو برداشتم و رفتیم سمت ماشین هینجوری داشتم قهوم رو میخوردم که تهونگ پرسید
^کجا میخوای بریم؟
÷بریم خونه
^باشه
رسیدیم خونه با کمک تهیونگ چمدون هام رو گذاشتیم توی ماشین اضافه کنم ماشین توی خونه بود. وقتی چمدونا رو گذاشتیم توی ماشین هر دومون پرت شدیم روی مبل و از سر خستگی ناله هایی میزدیم که اگه همسایه داشتیم فکرای بد بد میکردن کم کم که اروم شدیم رفتم توی اشپز خونه و دوتا لیوان اب اوردم تا بخوریم
*ویو ا/ت*
وقتی رسیدیم اون تپه ای که کوک میگف برگام رخته بود اما واقعا قشنگ بود داشتم به منظره نگاه میکردم که کوک گفت
-اگه میخوای با جین حرف بزنی جای خوبی هستا .
+باشه
شروع کردم داد زدن و میگفتم
+سوکجینااااااااااااااااااا خیلی دلم برات تنگ شده
-هیونگگگگگگگگگگگگگ منم خیلی دلتنگتم . قول میدم از /ات خوب مراقبت کنم)
یونا به من و کوک گفت
(حرفاتون تموم شد؟
هر دومون خندیدیم و سرمون رو به معنی اره تکون دادیم هر چهارتاشون بهمون خندیدن همینجوری داشتن میخندیدن که مبایل جونگی زنگ خورد رفت دور تر از ما چند دقیقه گذشت و برگشت رو به یونا و ووجین گفت
(باید برگردیم سئول شرکت به مشکل خورده) ووجین گفت
(من نمیخوام بیاممممم)
هرچی یونا و جونکی سعی کردن رازیش کنن فایده نداشت من رفتم سمت ووجین و گفتم
+ووجین تو میتونی برگردی سئول من بهت قول میدم یهروز منو تو و دایی کوکی باهم بریم شهر بازی چطوره؟)
ووجین با چشمای اشکی بهم نگاه کرد و گفت
(قول؟)
+قول
ازشون خداحافظی کردیم البته دوشیک هم باید میرفتم خونه ی یکی از دوستاش برای پروژه ی مدرسش پس اونم باهاشون رفتفقت مونیم من و کوک کوک اهی کشید و گفت
-خببب حالا چیکار کنیم
+نمیدونم هیچی نمیدونم
که یهو سمتم خیز برداشت اونقدری بهم نزدیک بود که وقتی حرف میزدیم لبامون بهم میخورد لباش رو کوبید رو لبام بدون مکس همراهیش کردم تا این که نفس کم اوردیم و از هم جا شدیم بعدش هم رفتیم خونه.
.
.
.
اسلاید دوم(استایل مینسو)
اسلاید سوم(استایل تهیونگ)
بعد از این که با تهیونگ گلارو کاشتیم رفتیم تو و اماده شدیم که برای ناهار بریم بیرون لباسم رو پوشیدم و سوار ماشین شدم توی راه تهیونگ دهنش با مونده بود و میگفت
^مینسو اینجا چه قدر تغییر کرده
÷تاز فهمیدی
رسیدیم رستوران و من برای خودم دوکبوکی سفارش دادم تهیونگم سوشی شروع کردیم خوردن و حساب کردیم و رفتیم از رستوران بیرون از تهیونگ پرسیدم
÷تهیونگ کجا بریم ؟
^توی یکی از پارکا قدم بزنیم
÷باشه
سوار ماشین شدیم توی ماشین حرفی بینمون نبود رسیدیم به پارک داشتیم راه میرفتیم که یه نیمکت دیدیم رفتیم روی نیمکت نشستیم تهیونگ گفت
^مینسو جین جه جور ادمی بود؟
÷مهربون بود وقتی حالت بد بود کمکت میکرد برات جک میگفت اشپزیش هم خیلی خوب بود
^اهان ادم خوبی بوده
ساکت بودم به تهیونگ نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه بغلش کردم و گفتم
÷برای هممون سخته میدونم میدونم اگر میخوای میتونی گریه کنی
همینجوری بی صدا توی بغلم گریه میکرد کم کم که اروم شد گفت
^قهوه میخوری؟
÷اره
^پس من میرم از این کافه ی سیاری که اینجا هست قهوه بگیرم
حرفش رو تایید کردم رفت نشسته بودم که یه مرد اومد کنارم روی نیمکت نشست و گفت
(اوفففف بیبی چه جذاب شدییی)
بدون توجه بهش بلند شدم که برم پیش تهیونگ که دستم رو کشیدم افتادم توی بغلش قبل از هرچی دوتا سیلی زدم توی صورتش لعتی کم نمیاورد داشت به زور بهم دست میزد پاهام رو گرفته بود بدون مکس جیغ کشیدم و گفتم
÷کمککککککککک این عوضی داره اذیتم میکنههه.
دوتا دیگه سیلی هم محکم تر زدم که متوجه شدم تهیونگ با عجله داره میاد سمتم قتی رسید منو کشید بیرون از بل اون اقاهه و تا میخورد میزدش اونقدری زدش که جون توی بدنش نبود بعدش اومد سمتم و گفت
^مینسو خوبی؟ چیزیت که نشد؟
به اشکام اجازه دادم جاری بشن تهیونگ بغلم کردو گفت
^اشکال نداره من پیشتم
گریم همینجوری بیشتر میشد از بغلش اومدم بیرون دستم رو گرفت تو برد سمت اون ماشینی که کافه ی سیار بود قهوه هامون جا مونده بود قهوه رو برداشتم و رفتیم سمت ماشین هینجوری داشتم قهوم رو میخوردم که تهونگ پرسید
^کجا میخوای بریم؟
÷بریم خونه
^باشه
رسیدیم خونه با کمک تهیونگ چمدون هام رو گذاشتیم توی ماشین اضافه کنم ماشین توی خونه بود. وقتی چمدونا رو گذاشتیم توی ماشین هر دومون پرت شدیم روی مبل و از سر خستگی ناله هایی میزدیم که اگه همسایه داشتیم فکرای بد بد میکردن کم کم که اروم شدیم رفتم توی اشپز خونه و دوتا لیوان اب اوردم تا بخوریم
*ویو ا/ت*
وقتی رسیدیم اون تپه ای که کوک میگف برگام رخته بود اما واقعا قشنگ بود داشتم به منظره نگاه میکردم که کوک گفت
-اگه میخوای با جین حرف بزنی جای خوبی هستا .
+باشه
شروع کردم داد زدن و میگفتم
+سوکجینااااااااااااااااااا خیلی دلم برات تنگ شده
-هیونگگگگگگگگگگگگگ منم خیلی دلتنگتم . قول میدم از /ات خوب مراقبت کنم)
یونا به من و کوک گفت
(حرفاتون تموم شد؟
هر دومون خندیدیم و سرمون رو به معنی اره تکون دادیم هر چهارتاشون بهمون خندیدن همینجوری داشتن میخندیدن که مبایل جونگی زنگ خورد رفت دور تر از ما چند دقیقه گذشت و برگشت رو به یونا و ووجین گفت
(باید برگردیم سئول شرکت به مشکل خورده) ووجین گفت
(من نمیخوام بیاممممم)
هرچی یونا و جونکی سعی کردن رازیش کنن فایده نداشت من رفتم سمت ووجین و گفتم
+ووجین تو میتونی برگردی سئول من بهت قول میدم یهروز منو تو و دایی کوکی باهم بریم شهر بازی چطوره؟)
ووجین با چشمای اشکی بهم نگاه کرد و گفت
(قول؟)
+قول
ازشون خداحافظی کردیم البته دوشیک هم باید میرفتم خونه ی یکی از دوستاش برای پروژه ی مدرسش پس اونم باهاشون رفتفقت مونیم من و کوک کوک اهی کشید و گفت
-خببب حالا چیکار کنیم
+نمیدونم هیچی نمیدونم
که یهو سمتم خیز برداشت اونقدری بهم نزدیک بود که وقتی حرف میزدیم لبامون بهم میخورد لباش رو کوبید رو لبام بدون مکس همراهیش کردم تا این که نفس کم اوردیم و از هم جا شدیم بعدش هم رفتیم خونه.
.
.
.
اسلاید دوم(استایل مینسو)
اسلاید سوم(استایل تهیونگ)
۷.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.