پارت (2) 🫂🖇💔
پارت (2) 🫂🖇💔
نامی:ولی نمیتونم اونم با ی بچه تنهاش بزارم
هیون:باشه اگه اینطوریه برو پیشش چرا داری بهش خیانت میکنی ها؟*داد*
نامی:اصن میدونی چیه میرم پیش همون فک کنم بیشتر دوسش دارم
هیون:عاره عاره برو به درک
*نامجون ی سیلی زد به صورت هیون*
نامی:ببین حرف دهنت و بفهم
هیون:بفرما بیرون*داد*بری که دیگه نیای
نامی:غلط بکنم دوباره پامو بزارم اینجا
هیون:بسلامت
نامی رفت هیون خیلی عصبی شده بود و ی فکری به سرش زد
...هانا:/
نشسته بودم و داشتم با اونوو بازی میکردم که ی پیامی به گوشیم اومد :
میخوای خیانت عشقتو ببینی؟؟
*ی عکس اومد زیرش*
چ..چی ا..اون نامجون بود؟؟داشت دختررو میبوسید
اشک تو چشاش جمع شده بود و زبونش قفل کره بود و نمیتونست حرفی بزنه ..
با صدای در به هودم اومدم فک کنم نامجون بود .. در و باز کردم.. بلههه خوشه..
هانا با بغض:تا الان کجا تشریف داشتین؟؟
نامی:سر کار بودم*عصبی*
هانا:اینجا سر کارته؟؟*عکسو نشونش داد*
نامی:ت..تو؟ اینو از کجا اوردی؟؟*گوشی و سریع از دستش گرفت*
نامی دید که شماره هیونوو بود..
نامی:ای پسفترت
هانا چیه چون به من واقعیت و گفته پسفترته؟؟
نامی:ب..بخدا باور کن...
هانا:چیو باور کنم؟؟خیانتتو؟؟*داد**سریع رفت توی اتاق نامجون هم دنبالش رفت*
نامی:هانا دو دیقه صبر کن برات توضیح میدم
هانا:چیو توضیح بدی ها؟*داد و گریه*برای چی اونکارو کردی؟؟
نامی:ب..بخدا اشتباه کردم منو ببخش*گریه*
هانا:باشه اشکال نداره منم میرم با ی مرد دیگه میمونم و اومدم توم منو ببخش باشه؟
*هانا لباساشو پوشد و لباسای اونوو رم برداشت که بهش بپوشونه*
نامی:داری چیکار میکنی؟؟
هانا:معلوم نیست؟؟
نامی:داری کجا میری؟؟
هانا:به تو چه؟؟
نامی: ... هر جا داری میری بچمو با خودت نمیبری
هانا:اوکی بچتم برای خودت*رفت بیرون*
نامجون اونوو رو تو خونه ول کرد و رفت دنبال هانا
اما هانا رفته بود ونامجوک نمیتونست بچه رو تنها بزاره و رفت خونه*نامحون از کارش پشیموک بود و نمیدونست چیکار کنه و داشت گریه میکرد اومد پیش اونوو*
اونوو:بابا
نامی:جونم؟؟
اونوو:ماما
نامی:میریم پیشش میریم...🥺
*اونوو زد زیر گریه*
نامی توروخودا تو دیگه گریه نکن خواهش میکنم
...
نامی:ولی نمیتونم اونم با ی بچه تنهاش بزارم
هیون:باشه اگه اینطوریه برو پیشش چرا داری بهش خیانت میکنی ها؟*داد*
نامی:اصن میدونی چیه میرم پیش همون فک کنم بیشتر دوسش دارم
هیون:عاره عاره برو به درک
*نامجون ی سیلی زد به صورت هیون*
نامی:ببین حرف دهنت و بفهم
هیون:بفرما بیرون*داد*بری که دیگه نیای
نامی:غلط بکنم دوباره پامو بزارم اینجا
هیون:بسلامت
نامی رفت هیون خیلی عصبی شده بود و ی فکری به سرش زد
...هانا:/
نشسته بودم و داشتم با اونوو بازی میکردم که ی پیامی به گوشیم اومد :
میخوای خیانت عشقتو ببینی؟؟
*ی عکس اومد زیرش*
چ..چی ا..اون نامجون بود؟؟داشت دختررو میبوسید
اشک تو چشاش جمع شده بود و زبونش قفل کره بود و نمیتونست حرفی بزنه ..
با صدای در به هودم اومدم فک کنم نامجون بود .. در و باز کردم.. بلههه خوشه..
هانا با بغض:تا الان کجا تشریف داشتین؟؟
نامی:سر کار بودم*عصبی*
هانا:اینجا سر کارته؟؟*عکسو نشونش داد*
نامی:ت..تو؟ اینو از کجا اوردی؟؟*گوشی و سریع از دستش گرفت*
نامی دید که شماره هیونوو بود..
نامی:ای پسفترت
هانا چیه چون به من واقعیت و گفته پسفترته؟؟
نامی:ب..بخدا باور کن...
هانا:چیو باور کنم؟؟خیانتتو؟؟*داد**سریع رفت توی اتاق نامجون هم دنبالش رفت*
نامی:هانا دو دیقه صبر کن برات توضیح میدم
هانا:چیو توضیح بدی ها؟*داد و گریه*برای چی اونکارو کردی؟؟
نامی:ب..بخدا اشتباه کردم منو ببخش*گریه*
هانا:باشه اشکال نداره منم میرم با ی مرد دیگه میمونم و اومدم توم منو ببخش باشه؟
*هانا لباساشو پوشد و لباسای اونوو رم برداشت که بهش بپوشونه*
نامی:داری چیکار میکنی؟؟
هانا:معلوم نیست؟؟
نامی:داری کجا میری؟؟
هانا:به تو چه؟؟
نامی: ... هر جا داری میری بچمو با خودت نمیبری
هانا:اوکی بچتم برای خودت*رفت بیرون*
نامجون اونوو رو تو خونه ول کرد و رفت دنبال هانا
اما هانا رفته بود ونامجوک نمیتونست بچه رو تنها بزاره و رفت خونه*نامحون از کارش پشیموک بود و نمیدونست چیکار کنه و داشت گریه میکرد اومد پیش اونوو*
اونوو:بابا
نامی:جونم؟؟
اونوو:ماما
نامی:میریم پیشش میریم...🥺
*اونوو زد زیر گریه*
نامی توروخودا تو دیگه گریه نکن خواهش میکنم
...
۸۳.۳k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.