سناریو پارت ۳ (تنقلات)
سناریو پارت ۳ (تنقلات)
بعد تصمیم گرفت اعصابشو یه جای خوب خالی کنه...
توی این ۱۰ دقیقه سکوت، در ذهن باکوگو چه می گذشت: دکوی نفله.... چرا؟.. یهو💢💢💢اون نفله.... مثل همیشه نبود (و همینطوری تصاویر تو ذهنش مرور می شد) اصن غلط میکنه.... 😤😡😡💢 (اره خلاصه ادامه دارد)
باکوگو اروم از روی تخت بلند میشه (یادتونه یه بار توی استخر باکوگو چطوری اومد سمت میدوریا: داخل انیمه/حالا فرض کنین اون حالت فقط این دفعه سرش پایینه اما به بالا نگاه می کنه ) و سمت در میره در رو محکم باز میکنه و...
فلش بک
میدوریا در رو اروم باز میکنه و از در میره بیرون...
هنوز تعادل خوبی نداره..
ایدا : میدوریا خوبی؟
میدوریا: اره... من.خوبم (اینو با یه حالت خسته و برای اینکه نگرانیه ایدا و شوتو رو برطرف کنه میگه)
تودوروکی میاد نزدیکه تر و میگه: اما میدوریا...!(اینجا اوراراکا میاد تا اب بخوره ولی متاسفانه فال گوش وایمیسته)
میدوریا در اتاقشو باز میکنه و قبل از اینکه بره داخل به ایدا و تودوروکی نگاه میکنه و یه لبخند میزنه میگه: من حالم خوبه!
وبعد وارد اتاق میشه در رو میبنده و بعد خودش رو روی تخت میندازه و پتو رو دور خودش میپیچه...(افکار میدوریا: قرار نبود اینطوری شه... ولی چرا؟.... نه.نباید اینطوری میشد.... بیخیال... شوخی میکنی؟....(مرور تصاویر)٠٠٠٠)
اوراراکا که موضوع رو متوجه میشه نگران دکو میشه بعد میره از خود دکو جویای حالش بشه...
میره سمت اتاق و در میزنه..
دکو با یه حالت خسته جواب میده:... بلــــه....
اوراراکا: دکو کُن منم! می خواستم بدونم که حالت خوبه!؟
دکو در رو باز میکنه: او.. اوراراکا چان... اره من حالم خوبه!(خیلی خستس و بزور فقط برای اینکه اوراراکا هم نگران نشه لبخند میزنه)
اوراراکا: اما دکو کُن مشخصه که حالت خوب نیست!
دکو: نگران نباش من چیزیم نیست!
اوراراکا با اینکه چیزی از نگرانیش کم نشد اما تصمیم میگیره دیگه بیشتر از این ادامه نده...
اوراراکا: باشه... پس سعی کن زود تر خوب شی..
دکو: ممنون اوراراکا چان...
اوراراکا میره و دکو هم در رو می بنده.
دکو بعد از بستن در: نمیفهمم.... چرا من اینقدر خستم؟(نویسنده: واقعا چرا اینقدر خسته ای؟ البته ادم درس میخونه خیلی خسته میشه مخصوصا وقتی معلمت کاتسوگی باشه)
اروم اروم سمت تخت میره و بی هوش میشه...
زمان حال
باکوگو با همون حالت سمت اتاق میدوریا میره...
کیریشیما: هی باکوگو کجا میری!؟
باکوگو: میرم سر قبر عمم
کیریشیما: آمم... باؤشـــه
باکوگو پشت در وایمیسته... یه نفس عمیق میکشه...: دکو این در لامصبو باز کن(اینجا اروم تر میگه)!.... دکــــــــــو!!!... با توام نفله این در رو باز کن!
دکو:(بی هوش)...
بعد تصمیم گرفت اعصابشو یه جای خوب خالی کنه...
توی این ۱۰ دقیقه سکوت، در ذهن باکوگو چه می گذشت: دکوی نفله.... چرا؟.. یهو💢💢💢اون نفله.... مثل همیشه نبود (و همینطوری تصاویر تو ذهنش مرور می شد) اصن غلط میکنه.... 😤😡😡💢 (اره خلاصه ادامه دارد)
باکوگو اروم از روی تخت بلند میشه (یادتونه یه بار توی استخر باکوگو چطوری اومد سمت میدوریا: داخل انیمه/حالا فرض کنین اون حالت فقط این دفعه سرش پایینه اما به بالا نگاه می کنه ) و سمت در میره در رو محکم باز میکنه و...
فلش بک
میدوریا در رو اروم باز میکنه و از در میره بیرون...
هنوز تعادل خوبی نداره..
ایدا : میدوریا خوبی؟
میدوریا: اره... من.خوبم (اینو با یه حالت خسته و برای اینکه نگرانیه ایدا و شوتو رو برطرف کنه میگه)
تودوروکی میاد نزدیکه تر و میگه: اما میدوریا...!(اینجا اوراراکا میاد تا اب بخوره ولی متاسفانه فال گوش وایمیسته)
میدوریا در اتاقشو باز میکنه و قبل از اینکه بره داخل به ایدا و تودوروکی نگاه میکنه و یه لبخند میزنه میگه: من حالم خوبه!
وبعد وارد اتاق میشه در رو میبنده و بعد خودش رو روی تخت میندازه و پتو رو دور خودش میپیچه...(افکار میدوریا: قرار نبود اینطوری شه... ولی چرا؟.... نه.نباید اینطوری میشد.... بیخیال... شوخی میکنی؟....(مرور تصاویر)٠٠٠٠)
اوراراکا که موضوع رو متوجه میشه نگران دکو میشه بعد میره از خود دکو جویای حالش بشه...
میره سمت اتاق و در میزنه..
دکو با یه حالت خسته جواب میده:... بلــــه....
اوراراکا: دکو کُن منم! می خواستم بدونم که حالت خوبه!؟
دکو در رو باز میکنه: او.. اوراراکا چان... اره من حالم خوبه!(خیلی خستس و بزور فقط برای اینکه اوراراکا هم نگران نشه لبخند میزنه)
اوراراکا: اما دکو کُن مشخصه که حالت خوب نیست!
دکو: نگران نباش من چیزیم نیست!
اوراراکا با اینکه چیزی از نگرانیش کم نشد اما تصمیم میگیره دیگه بیشتر از این ادامه نده...
اوراراکا: باشه... پس سعی کن زود تر خوب شی..
دکو: ممنون اوراراکا چان...
اوراراکا میره و دکو هم در رو می بنده.
دکو بعد از بستن در: نمیفهمم.... چرا من اینقدر خستم؟(نویسنده: واقعا چرا اینقدر خسته ای؟ البته ادم درس میخونه خیلی خسته میشه مخصوصا وقتی معلمت کاتسوگی باشه)
اروم اروم سمت تخت میره و بی هوش میشه...
زمان حال
باکوگو با همون حالت سمت اتاق میدوریا میره...
کیریشیما: هی باکوگو کجا میری!؟
باکوگو: میرم سر قبر عمم
کیریشیما: آمم... باؤشـــه
باکوگو پشت در وایمیسته... یه نفس عمیق میکشه...: دکو این در لامصبو باز کن(اینجا اروم تر میگه)!.... دکــــــــــو!!!... با توام نفله این در رو باز کن!
دکو:(بی هوش)...
۱.۵k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.