• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part129
#leoreza
پانیذ عاصی شده نگام میکرد واقعا الان وقت این حرفا نبود خیلی زود بود بر این واکنش ها
بابا: همه ی سن و سال های من نوه دارن من یکیشم ندارم من حرفم رو زدم تا دو هفته دیگه ازتون آزمایش بارداری پانیذ رو میخوام
این بار مامان مداخله کرد
فرانک: عزیزم چرا انقدر پافشاری میکنی شما
بابا: پافشاری میکنم بله که میکنم دوست قبل مرگم نوه ام رو ببینم
رضا:: بابا چرا اینجوری میکنی قربونت برم بیا خیر بچه دار شدن رو از ما بگذر
نه ای گفت و پا رو پا انداخت
پانیذ: بابا جونم ببین ۴ ماه بهمون فرصت بده بعد از ۴ ماه دو تا تحویلت میدم هوم
بابا: مگه مشکلی دارین چه دیر یه زود بچه دار میشین پس هرچه زودتر بهتر
_پدر من مگه بچه وسیله اس از بقالی بگیرم با قول پانیذ بزار ۴ ماه بعد، بزار ما هم شرایط اش رو داشته باشیم یا حداقل خودمون رو بر پدر و مادر شدن آماده کنیم
بابا: یه جوری میگی آماده کنیم انگار تو اومدنی ما آماده بودیم بخدا من و فرانکم آماده نبودیم بعور دیدم بعد ماه عسل اومدی
پانیذ که سعی داشت نخنده با چشم خط و نشونه ای براش کشیدم
بابا: اما باشه بخاطر پانیذ صبر میکنم تو که کاری انجام نمیدی این طفلک حمل میکنه
اگه با یه جمله با خاک آدم رو یکسان نمیکرد کاملا دروغ میگفتم
_اگه قول قرارمون تموم شد بریم شام
* * * * * * *
پشت بهم دراز کشیده بود و گریه میکرد و فکر میکرد من خوابم
ولی زهی باهاش بیدار بود نزدیکای ۴ بود ساعت
دیگه داشتم عصبی میشدم سمتش تمایل شدم و
طره ای از موهاش رو پشت گوش زدم
با حرکتم دیگه اشکی نریخت
شونه اش رو گرفتم
_چرا داری گریه میکنی؟
خشدار لب زد
پانیذ: هیچی
بوسه ای به لاله ی گوش اش زدم و سرم رو تکیه به سرش دادم
_بخاطر هیچی کل شب مروارید ها رو هدر میدی و قطره قطره از خوشگلیت کم میکنی
بینی بالا کشید که چهرم درهم رفت وحشی حالمو بد کرد
پانیذ: چرا واقعی نیست زندگی همه اش تظاهر ، همه اش الکیه ، همه اش دروغه، همه اش بیرون این اتاق باید نقاب زن و شوهر بزنیم من خسته شدم نمیتونم انگار با روح و روانم بازی میکنه انگار گذشته ام رو به یاد میآورم
دستم رو از زیر لحاف به سمت شکمش بردم
_دوست داری واقعی باشه
پانیذ: نمیدونم گیجم رضا اما از این مطمئنم بعد از طلاقمون من نمیتونم مثل قبل با بابات باشم نمیتونم مثل الان محبت پدر و دختری بچشم ،انگار فرقی بین من و نیکا نمیبینه من بعد از سالها یکی مثل بابات پیدا کرد با دخترم گفتناش دلم ضعف میرهه...من
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part129
#leoreza
پانیذ عاصی شده نگام میکرد واقعا الان وقت این حرفا نبود خیلی زود بود بر این واکنش ها
بابا: همه ی سن و سال های من نوه دارن من یکیشم ندارم من حرفم رو زدم تا دو هفته دیگه ازتون آزمایش بارداری پانیذ رو میخوام
این بار مامان مداخله کرد
فرانک: عزیزم چرا انقدر پافشاری میکنی شما
بابا: پافشاری میکنم بله که میکنم دوست قبل مرگم نوه ام رو ببینم
رضا:: بابا چرا اینجوری میکنی قربونت برم بیا خیر بچه دار شدن رو از ما بگذر
نه ای گفت و پا رو پا انداخت
پانیذ: بابا جونم ببین ۴ ماه بهمون فرصت بده بعد از ۴ ماه دو تا تحویلت میدم هوم
بابا: مگه مشکلی دارین چه دیر یه زود بچه دار میشین پس هرچه زودتر بهتر
_پدر من مگه بچه وسیله اس از بقالی بگیرم با قول پانیذ بزار ۴ ماه بعد، بزار ما هم شرایط اش رو داشته باشیم یا حداقل خودمون رو بر پدر و مادر شدن آماده کنیم
بابا: یه جوری میگی آماده کنیم انگار تو اومدنی ما آماده بودیم بخدا من و فرانکم آماده نبودیم بعور دیدم بعد ماه عسل اومدی
پانیذ که سعی داشت نخنده با چشم خط و نشونه ای براش کشیدم
بابا: اما باشه بخاطر پانیذ صبر میکنم تو که کاری انجام نمیدی این طفلک حمل میکنه
اگه با یه جمله با خاک آدم رو یکسان نمیکرد کاملا دروغ میگفتم
_اگه قول قرارمون تموم شد بریم شام
* * * * * * *
پشت بهم دراز کشیده بود و گریه میکرد و فکر میکرد من خوابم
ولی زهی باهاش بیدار بود نزدیکای ۴ بود ساعت
دیگه داشتم عصبی میشدم سمتش تمایل شدم و
طره ای از موهاش رو پشت گوش زدم
با حرکتم دیگه اشکی نریخت
شونه اش رو گرفتم
_چرا داری گریه میکنی؟
خشدار لب زد
پانیذ: هیچی
بوسه ای به لاله ی گوش اش زدم و سرم رو تکیه به سرش دادم
_بخاطر هیچی کل شب مروارید ها رو هدر میدی و قطره قطره از خوشگلیت کم میکنی
بینی بالا کشید که چهرم درهم رفت وحشی حالمو بد کرد
پانیذ: چرا واقعی نیست زندگی همه اش تظاهر ، همه اش الکیه ، همه اش دروغه، همه اش بیرون این اتاق باید نقاب زن و شوهر بزنیم من خسته شدم نمیتونم انگار با روح و روانم بازی میکنه انگار گذشته ام رو به یاد میآورم
دستم رو از زیر لحاف به سمت شکمش بردم
_دوست داری واقعی باشه
پانیذ: نمیدونم گیجم رضا اما از این مطمئنم بعد از طلاقمون من نمیتونم مثل قبل با بابات باشم نمیتونم مثل الان محبت پدر و دختری بچشم ،انگار فرقی بین من و نیکا نمیبینه من بعد از سالها یکی مثل بابات پیدا کرد با دخترم گفتناش دلم ضعف میرهه...من
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۷k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.