• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part131
#paniz
_میگم امروز به هم بریم سالن یکم با هم وقت بگذرونیم
فرانک: من و تو
غرولند لب زدم
_چی میشه عروس و مادرشوهر بریم بیرون من اصلا از شما چیزی نمیدونم خسته شدم
چشم غره ای بهم رفت
فرانک: ما مثل عروس و مادرشوهر های دیگه نیستیم
ابرویی بالا انداختم
_مثل یه دوست که میشیم
ابرویی بالا انداخت و نزدیکم شد
فرانک : از قدیم گفتن دوستت رو کنارت نگه داره دشمنت رو نزدیک تر ....اوکی بریم سالن یه وقت میگیرم بر هردومون
از جاش بلند شد و روبه نیلای که قهوه اش دستش بود
فرانک: ببر تو سالن میام
نیلای چشمی گفت لبخندی زدم ایول بهت دختر
درحالی که آشپزخونه رو ترک میکرد بلند گفت
فرانک: ۲ حاضر باش
آخ چی بشه ولی از بیکاری بهتر بود حداقل باهاش حرف میزدم تا وقتی که از این خونه برم بیرون با التماس ازم بخواد نرم و برگردم
_نیلای بیا با هم بخوریم تنهایی نمیتونم
* * * * * * * * * *
با فرانک جون پا رو پا انداخته بودیم و ناخنامون رو درست میکردن
_میدونی فری جون ما بیشتر از یه عروس و مادرشوهر میخوریم دوست، خاله و خواهرزاده باشیم
خنده ای کرد
فرانک: نه دیگه عزیزم انقدر هم نمیتونیم باشیم
چشم رو هم گذاشتم
_چرا عزیزم میشه ...یه لحظه
آقایی که داشت با وسايل اش میومد سمت مون دستی تکون دادم
اقا: چیزی شده خانم
_ببخشید یه سوال داشتم
اقا: بفرمایید
اشاره ای به فرانک کردم
_فکر میکنید من و ایشون چه نسبتی با هم داریم
کمی فکر و در آخر
آقا: انگار دوستتون هستن اگه نسبتتون فامیلی باشه مادر یا خاله تون هست
لبخند پیروزی به فرانک جون زدم مات شده نگام میکرد
_دیدی گفتم فرانک جونم تو هعی بگو به من دشمن بابا من میتونم دوستت باشم امتحان کن می ارزه
آبروی بالا انداخت
فرانک: دربارش فکر میکنم ولی اگه دوست همم باشیم فکر نمیکنم زیاد صمیمی باشیم
_اتفاقا این دوستی های صمیمی از همین دعوا ها شروع میشه ولی خب انگار من و تو اونجوری نمیشیم
فرانک: آفرین عزیزم
میخواستم نقطه ضعف هاش رو بدونم دوست داشتم نزدیک اش باشم مثل همین الان که اصرار دارم دوست اش باشم
بعد از کاراهای ناخنم ازش خواستم تا موهام رو هایلایت کنم که فرانک نزاشت و اصرار داشت که مشکی بمونه
پس حرفی نزدم گذاشتم اتو شون کنن اخرای کار موهام بود که گوشیم زنگ خورد
و اسم رضا که به عشقم سیو شده بود نمایان شد رو صفحه
نمیخواستم جلو مامانش باهاش حرف بزنم
پس بلند شدم و کمی از اونجا دور شدم تا جلو دیدش نباشم
جواب دادم
_بله
رضا: کجایی خونه نیستی
_با فرانک جونم بیرونم
رضا: میدونم ازم دلخوری پس الکی نگو با مامانم بیرونی کجایی
هوفی کشیدم
_مگه من کی دروغ گفتم دارم میگم با مامانت بیرونم
رضا: دروغ نگفتی ولی ما....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part131
#paniz
_میگم امروز به هم بریم سالن یکم با هم وقت بگذرونیم
فرانک: من و تو
غرولند لب زدم
_چی میشه عروس و مادرشوهر بریم بیرون من اصلا از شما چیزی نمیدونم خسته شدم
چشم غره ای بهم رفت
فرانک: ما مثل عروس و مادرشوهر های دیگه نیستیم
ابرویی بالا انداختم
_مثل یه دوست که میشیم
ابرویی بالا انداخت و نزدیکم شد
فرانک : از قدیم گفتن دوستت رو کنارت نگه داره دشمنت رو نزدیک تر ....اوکی بریم سالن یه وقت میگیرم بر هردومون
از جاش بلند شد و روبه نیلای که قهوه اش دستش بود
فرانک: ببر تو سالن میام
نیلای چشمی گفت لبخندی زدم ایول بهت دختر
درحالی که آشپزخونه رو ترک میکرد بلند گفت
فرانک: ۲ حاضر باش
آخ چی بشه ولی از بیکاری بهتر بود حداقل باهاش حرف میزدم تا وقتی که از این خونه برم بیرون با التماس ازم بخواد نرم و برگردم
_نیلای بیا با هم بخوریم تنهایی نمیتونم
* * * * * * * * * *
با فرانک جون پا رو پا انداخته بودیم و ناخنامون رو درست میکردن
_میدونی فری جون ما بیشتر از یه عروس و مادرشوهر میخوریم دوست، خاله و خواهرزاده باشیم
خنده ای کرد
فرانک: نه دیگه عزیزم انقدر هم نمیتونیم باشیم
چشم رو هم گذاشتم
_چرا عزیزم میشه ...یه لحظه
آقایی که داشت با وسايل اش میومد سمت مون دستی تکون دادم
اقا: چیزی شده خانم
_ببخشید یه سوال داشتم
اقا: بفرمایید
اشاره ای به فرانک کردم
_فکر میکنید من و ایشون چه نسبتی با هم داریم
کمی فکر و در آخر
آقا: انگار دوستتون هستن اگه نسبتتون فامیلی باشه مادر یا خاله تون هست
لبخند پیروزی به فرانک جون زدم مات شده نگام میکرد
_دیدی گفتم فرانک جونم تو هعی بگو به من دشمن بابا من میتونم دوستت باشم امتحان کن می ارزه
آبروی بالا انداخت
فرانک: دربارش فکر میکنم ولی اگه دوست همم باشیم فکر نمیکنم زیاد صمیمی باشیم
_اتفاقا این دوستی های صمیمی از همین دعوا ها شروع میشه ولی خب انگار من و تو اونجوری نمیشیم
فرانک: آفرین عزیزم
میخواستم نقطه ضعف هاش رو بدونم دوست داشتم نزدیک اش باشم مثل همین الان که اصرار دارم دوست اش باشم
بعد از کاراهای ناخنم ازش خواستم تا موهام رو هایلایت کنم که فرانک نزاشت و اصرار داشت که مشکی بمونه
پس حرفی نزدم گذاشتم اتو شون کنن اخرای کار موهام بود که گوشیم زنگ خورد
و اسم رضا که به عشقم سیو شده بود نمایان شد رو صفحه
نمیخواستم جلو مامانش باهاش حرف بزنم
پس بلند شدم و کمی از اونجا دور شدم تا جلو دیدش نباشم
جواب دادم
_بله
رضا: کجایی خونه نیستی
_با فرانک جونم بیرونم
رضا: میدونم ازم دلخوری پس الکی نگو با مامانم بیرونی کجایی
هوفی کشیدم
_مگه من کی دروغ گفتم دارم میگم با مامانت بیرونم
رضا: دروغ نگفتی ولی ما....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۷k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.