🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت195
#جلد_دوم
یک ساعتی توی بیمارستان نشستم کاری از من بر نمیومد بهتر بود به خونه برگردم پیش دخترم که الان بیشتر از هر کسی بهم نیاز داشت.
از جان بلند شدم و گفتم
من برمیگردم خونه پیش مونس دخترم دیشب خیلی ترسیده
شاهینم به طبع من ازجاش بلند شد و روبروی من ایستاد
قد بلندی داشت و خیلی بی اندازه خوشتیپ به نظر میرسید چهارشونه بود و بدن عضله ای داشت در کل مرد همه چیز تمومی بود
_من همینجا میمونم نگران نباش هر خبری شد بهت خبر میدم لازم نیست توبیای اینجا حواست به دخترت باشه نمیخوام این وسط اون بچه اذیت بشه
میدونم دیشب شب بدی گذرونده بهت احتیاج داره.
ازش فاصله گرفتم و راه افتادم به سمت خونه دلم تنگ شده بود برااهورا برای اینکه نازمو بکشه برای اینکه صبح تا شب نگرانم باشه حتی برای این رابطه هایی که هر روز از من می خواست و ازش دریغ می کردم کاش برمیگشت خونه و من تا ابد و دهر خودمو در اختیارش می ذاشتم.
به خونه که رسیدم راحیل مونس رو کمی به خودش آورده بود دخترم داشت نقاشی می کشید و راحیل کنارش نشسته بود با ورودم از جاش بلند شد و به سمتم اومد و نگران پرسید
_ چه خبر اتفاق جدیدی نیفتاده؟
ناامید سر تکون دادم و گفتم
نه هیچی هنوز بههوش نیومده حالش اصلا خوب نیست راحیل غمگین دوباره روی مبل نشست و گفت
_چرا این مصیبتا از زندگی تو تموم نمیشن آیلین بعضی وقت ها با اینکه اعتقادی به این چیزا ندارم فکر می کنم کسی تو رو نفرین کرده یا طلسمی دعایی چیزی برات نوشتن...
مگه میشه این همه مشکلات برای یه آدم پیش بیاد !
کنارش روی مبل نشستم و صورتمو با دستم پوشوندم گفتم
من نمیدونم واقعا سر در نمیارم بیچاره اهورای من الان گوشه بازداشتگاهه قراره بفرستنش زندان این دختر هنوز به هوش نیومده پسرمونم که توخطره...
این بلاها چرا یهویی همه سر من میاد!
منو بغل کرد و سرم را روی سینه اش گذاشت و گفت
_ آروم باش عزیزم همه چیز درست میشه ماه هیچ وقت پشت ابر نمیمونه اخر همه میفهمن که اهورا کاری نکرده و همه چیز زیر سر همون دختر بوده خواهش می کنم قوی باش به خاطر دخترت به خاطر شوهرت تو نباید خودتون ببازی
الان که باید خودتو نشون بدی و به همه ثابت کنی که تو یه زنه قوی هستی.
#خان_زاده
#پارت195
#جلد_دوم
یک ساعتی توی بیمارستان نشستم کاری از من بر نمیومد بهتر بود به خونه برگردم پیش دخترم که الان بیشتر از هر کسی بهم نیاز داشت.
از جان بلند شدم و گفتم
من برمیگردم خونه پیش مونس دخترم دیشب خیلی ترسیده
شاهینم به طبع من ازجاش بلند شد و روبروی من ایستاد
قد بلندی داشت و خیلی بی اندازه خوشتیپ به نظر میرسید چهارشونه بود و بدن عضله ای داشت در کل مرد همه چیز تمومی بود
_من همینجا میمونم نگران نباش هر خبری شد بهت خبر میدم لازم نیست توبیای اینجا حواست به دخترت باشه نمیخوام این وسط اون بچه اذیت بشه
میدونم دیشب شب بدی گذرونده بهت احتیاج داره.
ازش فاصله گرفتم و راه افتادم به سمت خونه دلم تنگ شده بود برااهورا برای اینکه نازمو بکشه برای اینکه صبح تا شب نگرانم باشه حتی برای این رابطه هایی که هر روز از من می خواست و ازش دریغ می کردم کاش برمیگشت خونه و من تا ابد و دهر خودمو در اختیارش می ذاشتم.
به خونه که رسیدم راحیل مونس رو کمی به خودش آورده بود دخترم داشت نقاشی می کشید و راحیل کنارش نشسته بود با ورودم از جاش بلند شد و به سمتم اومد و نگران پرسید
_ چه خبر اتفاق جدیدی نیفتاده؟
ناامید سر تکون دادم و گفتم
نه هیچی هنوز بههوش نیومده حالش اصلا خوب نیست راحیل غمگین دوباره روی مبل نشست و گفت
_چرا این مصیبتا از زندگی تو تموم نمیشن آیلین بعضی وقت ها با اینکه اعتقادی به این چیزا ندارم فکر می کنم کسی تو رو نفرین کرده یا طلسمی دعایی چیزی برات نوشتن...
مگه میشه این همه مشکلات برای یه آدم پیش بیاد !
کنارش روی مبل نشستم و صورتمو با دستم پوشوندم گفتم
من نمیدونم واقعا سر در نمیارم بیچاره اهورای من الان گوشه بازداشتگاهه قراره بفرستنش زندان این دختر هنوز به هوش نیومده پسرمونم که توخطره...
این بلاها چرا یهویی همه سر من میاد!
منو بغل کرد و سرم را روی سینه اش گذاشت و گفت
_ آروم باش عزیزم همه چیز درست میشه ماه هیچ وقت پشت ابر نمیمونه اخر همه میفهمن که اهورا کاری نکرده و همه چیز زیر سر همون دختر بوده خواهش می کنم قوی باش به خاطر دخترت به خاطر شوهرت تو نباید خودتون ببازی
الان که باید خودتو نشون بدی و به همه ثابت کنی که تو یه زنه قوی هستی.
۷.۶k
۱۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.