[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۱۴
ات رو خیلی آروم رویه تخت اش گذاشت و پتو رو
رو اش کشید همان دیقه دکتر وارد اوتاق شد
دکتر: خانمتون مریضی خواستی داره
لینو : نمیدونم
مادر ات زود وارد اوتاق شد و نگران گفت
م/ات : دخترم دیروز ز*ایمان کرده و هیچی هم نخورده ترو خدا یه داروی بهش بدین که خوب شه
لینو وقتی شنید که دیروز ز*ایمان کرده با عصبانیت گفت
لینو : چرا اون وقت چیزی نخورده
م/ات : خیلی لجباز و کله شقه به حرفام گوش نمیده
دوکتر بهش سرم زد و از اوتاق خارج شد مادر ات که بچه تو اغوشش بود همان جا ایستاده بود لینو هم نگران ایستاده بود نگاهی به مادر ات کرد
لینو : دنبالم بیایین
لینو رفت سمت سالون و مادر ات هم به دنبال اش رفت
رویه مبل نشسته بودن عمو لینو و زن عمو لینو پسر عمو اش و همسر پسر عمو اش نشسته بودن و هم چنان مادر و پدر لینو
لینو : هر سوالی بپرسم جوابش رو میدین
م/ات : باشه
لینو : چرا رفته بودین روستا بخاطر اینکه از من قائم شین
م/ات : عا خوب آره
لینو : چرا
م/ات : ات نمیخواست شما خبر دار بشین که ات ح*املست
لینو با صدایه لرزوند گفت
لینو : اون بچه ... بچه منه ؟
مادرش با خجالت زده سر اش رو پایین کرد و گفت
م/ات : بله درسته
لینو باورش نمیشد یعنی واقعا پدر شده
پسر عمو اش گفت
هیونجین : خوب پس باید مبارک بگیم درسته
لینو : درسته ای بابا باید زود تر بگین
هیونجین و لینو با هم شروع به خنده کردن
مادر لینو از شدت خوشحالی از رویه صندلی اش بلند شد و مادر هیونجین رو بغل کرد
م/ات : خوب نمیخواهی پسرتون بغل کنی
لینو از رویه صندلی بلند شد و سمت مادر ات رفت جلوش زانو زد
مادر ات بچه رو خیلی آروم در آغوش لینو گذاشت
لینو از رویه زمی بلند شد ورویه مبل نشست با پشت انگشت اش لپبه پسرشو ناز کرد مادر لینو زود رفت کنار لینو نشست
م/ل : خدایا چقدر شیبحه تویه
لینو با خوشحالی گفت
لینو : شبیحه منه
پدر/ل : شما خوشحال هستین پس جواب مردم رو چجوری بدیم بدونه ازدواج پسرم نوه دار شدم
پدر هیونجین گفت
پ/هیونی : درسته برادر باید چشن عروسی بگیریم
لونا : درسته پدر شما درست میگین اما اینم باعث میشه که حرف هایه مردم رو جم کنیم همه میگن اون بچه ح*روم زاده هست
لیمو عصبی سمت لونا نگاه کرد
لینو : کسی از شما نظر نخواست
م/ات : شما کی هستین
لونا : همسر هیونجین هستم
لینو :اسم پسرم رو میزارم نینو لی نینو پسر خوشتیپه من
بچه شروع به گریه کردن کرد و دهن اش رو باز و بسته میکرد مادر ات فهمیده که نینو گرسنشه ..
پارت ۱۴
ات رو خیلی آروم رویه تخت اش گذاشت و پتو رو
رو اش کشید همان دیقه دکتر وارد اوتاق شد
دکتر: خانمتون مریضی خواستی داره
لینو : نمیدونم
مادر ات زود وارد اوتاق شد و نگران گفت
م/ات : دخترم دیروز ز*ایمان کرده و هیچی هم نخورده ترو خدا یه داروی بهش بدین که خوب شه
لینو وقتی شنید که دیروز ز*ایمان کرده با عصبانیت گفت
لینو : چرا اون وقت چیزی نخورده
م/ات : خیلی لجباز و کله شقه به حرفام گوش نمیده
دوکتر بهش سرم زد و از اوتاق خارج شد مادر ات که بچه تو اغوشش بود همان جا ایستاده بود لینو هم نگران ایستاده بود نگاهی به مادر ات کرد
لینو : دنبالم بیایین
لینو رفت سمت سالون و مادر ات هم به دنبال اش رفت
رویه مبل نشسته بودن عمو لینو و زن عمو لینو پسر عمو اش و همسر پسر عمو اش نشسته بودن و هم چنان مادر و پدر لینو
لینو : هر سوالی بپرسم جوابش رو میدین
م/ات : باشه
لینو : چرا رفته بودین روستا بخاطر اینکه از من قائم شین
م/ات : عا خوب آره
لینو : چرا
م/ات : ات نمیخواست شما خبر دار بشین که ات ح*املست
لینو با صدایه لرزوند گفت
لینو : اون بچه ... بچه منه ؟
مادرش با خجالت زده سر اش رو پایین کرد و گفت
م/ات : بله درسته
لینو باورش نمیشد یعنی واقعا پدر شده
پسر عمو اش گفت
هیونجین : خوب پس باید مبارک بگیم درسته
لینو : درسته ای بابا باید زود تر بگین
هیونجین و لینو با هم شروع به خنده کردن
مادر لینو از شدت خوشحالی از رویه صندلی اش بلند شد و مادر هیونجین رو بغل کرد
م/ات : خوب نمیخواهی پسرتون بغل کنی
لینو از رویه صندلی بلند شد و سمت مادر ات رفت جلوش زانو زد
مادر ات بچه رو خیلی آروم در آغوش لینو گذاشت
لینو از رویه زمی بلند شد ورویه مبل نشست با پشت انگشت اش لپبه پسرشو ناز کرد مادر لینو زود رفت کنار لینو نشست
م/ل : خدایا چقدر شیبحه تویه
لینو با خوشحالی گفت
لینو : شبیحه منه
پدر/ل : شما خوشحال هستین پس جواب مردم رو چجوری بدیم بدونه ازدواج پسرم نوه دار شدم
پدر هیونجین گفت
پ/هیونی : درسته برادر باید چشن عروسی بگیریم
لونا : درسته پدر شما درست میگین اما اینم باعث میشه که حرف هایه مردم رو جم کنیم همه میگن اون بچه ح*روم زاده هست
لیمو عصبی سمت لونا نگاه کرد
لینو : کسی از شما نظر نخواست
م/ات : شما کی هستین
لونا : همسر هیونجین هستم
لینو :اسم پسرم رو میزارم نینو لی نینو پسر خوشتیپه من
بچه شروع به گریه کردن کرد و دهن اش رو باز و بسته میکرد مادر ات فهمیده که نینو گرسنشه ..
۴.۷k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.