پارت ۴۱
پارت ۴۱
#جویی
من: تهیونگ !! خیلی دردناکه ! 🥺 ت..تو چه طور کنار میومدی؟؟
نگاهش میکردم .. بغض توی نگاهش رو حس میکردم . لعنت !! ناراحتش کردم. میخواست جوابم رو بده ولی چون بغض داشت چند ثانیه بعد جوابمو داد
تهیونگ: میدونی!! من .. من اینجور مواقع زیاد گریه نمیکنم ! ف..فقط می رقصم تا از خستگی زیاد همه درد هام رو از یاد ببرم!
من: پس منم باید زیاد کار کنم تا از خستگی زیاد همه چیو یادم بره!
یهو دیدم با نگرانی زیاد بهم نگاه میکنه و بازو هامو گرفت
تهیونگ: ن..نههه!! تو حق نداری خودتو خسته کنی !! مریض میشی ! نمیخوام مریض شدنت رو ببینم !!
من: خ..خب من چیکار کنم؟؟ چیکار کنم ؟ خیلی دردناکه تهیونگ😭
بغلم کرد و گفت: هر وقت ناراحت بودی !... بیا پیش خودم ! من خوشحالت میکنم ! قول میدم ..
من: واقعا !!؟؟ ب..بیام پیش تو ؟؟
منو از خودش جدا کرد و اشکامو پاک کرد و صورتمو با دستاش گرفت و از اون لبخند های همیشگی زد و بعد دستاشو گذاشت روی شونه هام
تهیونگ: اره ... ولی باید یه قولی بدی !! قول بده هیچ وقت خودتو مریض نکنی !! قول بده خودت رو در حد مرگ خسته نکنی باشه؟
من: ت..تهیونگ !! و..ولی خودت که ...
تهیونگ: م..من با تو فرق دارم من مَردم!! تو داری خودتو با من مقایسه میکنی ؟؟ تو .. تو یه دختری !! شاید آسیب هایی که من به خودم میزنم جبران پذیر باشه و..ولی آسیب هایی که به یه دختر مخصوصا دختری مثل تو که انقدر ظریف هستی .. جبران ناپذیره !! یه دختر از لحاظ روحی هم آسیب می بینه!! ...
#تهیونگ
مجبور بودم این چیزا رو بهش بگم .. نمیتونستم ببینم دوباره به خودش توجه نمی کنه !! اگه اتفاقی براش بیافته .. جبران ناپذیر ترین آسیب رو به من زده ! حتی اگه بخوام خودخواه باشم و فقط به فکر خودم باشم باید ازش همچین چیزی رو بخوام!! مرد و زن هیچ فرقی باهم ندارن .. اتفاقا مرد ها بیشتر آسیب میبینن ولی مجبور بودم اینطوری بگم... خودخواه بودم ..
جویی: باشه.. باشه تهیونگ !! میام پیشت !!
من: آفرین دختر خوب !! حالا هم بیا بقیه غذات رو بخور !!
نشست پشت میز و شروع کرد به خوردن غذاش رو که تموم کرد بهم نگاهی انداخت
جویی: ت..تهیونگ !! میگم نمی خوایی بدونی چرا...
من: میدونم !! من میدونم چی شده جویی !! .. متعجب نگاه میکرد
جویی: چ..چه طوری !!!
من: بزار حدس بزنم .. تو و خواهرت از یه مادرین ولی برادر هات از یه مادر دیگه درسته ؟؟ خواهرت تصادف کرده !! میدونم متاسفم !! و..ولی جویی !! حالش خوبه ؟! .. خواهرت رو میگم
جویی: خداروشکر خوبه !! مست کرده بود .. رفته بوده وسط خیابون !! خدا بهش رحم کرده !! نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی تحت هر شرایطی که شده میفرستمش پاریس !! اونجا جاش امنه ! به خاطر برادر هام میگم وگرنه دوست ندارم ازم دور باشه !!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#جویی
من: تهیونگ !! خیلی دردناکه ! 🥺 ت..تو چه طور کنار میومدی؟؟
نگاهش میکردم .. بغض توی نگاهش رو حس میکردم . لعنت !! ناراحتش کردم. میخواست جوابم رو بده ولی چون بغض داشت چند ثانیه بعد جوابمو داد
تهیونگ: میدونی!! من .. من اینجور مواقع زیاد گریه نمیکنم ! ف..فقط می رقصم تا از خستگی زیاد همه درد هام رو از یاد ببرم!
من: پس منم باید زیاد کار کنم تا از خستگی زیاد همه چیو یادم بره!
یهو دیدم با نگرانی زیاد بهم نگاه میکنه و بازو هامو گرفت
تهیونگ: ن..نههه!! تو حق نداری خودتو خسته کنی !! مریض میشی ! نمیخوام مریض شدنت رو ببینم !!
من: خ..خب من چیکار کنم؟؟ چیکار کنم ؟ خیلی دردناکه تهیونگ😭
بغلم کرد و گفت: هر وقت ناراحت بودی !... بیا پیش خودم ! من خوشحالت میکنم ! قول میدم ..
من: واقعا !!؟؟ ب..بیام پیش تو ؟؟
منو از خودش جدا کرد و اشکامو پاک کرد و صورتمو با دستاش گرفت و از اون لبخند های همیشگی زد و بعد دستاشو گذاشت روی شونه هام
تهیونگ: اره ... ولی باید یه قولی بدی !! قول بده هیچ وقت خودتو مریض نکنی !! قول بده خودت رو در حد مرگ خسته نکنی باشه؟
من: ت..تهیونگ !! و..ولی خودت که ...
تهیونگ: م..من با تو فرق دارم من مَردم!! تو داری خودتو با من مقایسه میکنی ؟؟ تو .. تو یه دختری !! شاید آسیب هایی که من به خودم میزنم جبران پذیر باشه و..ولی آسیب هایی که به یه دختر مخصوصا دختری مثل تو که انقدر ظریف هستی .. جبران ناپذیره !! یه دختر از لحاظ روحی هم آسیب می بینه!! ...
#تهیونگ
مجبور بودم این چیزا رو بهش بگم .. نمیتونستم ببینم دوباره به خودش توجه نمی کنه !! اگه اتفاقی براش بیافته .. جبران ناپذیر ترین آسیب رو به من زده ! حتی اگه بخوام خودخواه باشم و فقط به فکر خودم باشم باید ازش همچین چیزی رو بخوام!! مرد و زن هیچ فرقی باهم ندارن .. اتفاقا مرد ها بیشتر آسیب میبینن ولی مجبور بودم اینطوری بگم... خودخواه بودم ..
جویی: باشه.. باشه تهیونگ !! میام پیشت !!
من: آفرین دختر خوب !! حالا هم بیا بقیه غذات رو بخور !!
نشست پشت میز و شروع کرد به خوردن غذاش رو که تموم کرد بهم نگاهی انداخت
جویی: ت..تهیونگ !! میگم نمی خوایی بدونی چرا...
من: میدونم !! من میدونم چی شده جویی !! .. متعجب نگاه میکرد
جویی: چ..چه طوری !!!
من: بزار حدس بزنم .. تو و خواهرت از یه مادرین ولی برادر هات از یه مادر دیگه درسته ؟؟ خواهرت تصادف کرده !! میدونم متاسفم !! و..ولی جویی !! حالش خوبه ؟! .. خواهرت رو میگم
جویی: خداروشکر خوبه !! مست کرده بود .. رفته بوده وسط خیابون !! خدا بهش رحم کرده !! نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی تحت هر شرایطی که شده میفرستمش پاریس !! اونجا جاش امنه ! به خاطر برادر هام میگم وگرنه دوست ندارم ازم دور باشه !!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۲۴.۰k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.