رمان زخم عشق تو

رمان زخٰم عشق تـو
پـارت دهم🌚✨
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
شب فرا رسیده بود. جونگکوک، یونا را به اتاقی در انتهای راهرویی مخفی برد که حتی خدمتکاران قدیمی نیز از وجودش بی‌خبر بودند. اتاقی کوچک اما پر از کتاب، نت‌های موسیقی و عکس‌های قدیمی.
"این مکان امن منه" گفت در حالی که در را پشت سرشان قفل می‌کرد. "هیچکس تا به حال اینجا نبوده."
یونا به عکسی خیره شد که جونگکوک جوان‌تر را نشان می‌داد، با چشمانی که هنوز از شرر فعلی خالی بود.
+چه اتفاقی برات افتاد؟
جونگکوک به شومینه رفت و آتش روشن کرد. "پدرم فکر می‌کنه عشق نشانه ضعفه. اما من..." او برگشت و به یونا نگاه کرد. "من دارم ضعیف می‌شم به خاطر تو."
یونا نزدیکتر رفت. "نمی‌تونم درک کنم. یه طرف پدر و مادرم رو ازم گرفتی، یه طرف می‌گی دوستم داری."
"منظورم رو متوجه نمی‌شی." او دستش را دراز کرد و گریۀ یونا را پاک کرد. "اگه واقعاً می‌خواستم آسیب ببینم، الان زنده نبودی. اما هر بار که به چشمانت نگاه می‌کنم، می‌بینم که اون شب چطور بهم نگاه کردی... نه با ترس، با درک."
یونا نفس عمیقی کشید. "شاید چون توی چشامون یه چیز مشترک دیدم. هر دومون زندانی هستیم."
این جمله گویی دیواری را در جونگکوک فرو ریخت. او به زمین نشست و صورتش را در دستانش پنهان کرد. "من از هشت سالگی اسیر این زندگی بودم. تا اون شب که تو رو دیدم، نمی‌دونستم زنده بودن چه حسی داره."
یونا در کنارش زانو زد. برای اولین بار، دستش را داوطلبانه لمس کرد.+جونگکوک، من هنوز می‌ترسم. اما...
√اما چه؟
+اما وقتی نگاهت می‌کنم، می‌بینم که تو هم می‌ترسی.
جونگکوک سرش را بلند کرد. چشمانش براق از اشک بود. "می‌دونی از چی می‌ترسم؟ از اینکه یه روز بهم نگاه کنی و دیگه توی چشام اون چیزی رو نبینی که اون شب دیدی."
او یونا را به آغوش کشید، این بار نه با وسواس مالکیت، بلکه با نیاز واقعی. "بذار همینجا، تو همین اتاق، فقط برای امشب، ما همدیگه رو گول نزنیم. نه تو قربانی باش، نه من زندانبان."
و در سکوت آن شب، در نور شمع، آنها در آغوش یکدیگر آرامش یافتند. دو روح شکسته که در میان ویرانه‌های زندگی‌های از دست رفته، گرمای بدن یکدیگر را جستجو می‌کردند.
وقتن صبح شد، یونا از خواب بیدار شد و دید جونگکوک هنوز بیدار است و به او نگاه می‌کند. اما این بار، در نگاهش چیزی جز حقیقت محض نبود.
√صبحت بخـیر دختر کوچولوی من
ادامه دارد...
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#سناریو #فیک
#جونگکوک #جونگ_کوک
دیدگاه ها (۲)

رمان زخٰم عشق تـو پـارت یازدهـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ...

تـیرز رمـان مٰـالک نفٰس هـای تٰو︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت نهم🫐✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

black flower(p,235)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط