پارت ۳
بابا صحنه ای که دیدم خشکم زد...
اون...اون همون مردی بود که ۴سال باهاش عاشقانه زندگی کرد...اون همون مردی بود که عاشقانه میپرستیدش اما وقتی دید که جلوی چشماش داره یکی دیگه رو میبوسه قلبش تیکه تیکه شد چطور ممکن بود؟ اونی که جلوی چشماش داشت بخش خیانت میکرد همش بهش میگفت که عاشقشه و ولش نمیکنه
از تحریک شدن زیاد گرمم بود و فقط الان یکی رو لازم داشتم پس الان که منشیش اینجا بود بهترین راه همبن بود سمت مونشیش حرکت کرد همین جور که داشت قدم میزد کتش رو در آورد و پرت کرد سمت مبلی که کنارش بود و منشیش رو کوبند به دیوار و لباش رو گذاشت رو لبای دختره جلوش و از تحریک شدن زیاد وحشیانه مک میزد و این کار حدود ۱ دقیقه ادامه داشت که احساس کرد یکی داره نگاهشون میکنه لبای خودش رو از لبای دختری که روبروش بود جدا کرد و نگاهش رو داد به سمت در با زنی که در چهار چوب در دید انگار دنیا رو سرش خراب شد و احساس کرد قلبش از کار افتاده بود اون اون همون عشق ۴ ساله اش بود...
وقتی دیدم که جونگ کوک نگاهش رو سمت من داد و با تعجب به چشمام زل زده بود...همینطور کا قدم های آرومی بر میدانشتم بدون اینکه به پشت سرم حتی نگاهی بکنم با صدایی گرفته گفتم خوشبخت بشی!
هنوز توی شک بودم که با صدای فرشته ای که روبه روم بود به خودم اومدم(خوشبخت بشی جونگ کوک)
این...این امکان نداشت هنین طور که پشیمون بودم لب زدم نه ترو خدا بزار بهت توضیح بدم اینجور که تو فکر میکنی نیس خواهش میکنم..
اما...
اما انگار گوشای فرشته ای که روبه روم بود نمیشنوید و بدونه اینکه قضیه چیه از پله هایی پایین میرفت که حتی نگاه شون ام نمیکرد....
تا اومد پاش رو روی پله ای دیگه قرار بده که پاشنه کفشش گیر کرد و از پله ها افتاد...
اون صحنه..
اون صحنه بدترین صحنه ای بود که دید احساس کرد قلبش دیگ نمیزنه سریع سمت عشقی رفت که الان بیهوش بود با صدایی گرفته گفت( عشقم بیدار شو خواهش میکنم)هنگامی که حرف میزد عشقش رو در آغوش گرفت و سمت ماشین مشکی که روبه روی شرکت بود میرفت و همون طوری میگفت(خواهش میکنم بیدار شو اون چشم هات رو ازم نگیر)...
خب ببخشید دیر گذاشتم اما گذاشتم امید وارم خوشتون بیاد و اینکه نظرتون رو بگید که ادامش بدم یانه
دوستون دارم بای💜👋
اون...اون همون مردی بود که ۴سال باهاش عاشقانه زندگی کرد...اون همون مردی بود که عاشقانه میپرستیدش اما وقتی دید که جلوی چشماش داره یکی دیگه رو میبوسه قلبش تیکه تیکه شد چطور ممکن بود؟ اونی که جلوی چشماش داشت بخش خیانت میکرد همش بهش میگفت که عاشقشه و ولش نمیکنه
از تحریک شدن زیاد گرمم بود و فقط الان یکی رو لازم داشتم پس الان که منشیش اینجا بود بهترین راه همبن بود سمت مونشیش حرکت کرد همین جور که داشت قدم میزد کتش رو در آورد و پرت کرد سمت مبلی که کنارش بود و منشیش رو کوبند به دیوار و لباش رو گذاشت رو لبای دختره جلوش و از تحریک شدن زیاد وحشیانه مک میزد و این کار حدود ۱ دقیقه ادامه داشت که احساس کرد یکی داره نگاهشون میکنه لبای خودش رو از لبای دختری که روبروش بود جدا کرد و نگاهش رو داد به سمت در با زنی که در چهار چوب در دید انگار دنیا رو سرش خراب شد و احساس کرد قلبش از کار افتاده بود اون اون همون عشق ۴ ساله اش بود...
وقتی دیدم که جونگ کوک نگاهش رو سمت من داد و با تعجب به چشمام زل زده بود...همینطور کا قدم های آرومی بر میدانشتم بدون اینکه به پشت سرم حتی نگاهی بکنم با صدایی گرفته گفتم خوشبخت بشی!
هنوز توی شک بودم که با صدای فرشته ای که روبه روم بود به خودم اومدم(خوشبخت بشی جونگ کوک)
این...این امکان نداشت هنین طور که پشیمون بودم لب زدم نه ترو خدا بزار بهت توضیح بدم اینجور که تو فکر میکنی نیس خواهش میکنم..
اما...
اما انگار گوشای فرشته ای که روبه روم بود نمیشنوید و بدونه اینکه قضیه چیه از پله هایی پایین میرفت که حتی نگاه شون ام نمیکرد....
تا اومد پاش رو روی پله ای دیگه قرار بده که پاشنه کفشش گیر کرد و از پله ها افتاد...
اون صحنه..
اون صحنه بدترین صحنه ای بود که دید احساس کرد قلبش دیگ نمیزنه سریع سمت عشقی رفت که الان بیهوش بود با صدایی گرفته گفت( عشقم بیدار شو خواهش میکنم)هنگامی که حرف میزد عشقش رو در آغوش گرفت و سمت ماشین مشکی که روبه روی شرکت بود میرفت و همون طوری میگفت(خواهش میکنم بیدار شو اون چشم هات رو ازم نگیر)...
خب ببخشید دیر گذاشتم اما گذاشتم امید وارم خوشتون بیاد و اینکه نظرتون رو بگید که ادامش بدم یانه
دوستون دارم بای💜👋
۴.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.