دل هنوزم یاد یار بی وفا را میکند

دل هنوزم یادِ یارِ بی وفا را میکند
یاد چشمان سیاهی همچو شهلا میکند
گرچه دیگر خاطرم از یاد او رفتست ولی
یاد او آرامش دل را مهیا میکند
سالها بُگذشته از دوران بی سامان هنوز
دیده در راهم و او امروز و فردا میکند
انتظاری میکشم شاید که باز آید ولی
درعجب ماندم چرا این پا وُ آن پا میکند
بیوفا از خود نمی پرسد هنوز آن منتظر
روز و شب با یاد من دارد مدارا میکند
بی ثمر شد آرزوهایم در این ره ای دریغ
چون دل از من برده وُ پیوسته حاشا میکند
غافل از آن بوده ام با این همه دلدادگی
یاد خود را در دلِ بیگانه ای جا میکند
چشم خیس و بغض پنهانم نمی بیند دگر
چونکه خود را از منِ غم دیده منهامیکند
نازم این رسمت زمان ای بی عدالت روزگار
عاقبت سرگشتگی هایم تماشا میکند
دیدگاه ها (۳۲)

بزن باران به روی شیشه منکه غم میروید از اندیشه من اگر خواهی ...

بیا بیدار و بی تابم دلم سویِ تو می آیدکه حسرتهای دیرینم سرِ ...

آمدی اما نفهمیدم تمنای تو را حیرتی دارم چو میخوانم غزلهای تو...

دست من نیست اگر دل نگرانم، چه کنم!می روی، باز همانم که همانم...

فیک جدید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط