دست من نیست اگر دل نگرانم چه کنم

دست من نیست اگر دل نگرانم، چه کنم!
می روی، باز همانم که همانم، چه کنم!
شعله ی سرکش یک حادثه در چشم شما
آتشی بود که افتاد به جانم، چه کنم!
روز و شب دور تو می گردم و لیلای توام
دف بزن! من که سراپا هیجانم، چه کنم
حس یک عاشق دل مُرده که تنها شد و رفت
قصد دارد ببرد تاب و توانم، چه کنم!
پشت هر خاطره ای آب بپاشم، برود
دل، از این خلوت پر غم نَرَهانم، چه کنم!
من همان کوه غرورم که سپردی به خدا
ندهد زلزله ای سخت تکانم، چه کنم!
عاقبت مال دلم می شود آن چشم سیاه
حال بی چشم تو، بی نام و نشانم، چه کنم

‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۶)

آمدی اما نفهمیدم تمنای تو را حیرتی دارم چو میخوانم غزلهای تو...

دل هنوزم یادِ یارِ بی وفا را میکندیاد چشمان سیاهی همچ...

نیستم شاعر! قلم فرسای درد دوری اممی نویسم از غم و دلشوره ی م...

از ناخنکِ عشقِ تو بر جای جراحتیک شب ننهادیم به بالین سر راحت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط