p23
p23
ویو ات
با سر درد عجیبی چشمامو باز کردم...من دیگه کجام...چه اتفاقی افتاده... وایسا ببینم یادم اومد ( همین طور داشت فکر میکرد که یکی اومد داخل)
سوهو : به به سلام خانم ات
+کثافت اشغال من کجام
سوهو: چرا اینطوری حرف میزنی باهام...منم عشق اولت عزیزم
+چند بار باید بهت بگم که اونا واسه گذشته بودن...من الان هیچ حسی جز تنفر بهت ندارم
سوهو: اونوقت چرا؟ نکنه چون تو رو از دست اون عوضی خلاص کردم
+تو منو نجات ندادی فقط زندگیمو داغون کردی...در ضمن حتی یه بار دیگه هم حق نداری جلو من به شوهرم حرفی بزنی
سوهو: وای خدا ترسیدم...حرف میزنم ببینم چی میخوای بگی...البته باید بگم که اون مرده
+دهنتو ببند...اون از پیش من نمیره ( بغض)
سوهو: باید با این حقیقت کنار بیای پس بیشتر از این انکار نکننن...حالا که از شر اون پسره خلاص شدیم اول از همه قراره مال خودم بشی بعد از اون قراره ازدواج کنیم چه بخوای چه نخوای
+عمراااا اگه من باتو ازدواج کنم کور خوندی حرومزاده ( گریه)
سوهو: ات بس کن بیشتر از این حوصله زر زر کردناتو ندارم ( یه آمپول بیهوشی از جیبش در اورد و زد به ات)
+داری چه غلطی میکنی اون چیه ولم ک...( سیاهی مطلق)
ولش بک به عقب
ویو کوک
بعد از تیر خوردنم بادیگاردا اومدن پیشم اما نتونستن اون مرتیکه اشغال رو بگیرن...منو بردن اتاق دکتر عمارت و حدود چند ساعت بعد بهوش اومدم....
دکتر: ارباب جونگ کوک ؟ میتونید صدای منو بشنوید
*جونگ کوک پسرم بلند شو
_ات..باید ات رو...نجات ..باید ات رو نجات بدیم ( از جاش بلند شد)
دکتر: نه شما باید استراحت کنید نمیشه الان از جاتون بلند شین
_برام مهم نیس هر اتفاقی میخواد واسم بیوفته فقط باید بریم ات پیدا کنیم
دکتر: آخه...
_اخه نداریم همین که گفتم ( سریع از جاش باشد )
نویسنده
بچها مثلا یجوری تونست ادرس سوهو رو گیر بیاره دیگههه...نتونستم چیز خاصی پیدا کنم واسه این بخشش 😂😂 بگذریم...خلاصه اینکه کوک همه افرادشو جمع کرد و اماده شد تا در راه عشق جان به ازرائیل بدهد 😂😂😂😂😂😂
خب دیگه مسخره بازی بسه... ادامش رو تو پارت بعدی بخونید دوستان
.............
ویو ات
با سر درد عجیبی چشمامو باز کردم...من دیگه کجام...چه اتفاقی افتاده... وایسا ببینم یادم اومد ( همین طور داشت فکر میکرد که یکی اومد داخل)
سوهو : به به سلام خانم ات
+کثافت اشغال من کجام
سوهو: چرا اینطوری حرف میزنی باهام...منم عشق اولت عزیزم
+چند بار باید بهت بگم که اونا واسه گذشته بودن...من الان هیچ حسی جز تنفر بهت ندارم
سوهو: اونوقت چرا؟ نکنه چون تو رو از دست اون عوضی خلاص کردم
+تو منو نجات ندادی فقط زندگیمو داغون کردی...در ضمن حتی یه بار دیگه هم حق نداری جلو من به شوهرم حرفی بزنی
سوهو: وای خدا ترسیدم...حرف میزنم ببینم چی میخوای بگی...البته باید بگم که اون مرده
+دهنتو ببند...اون از پیش من نمیره ( بغض)
سوهو: باید با این حقیقت کنار بیای پس بیشتر از این انکار نکننن...حالا که از شر اون پسره خلاص شدیم اول از همه قراره مال خودم بشی بعد از اون قراره ازدواج کنیم چه بخوای چه نخوای
+عمراااا اگه من باتو ازدواج کنم کور خوندی حرومزاده ( گریه)
سوهو: ات بس کن بیشتر از این حوصله زر زر کردناتو ندارم ( یه آمپول بیهوشی از جیبش در اورد و زد به ات)
+داری چه غلطی میکنی اون چیه ولم ک...( سیاهی مطلق)
ولش بک به عقب
ویو کوک
بعد از تیر خوردنم بادیگاردا اومدن پیشم اما نتونستن اون مرتیکه اشغال رو بگیرن...منو بردن اتاق دکتر عمارت و حدود چند ساعت بعد بهوش اومدم....
دکتر: ارباب جونگ کوک ؟ میتونید صدای منو بشنوید
*جونگ کوک پسرم بلند شو
_ات..باید ات رو...نجات ..باید ات رو نجات بدیم ( از جاش بلند شد)
دکتر: نه شما باید استراحت کنید نمیشه الان از جاتون بلند شین
_برام مهم نیس هر اتفاقی میخواد واسم بیوفته فقط باید بریم ات پیدا کنیم
دکتر: آخه...
_اخه نداریم همین که گفتم ( سریع از جاش باشد )
نویسنده
بچها مثلا یجوری تونست ادرس سوهو رو گیر بیاره دیگههه...نتونستم چیز خاصی پیدا کنم واسه این بخشش 😂😂 بگذریم...خلاصه اینکه کوک همه افرادشو جمع کرد و اماده شد تا در راه عشق جان به ازرائیل بدهد 😂😂😂😂😂😂
خب دیگه مسخره بازی بسه... ادامش رو تو پارت بعدی بخونید دوستان
.............
۵.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.