[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ³²
• صبح خونه ی هانا و لینو •
هانا: الو سلام لیسا جونم
لیسا : سلام خوشگل خانم خوبی
هانا : خوبم تو چطوری ؟
لیسا : قربونت ، برگشتی ؟
هانا : اره امروز صبح رسیدیم ، زنگ زدم دعوتت کنم عروسی عمم
لیسا : مبارکههه ، حتما میام
هانا : پس منتظرتم
لیسا : حالا بگو ببینم تو چیمیخوای بپوشی کلک
هانا : نمی گم خودت بیا ببین
لیسا : خیلی بیشوری 😂
هانا : منم دوست دارم😂 کاری نداری؟
لیسا : نه ، خدافظ
هانا : خدافظ
....☆
( جنی به یونا زنگ زد و برای عروسی دعوتش کرد ، اون هم بهش تبریک گفت و با کمال میل قبول کرد...)
...☆
• صبح عروسی . ویو هانا •
( از خواب بیدار شدم و صبحانه خوردم..کم کم حاضر شدم که برم آرایشگاه ، امروز ساعت ۷ عروسی شروع میشه ولی ما باید زودتر اونجا باشیم پس من ۶ با داداشم میرم . یه ماشین گرفتم و رفتم ، اون مدل آرایشی که دوست داشتمو نشون دادم و شروع کرد به آرایش کردن ، بعد از ۳۰ دیقه بالاخره تموم شد ، از جام بلند شدن و از تو آیینه به خودم نگاه کردم ، واییی خیلی خوشگل شدم حتی از عکسی که نشون داده بودمم خوشگل تر شدم :) مدل موهامم درست کردن دیگه زنگ زدم به داداشم که بیاد دنبالم فکر کنم اونم از آرایشگاه اومده )
...☆
هانا : الو سلام داداشی
لینو : سلام عزیزم ، کجایی
هانا : من تو آرایشگاهم.. آرایشم تموم شده میتونی بیای دنبالم؟
لینو : اره منم کارم تموم شده الان میام
هانا : مرسی
....☆
* هانا رفت و با لینو رسدن خونه ، لباساشون رو پوشیدن و دیگه ساعت ۵ و نیم بود که راه افتادن به سمت تالار ، وقتی رسیدن فقط جنی و فلیکس اونجا بودن که فیلم بردار ازشون فیلم برداری می کرد *
...☆
جنی : وای دختر چقدر خوشگل شدی ، نشناختمت
هانا : مرسی عمه ، ولی تو خوشگل تر شدی
جنی : مرسی عزیزم
فلیکس : * در حالی که داره به هانا و استایلش نگاه می کنه بهش یه لبخند میزنه *
" تهیونگ تازه رسیده و میره تو اتاق پرو که وسایل بزاره می بینه هانا اونجاست "
تهیونگ : هانا؟ تویی؟
هانا : عه ، تهیونگ چه عجب اومدی؟
تهیونگ :* با سرعت میره سمت هانا و بغلش می کنه * وای هانا تو خیلی خوشگل شدی باورم نمیشه ، یعنی خوشگل بودی الان خوشگل تر شدی
هانا : تهیونگ الان موهامو خراب میکنی😂
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ³²
• صبح خونه ی هانا و لینو •
هانا: الو سلام لیسا جونم
لیسا : سلام خوشگل خانم خوبی
هانا : خوبم تو چطوری ؟
لیسا : قربونت ، برگشتی ؟
هانا : اره امروز صبح رسیدیم ، زنگ زدم دعوتت کنم عروسی عمم
لیسا : مبارکههه ، حتما میام
هانا : پس منتظرتم
لیسا : حالا بگو ببینم تو چیمیخوای بپوشی کلک
هانا : نمی گم خودت بیا ببین
لیسا : خیلی بیشوری 😂
هانا : منم دوست دارم😂 کاری نداری؟
لیسا : نه ، خدافظ
هانا : خدافظ
....☆
( جنی به یونا زنگ زد و برای عروسی دعوتش کرد ، اون هم بهش تبریک گفت و با کمال میل قبول کرد...)
...☆
• صبح عروسی . ویو هانا •
( از خواب بیدار شدم و صبحانه خوردم..کم کم حاضر شدم که برم آرایشگاه ، امروز ساعت ۷ عروسی شروع میشه ولی ما باید زودتر اونجا باشیم پس من ۶ با داداشم میرم . یه ماشین گرفتم و رفتم ، اون مدل آرایشی که دوست داشتمو نشون دادم و شروع کرد به آرایش کردن ، بعد از ۳۰ دیقه بالاخره تموم شد ، از جام بلند شدن و از تو آیینه به خودم نگاه کردم ، واییی خیلی خوشگل شدم حتی از عکسی که نشون داده بودمم خوشگل تر شدم :) مدل موهامم درست کردن دیگه زنگ زدم به داداشم که بیاد دنبالم فکر کنم اونم از آرایشگاه اومده )
...☆
هانا : الو سلام داداشی
لینو : سلام عزیزم ، کجایی
هانا : من تو آرایشگاهم.. آرایشم تموم شده میتونی بیای دنبالم؟
لینو : اره منم کارم تموم شده الان میام
هانا : مرسی
....☆
* هانا رفت و با لینو رسدن خونه ، لباساشون رو پوشیدن و دیگه ساعت ۵ و نیم بود که راه افتادن به سمت تالار ، وقتی رسیدن فقط جنی و فلیکس اونجا بودن که فیلم بردار ازشون فیلم برداری می کرد *
...☆
جنی : وای دختر چقدر خوشگل شدی ، نشناختمت
هانا : مرسی عمه ، ولی تو خوشگل تر شدی
جنی : مرسی عزیزم
فلیکس : * در حالی که داره به هانا و استایلش نگاه می کنه بهش یه لبخند میزنه *
" تهیونگ تازه رسیده و میره تو اتاق پرو که وسایل بزاره می بینه هانا اونجاست "
تهیونگ : هانا؟ تویی؟
هانا : عه ، تهیونگ چه عجب اومدی؟
تهیونگ :* با سرعت میره سمت هانا و بغلش می کنه * وای هانا تو خیلی خوشگل شدی باورم نمیشه ، یعنی خوشگل بودی الان خوشگل تر شدی
هانا : تهیونگ الان موهامو خراب میکنی😂
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۵.۲k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.