هاناکی
«هاناکی»
«پارت۴۰»
ات: مادرم به خاطر مدارکی که علیه پدرم جمع کرده بود کشته شد من باید اونا رو پیدا کنم
تهیونگ: مادرت توی نامه بهت نگفته بود که مدارک و کجا گذاشته؟
ات: نه
تهیونگ: پس چجوری میخوای پیداش کنی
ات: پیداش میکنم هرجوری که شده
ات: بعدا بهت میگم
تهیونگ لپای ات و کشید و با لحن مهربون و کیوت گفت
تهیونگ: خانوم کوچولوم یهویی جدی شد
ات به صورت تهیونگ نگاه کرد و لباشو غنچه کرد
ات: من الان جدیم؟
تهیونگ: دیگه نه شما الان یه بانی گوگولی هستی
ات: ول کن اینا رو باید دوباره تیم و جمع کنیم
تهیونگ: برای چی؟
ات: میخوام قدم بعدی و بهشون بگم
تهیونگ: خودت به جین سو خبر میدی
ات: اره
تهیونگ: خوبه منم وسایل و ماده میکنم
ات: چه وسایلی؟
تهیونگ: وسایل امنیتی
ات: اها فهمیدم چی میگی
تهیونگ: اگه نمی فهمیدی به عقلت شک میکردم
ات: چی گفتی؟
تهیونگ: هیچی
ات: جرات داری یه بار دیگه تکرار کن
تهیونگ: نه
تهیونگ از جاش بلند شد و به پشت مبل رفت ات هم به سمتش رفت
ات: اگه راست میگی یه بار دیگه تکرار کن
تهیونگ در حالی که میخندید کفت
تهیونگ: ببخشید اشتباه کردم
ات: دیگه فایدهای نداره
ات دمپایی شو از پاش در اورد و به سمت تهیونگ پرتاب کرد تهیونگ جا خالی داد و بعدش به ات نگاه کرد
تهیونگ: چجوری دلت اومد
ات: چی؟
تهیونگ: تو میخواستی منو بزنی واقعا که احساسات زود تغییر میکنن
تهیونگ رو شو از ات برگردوند و به سمت اتاقش رفت
ات هم دنبالش رفت تهیونگ وارد اتاقش شد و ات هم پشت سرش رفت تهیونگ و از پشت بغل کرد و گفت
ات: ببخشید
تهیونگ به ات نگاه کرد و گفت
تهیونگ: گیرت انداختم
ات: تهیونگ تو....
تهیونگ انگشتش و روی لبای ات گذاشت و نذاشت حرفشو ادامه بده
تهیونگ: هیش بیا بخوابیم
ات هم سرشو به نشانه تایید تکون داد
با هم روی تخت خوابیدن ات روی دست تهیونگ خوابیده بود و تهیونگ هم با دستش موهاشو نوازش میکرد
ات: تهیونگ
تهیونگ: چیه
ات: میدونستی مادر منو تو با هم دوست بودن؟
تهیونگ: جدی؟
ات: اره
تهیونگ: نمیدونستم
ات: اونم دوست جون جونی
تهیونگ: داستان خیلی داره عجیب میشه
ات: من فکر میکنم که......
__________________________________________________________ا
بخشید یه مدت نبودم به خاطر امتحانات گوشی نداشتم امیدوارم درک کنید😊
«پارت۴۰»
ات: مادرم به خاطر مدارکی که علیه پدرم جمع کرده بود کشته شد من باید اونا رو پیدا کنم
تهیونگ: مادرت توی نامه بهت نگفته بود که مدارک و کجا گذاشته؟
ات: نه
تهیونگ: پس چجوری میخوای پیداش کنی
ات: پیداش میکنم هرجوری که شده
ات: بعدا بهت میگم
تهیونگ لپای ات و کشید و با لحن مهربون و کیوت گفت
تهیونگ: خانوم کوچولوم یهویی جدی شد
ات به صورت تهیونگ نگاه کرد و لباشو غنچه کرد
ات: من الان جدیم؟
تهیونگ: دیگه نه شما الان یه بانی گوگولی هستی
ات: ول کن اینا رو باید دوباره تیم و جمع کنیم
تهیونگ: برای چی؟
ات: میخوام قدم بعدی و بهشون بگم
تهیونگ: خودت به جین سو خبر میدی
ات: اره
تهیونگ: خوبه منم وسایل و ماده میکنم
ات: چه وسایلی؟
تهیونگ: وسایل امنیتی
ات: اها فهمیدم چی میگی
تهیونگ: اگه نمی فهمیدی به عقلت شک میکردم
ات: چی گفتی؟
تهیونگ: هیچی
ات: جرات داری یه بار دیگه تکرار کن
تهیونگ: نه
تهیونگ از جاش بلند شد و به پشت مبل رفت ات هم به سمتش رفت
ات: اگه راست میگی یه بار دیگه تکرار کن
تهیونگ در حالی که میخندید کفت
تهیونگ: ببخشید اشتباه کردم
ات: دیگه فایدهای نداره
ات دمپایی شو از پاش در اورد و به سمت تهیونگ پرتاب کرد تهیونگ جا خالی داد و بعدش به ات نگاه کرد
تهیونگ: چجوری دلت اومد
ات: چی؟
تهیونگ: تو میخواستی منو بزنی واقعا که احساسات زود تغییر میکنن
تهیونگ رو شو از ات برگردوند و به سمت اتاقش رفت
ات هم دنبالش رفت تهیونگ وارد اتاقش شد و ات هم پشت سرش رفت تهیونگ و از پشت بغل کرد و گفت
ات: ببخشید
تهیونگ به ات نگاه کرد و گفت
تهیونگ: گیرت انداختم
ات: تهیونگ تو....
تهیونگ انگشتش و روی لبای ات گذاشت و نذاشت حرفشو ادامه بده
تهیونگ: هیش بیا بخوابیم
ات هم سرشو به نشانه تایید تکون داد
با هم روی تخت خوابیدن ات روی دست تهیونگ خوابیده بود و تهیونگ هم با دستش موهاشو نوازش میکرد
ات: تهیونگ
تهیونگ: چیه
ات: میدونستی مادر منو تو با هم دوست بودن؟
تهیونگ: جدی؟
ات: اره
تهیونگ: نمیدونستم
ات: اونم دوست جون جونی
تهیونگ: داستان خیلی داره عجیب میشه
ات: من فکر میکنم که......
__________________________________________________________ا
بخشید یه مدت نبودم به خاطر امتحانات گوشی نداشتم امیدوارم درک کنید😊
- ۳.۷k
- ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط