شراب گیلاس pاخر
شراب_گیلاس pاخر
اماندا غرید : چیکار داری؟؟؟خوب شدن جونگکوک...ولشون کن
_چیو ول کنم اماندا...میخوام ببینم چطورن
جونگکوک لباسشو با دست به بدنش چسبوند
"خوبن"
و جونگکوک میدونست نیست....
بعضی وقت ها کنترلش رو از دست میداد و بالاهایی سر بدن دختر کوچولوش میاورد ...که با دیدنشون برای اماندا تا ساعتی گریه میکرد...
اینبار هم از اون بارها بود...با لجبازی لباس اماندا رو تو دست گرفت
"حرف بهت میزنم بگو چشم"...
اماندا صورتش رو از جونگکوک برگردوند و دست هاش رو از لباس جدا کرد..جونگکوک لباسش رو بالا زد هنوز هم همونطور بود ، هیچ پیشرفتی تو زخم ها نبود سه جای کمرش زخم و کبودی دردناکی داشت لبشو روی زخمش گذاشت و بوسه ای بهش زد...
اماندا لرزید
زخم بعدی...
زخم بعدی...و بعدی....
رو کمرش احساس خیسی کرد
و این اشک های جئون جونگکوک بودند که سرازیر شده بودن...قلب اماندا درد گرفت
درد اون زخم ها براش کمتر از درد اشک های جونگکوک بود برگشت...پیراهنش رو پایین داد و جونگکوک رو بغل کرد
"من خوبم جونگکوک...میشه گریه نکنی؟"
_اماندا..هنوزم بهم اجازه نمیدی به جای تو...
اماندا اشک جونگکوک رو پاک کرد و با اخم نالید
"نه"
جونگکوک برای اولین بار تو این مورد و برای اولین بار در عمرش از اماندا خواهش کرد...
"خواهش میکنم اماندا."..
اماندا هم قطره اشکی ریخت اما زود صورتش رو پاک کرد و با بغض جواب داد
"یا منو مثل خودت خوناشام کن که با هم شکار کنیم...یا وضع همینه..تا ابد....تا ابد جونگکوک"...
جونگکوک نالید...
"نمیتونم...نمیتونم خوناشامت کنم"...
_گفته بودی اگر خونت رو بخورم و بعد خون انسان بخورم ، سه روز بعدش خوناشام
میشم...پس میشه جونگکوک صورت اماندا رو قاب گرفت
"من نمیتونم"!
اماندا اشکهاش رو با دست پاک کرد و لبش رو بوسید
"چرا جونگکوکی؟"
_اگر خوناشام بشی...نه صدای قلبتو میشنوم نه حرارت بدنتو حس میکنم...نه صدای خون تو رگهاتو....نه صدای قدم هاتو....نه حتی صدای
آواز خوندنت وقتی رفتم بیرون از خونه خرید...
جونگکوک داد زد
من با اینا زنده ام....نمیتونم
بغض اماندا ترکید و دست های جونگکوک رو تو دستهاش قفل کرد "جونگکوک...پس مثل همیشه...از خونم بخور...و انقد خودتو اذیت
نکن...من خوبم....خودم خواستم...خودم میخوام"....
*پایان فلش بک*
با آرامش به گونه های اماندا که خوابیده بود بوسه زد..تو زیباترین اشتباه زندگیمی اماندا....
زیباترین اتفاق عمرم...تا تمام بینهایت های دنیا دوستت دارم...
تا ابد.. دختر کوچولوی تخسم...
دوستت دارم اماندام"...
چی از این بهتر که زخمم میزنی
این یعنی هر لحظه تو تن منی
شب خودت زخمامو میبندی برام
صبح خودت دوباره خنجر میزنی
اشتباهات ما گاهی زیباترین خاطره های ما را میسازند....
اشتباه کن...
زیباترین اشتباه ها را انجام بده....
و هرگاه اشتباهی کردی ، لبخند بزن
شاید اون...زیباترین اشتبا ه زندگی ات باشد...
حتی اگر دردناک و وحشتناک....
حتی غیر قابل باور__....
مرحله ای که بعد از تمام سختی ها و مشکالت، با تمام وجود احساس خوشبختی میکنی و علاقت به آدمایی که توی زندگیت فقط برای تو وجود دارن بیشتر می شه.
اما طبق همون جمله ی معروف، هیچوقت هیچ داستانی تموم نمی شه... فقط نویسنده ها
تصميم میگیرن که از کدوم قسمت، داستان رو برای شما تموم کنن!
زندگی همچنان جریان داره و اتفاق ها و مشکلات هم وجود دارن...پس قطعا برای داستان ما هم یه پایانی وجود داره...
امیدوارم از خوندن این فیک لذت برده باشید
End.....
نظراتتون رو بگید
اماندا غرید : چیکار داری؟؟؟خوب شدن جونگکوک...ولشون کن
_چیو ول کنم اماندا...میخوام ببینم چطورن
جونگکوک لباسشو با دست به بدنش چسبوند
"خوبن"
و جونگکوک میدونست نیست....
بعضی وقت ها کنترلش رو از دست میداد و بالاهایی سر بدن دختر کوچولوش میاورد ...که با دیدنشون برای اماندا تا ساعتی گریه میکرد...
اینبار هم از اون بارها بود...با لجبازی لباس اماندا رو تو دست گرفت
"حرف بهت میزنم بگو چشم"...
اماندا صورتش رو از جونگکوک برگردوند و دست هاش رو از لباس جدا کرد..جونگکوک لباسش رو بالا زد هنوز هم همونطور بود ، هیچ پیشرفتی تو زخم ها نبود سه جای کمرش زخم و کبودی دردناکی داشت لبشو روی زخمش گذاشت و بوسه ای بهش زد...
اماندا لرزید
زخم بعدی...
زخم بعدی...و بعدی....
رو کمرش احساس خیسی کرد
و این اشک های جئون جونگکوک بودند که سرازیر شده بودن...قلب اماندا درد گرفت
درد اون زخم ها براش کمتر از درد اشک های جونگکوک بود برگشت...پیراهنش رو پایین داد و جونگکوک رو بغل کرد
"من خوبم جونگکوک...میشه گریه نکنی؟"
_اماندا..هنوزم بهم اجازه نمیدی به جای تو...
اماندا اشک جونگکوک رو پاک کرد و با اخم نالید
"نه"
جونگکوک برای اولین بار تو این مورد و برای اولین بار در عمرش از اماندا خواهش کرد...
"خواهش میکنم اماندا."..
اماندا هم قطره اشکی ریخت اما زود صورتش رو پاک کرد و با بغض جواب داد
"یا منو مثل خودت خوناشام کن که با هم شکار کنیم...یا وضع همینه..تا ابد....تا ابد جونگکوک"...
جونگکوک نالید...
"نمیتونم...نمیتونم خوناشامت کنم"...
_گفته بودی اگر خونت رو بخورم و بعد خون انسان بخورم ، سه روز بعدش خوناشام
میشم...پس میشه جونگکوک صورت اماندا رو قاب گرفت
"من نمیتونم"!
اماندا اشکهاش رو با دست پاک کرد و لبش رو بوسید
"چرا جونگکوکی؟"
_اگر خوناشام بشی...نه صدای قلبتو میشنوم نه حرارت بدنتو حس میکنم...نه صدای خون تو رگهاتو....نه صدای قدم هاتو....نه حتی صدای
آواز خوندنت وقتی رفتم بیرون از خونه خرید...
جونگکوک داد زد
من با اینا زنده ام....نمیتونم
بغض اماندا ترکید و دست های جونگکوک رو تو دستهاش قفل کرد "جونگکوک...پس مثل همیشه...از خونم بخور...و انقد خودتو اذیت
نکن...من خوبم....خودم خواستم...خودم میخوام"....
*پایان فلش بک*
با آرامش به گونه های اماندا که خوابیده بود بوسه زد..تو زیباترین اشتباه زندگیمی اماندا....
زیباترین اتفاق عمرم...تا تمام بینهایت های دنیا دوستت دارم...
تا ابد.. دختر کوچولوی تخسم...
دوستت دارم اماندام"...
چی از این بهتر که زخمم میزنی
این یعنی هر لحظه تو تن منی
شب خودت زخمامو میبندی برام
صبح خودت دوباره خنجر میزنی
اشتباهات ما گاهی زیباترین خاطره های ما را میسازند....
اشتباه کن...
زیباترین اشتباه ها را انجام بده....
و هرگاه اشتباهی کردی ، لبخند بزن
شاید اون...زیباترین اشتبا ه زندگی ات باشد...
حتی اگر دردناک و وحشتناک....
حتی غیر قابل باور__....
مرحله ای که بعد از تمام سختی ها و مشکالت، با تمام وجود احساس خوشبختی میکنی و علاقت به آدمایی که توی زندگیت فقط برای تو وجود دارن بیشتر می شه.
اما طبق همون جمله ی معروف، هیچوقت هیچ داستانی تموم نمی شه... فقط نویسنده ها
تصميم میگیرن که از کدوم قسمت، داستان رو برای شما تموم کنن!
زندگی همچنان جریان داره و اتفاق ها و مشکلات هم وجود دارن...پس قطعا برای داستان ما هم یه پایانی وجود داره...
امیدوارم از خوندن این فیک لذت برده باشید
End.....
نظراتتون رو بگید
۱۸.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.