پارت55
#پارت55
از تاکسی پیاده شدیم. که صدای نگین بلند شد
نگین: وای خدا چه گرمه!
خاله توران یه نگاه بهش انداخت: باز تو شروع کردی یه بار نشد بیایم خیابون تو این جمله رو تکرار نکنی.
از حرف خاله خندم گرفت به زور جلوی خندمو گرفتم یه چشمک به خاله زدم، نگین یه نگاه به ما کرد با غیض روشو برگردوند جلو تر از ما وارد پاساژ شد.
خاله: امان از دست این دختر.
یه لبخند بهش زدم: ولش کن ، بهش فکر نکن.
سری تکون داد باهم وارد پاساژ شدیم با چشم دنبال نگین گشتم، بیخیال داشت به لباسا نگاه میکرد.
یه نفس عمیق کشیدم به لباسا نگاه کردم.
تقربیا خریدامون تموم شده بود این بین بماند که نگین چه جلف بازی هایی رو آورد، حرص خوردن های منو خاله ها هم بماند.
اخه یکی نیست بگه وقتی تو میری تو مغازه لباس فروشی به جای لاس زدن با فروشنده لباساتو بخر والا.
با هر بی سرپایی که میرسه حرف میزنه این دیگه چه وضعشه. یه نفس عمیق کشیدم که خودمو کنترل کنم نرم این دختره رو خفه کنم وسط خیابون
خاله: نگین بیا بریم چیکار میکنی.
یه نگاه به ما انداخت یه چیزی از دست پسره گرفت:
اومدم صبر کنید وای!
خاله: خدا رحم کنه این بخواد بره خارج هیچ کس نمیتونه جلوشو بگیر اونجا هر غلطی که دلش میخواد انجام میده.
مهسا: نمیدونم والا همون بهتر که نذارن بره.
خاله سری تکون داد دوباره داد زد: مگه با تو نیستم دختر بیا اینجا.
حرصی به خالهم نگاه کرد از پسره خدافظی کرد اومد پیش ما با عصبانیت گفت:
اه ابرومو بردین چه خبرتونو، خب میام دیگه چه خبرتونه هی میگید نگین نگین، خودتون میرفتین خودم میومدم.
خاله با عصبانیت گفت: با بزرگ تر از خودت درست صبحت کن اینجا ولت کنیم که هر وقت دلت خواست برگردی؟ با هر بی سر وپایی لاس بزنی؟ نه جانم از این خبرا نیست. حالا هم بیا بریم که بدجور عصبیم از دستت.
نگین: برو بابا حوصله تونو ندارم بیاین بریم خونه خستم.
خاله یه پوزخند زد: وای خدا از لاس زدن با پسرا خسته شدی؟
یه نگاه به خاله انداخت: من هیچ وقت از حرف زدن با آقایون محترم خسته نمیشم.
خاله با عصبانیت دست منو گرفت: دختر پرو .
دستشو گرفتم: هیس ولش کن بذار هر کاری که دوست داره انجام بدم
(حامد)
تکیهمو دادم به صندلی با پوزخند به شقایق نگاه کردم.
شقایق: چبه چرا داری پوزخند میزنی؟
حامد: بیین من نمیتونم تورو درک کنم..
شقایق: چرا؟
حامد: نمیدونم ولی برام تعجب آوره که گیر دادی به من، هر دفعه تو رو سر راهم خودم میبینم الان نمیدونم شماره منو از کجا آوردی!
شقایق: اولا باید از خداتم باشه که من همیشه سر راهت قرار بگیرم. دومأ مهم نیست شمارتو از کجا آوردم.
کلافه پوفی کشیدم: خب از من چی میخوای؟
یه کم از قهوهشو خورد: هیچی فقط ازت خوشم میاد، قیافت شخصیتت برام جالبه!
یه لبخند بهش زدم: خیلی ممنونم ولی من اصلا از شخصیت و رفتار شما خوشم نمیاد.
انتظار داشتم ناراحت شه ولی برعکس انتظار من با یه لبخند به من نگاه میکرد همین که حرفم تموم شد سمت جلو خم شد.
شقایق: مهم نیست کم کم خودشت میاد.
یه تای ابرمو بالا انداختم:خیلی برام عجیبی خیلی.
از رو صندلی کتمو برداشتم بی توجه به صدا زدناش از کافی شاپ بیرون اومدم.
از تاکسی پیاده شدیم. که صدای نگین بلند شد
نگین: وای خدا چه گرمه!
خاله توران یه نگاه بهش انداخت: باز تو شروع کردی یه بار نشد بیایم خیابون تو این جمله رو تکرار نکنی.
از حرف خاله خندم گرفت به زور جلوی خندمو گرفتم یه چشمک به خاله زدم، نگین یه نگاه به ما کرد با غیض روشو برگردوند جلو تر از ما وارد پاساژ شد.
خاله: امان از دست این دختر.
یه لبخند بهش زدم: ولش کن ، بهش فکر نکن.
سری تکون داد باهم وارد پاساژ شدیم با چشم دنبال نگین گشتم، بیخیال داشت به لباسا نگاه میکرد.
یه نفس عمیق کشیدم به لباسا نگاه کردم.
تقربیا خریدامون تموم شده بود این بین بماند که نگین چه جلف بازی هایی رو آورد، حرص خوردن های منو خاله ها هم بماند.
اخه یکی نیست بگه وقتی تو میری تو مغازه لباس فروشی به جای لاس زدن با فروشنده لباساتو بخر والا.
با هر بی سرپایی که میرسه حرف میزنه این دیگه چه وضعشه. یه نفس عمیق کشیدم که خودمو کنترل کنم نرم این دختره رو خفه کنم وسط خیابون
خاله: نگین بیا بریم چیکار میکنی.
یه نگاه به ما انداخت یه چیزی از دست پسره گرفت:
اومدم صبر کنید وای!
خاله: خدا رحم کنه این بخواد بره خارج هیچ کس نمیتونه جلوشو بگیر اونجا هر غلطی که دلش میخواد انجام میده.
مهسا: نمیدونم والا همون بهتر که نذارن بره.
خاله سری تکون داد دوباره داد زد: مگه با تو نیستم دختر بیا اینجا.
حرصی به خالهم نگاه کرد از پسره خدافظی کرد اومد پیش ما با عصبانیت گفت:
اه ابرومو بردین چه خبرتونو، خب میام دیگه چه خبرتونه هی میگید نگین نگین، خودتون میرفتین خودم میومدم.
خاله با عصبانیت گفت: با بزرگ تر از خودت درست صبحت کن اینجا ولت کنیم که هر وقت دلت خواست برگردی؟ با هر بی سر وپایی لاس بزنی؟ نه جانم از این خبرا نیست. حالا هم بیا بریم که بدجور عصبیم از دستت.
نگین: برو بابا حوصله تونو ندارم بیاین بریم خونه خستم.
خاله یه پوزخند زد: وای خدا از لاس زدن با پسرا خسته شدی؟
یه نگاه به خاله انداخت: من هیچ وقت از حرف زدن با آقایون محترم خسته نمیشم.
خاله با عصبانیت دست منو گرفت: دختر پرو .
دستشو گرفتم: هیس ولش کن بذار هر کاری که دوست داره انجام بدم
(حامد)
تکیهمو دادم به صندلی با پوزخند به شقایق نگاه کردم.
شقایق: چبه چرا داری پوزخند میزنی؟
حامد: بیین من نمیتونم تورو درک کنم..
شقایق: چرا؟
حامد: نمیدونم ولی برام تعجب آوره که گیر دادی به من، هر دفعه تو رو سر راهم خودم میبینم الان نمیدونم شماره منو از کجا آوردی!
شقایق: اولا باید از خداتم باشه که من همیشه سر راهت قرار بگیرم. دومأ مهم نیست شمارتو از کجا آوردم.
کلافه پوفی کشیدم: خب از من چی میخوای؟
یه کم از قهوهشو خورد: هیچی فقط ازت خوشم میاد، قیافت شخصیتت برام جالبه!
یه لبخند بهش زدم: خیلی ممنونم ولی من اصلا از شخصیت و رفتار شما خوشم نمیاد.
انتظار داشتم ناراحت شه ولی برعکس انتظار من با یه لبخند به من نگاه میکرد همین که حرفم تموم شد سمت جلو خم شد.
شقایق: مهم نیست کم کم خودشت میاد.
یه تای ابرمو بالا انداختم:خیلی برام عجیبی خیلی.
از رو صندلی کتمو برداشتم بی توجه به صدا زدناش از کافی شاپ بیرون اومدم.
۷.۶k
۳۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.