"عشق مافیایی من "
"عشق مافیایی من "
p47
ات ویو
همینجور که خیره به چشای سیاهش بودم تکونی خوردو دستشو برد زیر کتشو و چیزی از پشت کمرش بیرون
اول شئ تو دستشو تشخیص ندادم ولی وقتی از پشتم در اومد و روبروم وایساد و دستشو بلند کرده به سمتم گرفت با دیدن تفنگ تو دستش
تفنگش به سمتم گرفت که ترس وجودمو فرا گرفت
جدی لب زد
_بگیرش
از ترس خشکم زد میخواست چیکار کنه ؟
.......
چند باری تفنگو رو رو به مقابل صورتم با مسافت کمی بالا و پایین کرد ولی وقتی دید عکس العملی ازم دیده نمیشه اون یکی دسته آزادش به سمت دستم برد از ساعدم گرفت و اروم دستمو به سمت بالا و طرف خودش هدایت کرد
با انگشتای کشیده اش مشت دستمو که عادت بود وقتی میترسیدم مشتشون میکردم باز کرد
با بهت به چهرش خیره بودم که یهو جسمی خنک تو دستم قرار گرفت
نگامو ازش گرفتمو به تفنگی که تو دستم بود دوختم
من از چاقو ساطوری میترسیدم به دستم بگیرم چه برسه به تفنگ با وحشت به تفنگهای خیره شده بودم که با صداش از جام پریدم
_بکشش
تن صداش جدی و سرد بود عین دستای من
سردرگم بهش خیره شدم که با سر به هانیولی که با چشای ترسیده نگامون میکرد اشاره کرد و با صدایی جدی لب زد
_زود باش بکشش
هانیول سرشو تند تند به طرفین تکون داد و با لباسی که ترک خورده بودن و خون ازش اومده بود با صدایی که التماس بهش چیره شده بود لب زد
&نع...نه..نکن..نکن...اینکارو با..من
لبام از هم فاصله گرفت ولی کلمه از دهنم خارج نشد و فقط عین ماهی دهنم بازو بسته شد
_زود باششش
این بار تن صداش بلند بود که باعث چند برابر شدن ترسم شد این پیش خودش چی فکر کرده بود .ازم میخواست براش آدم بکشم ...ازم میخواست سمت یه نفر شلیک کنمو جونشو ازش بگیرم ...نه من نمیتونستم این کارو بکنم پس بدون معطلی وقت تفنگش کوبیدم رو زمین چشای اشکیم و به چشای بی حسش دوختم سرمو به طرفین تکون دادم.
عاجزانه و با صدای بغض دار لب زدم:نه..نمیتونم.....نمیتونم.....ادم بکشم
پوزخندی زد و به سمت زمین خم شد تفنگش رو از رو زمین برداشت و به سمتم اومد
_چرا میتونی مجبوری که بتونی چون من میگم
دستمو کشید و منو به سمت خودش کشوند تفنگ رو بدون معطلی بین دوستم قرار داد و به سمت هانیول نشونه گرفت خواستم ازش فاصله بگیرم که دستش رو شکمم نشستو منو به خودش فشرد
..........
p47
ات ویو
همینجور که خیره به چشای سیاهش بودم تکونی خوردو دستشو برد زیر کتشو و چیزی از پشت کمرش بیرون
اول شئ تو دستشو تشخیص ندادم ولی وقتی از پشتم در اومد و روبروم وایساد و دستشو بلند کرده به سمتم گرفت با دیدن تفنگ تو دستش
تفنگش به سمتم گرفت که ترس وجودمو فرا گرفت
جدی لب زد
_بگیرش
از ترس خشکم زد میخواست چیکار کنه ؟
.......
چند باری تفنگو رو رو به مقابل صورتم با مسافت کمی بالا و پایین کرد ولی وقتی دید عکس العملی ازم دیده نمیشه اون یکی دسته آزادش به سمت دستم برد از ساعدم گرفت و اروم دستمو به سمت بالا و طرف خودش هدایت کرد
با انگشتای کشیده اش مشت دستمو که عادت بود وقتی میترسیدم مشتشون میکردم باز کرد
با بهت به چهرش خیره بودم که یهو جسمی خنک تو دستم قرار گرفت
نگامو ازش گرفتمو به تفنگی که تو دستم بود دوختم
من از چاقو ساطوری میترسیدم به دستم بگیرم چه برسه به تفنگ با وحشت به تفنگهای خیره شده بودم که با صداش از جام پریدم
_بکشش
تن صداش جدی و سرد بود عین دستای من
سردرگم بهش خیره شدم که با سر به هانیولی که با چشای ترسیده نگامون میکرد اشاره کرد و با صدایی جدی لب زد
_زود باش بکشش
هانیول سرشو تند تند به طرفین تکون داد و با لباسی که ترک خورده بودن و خون ازش اومده بود با صدایی که التماس بهش چیره شده بود لب زد
&نع...نه..نکن..نکن...اینکارو با..من
لبام از هم فاصله گرفت ولی کلمه از دهنم خارج نشد و فقط عین ماهی دهنم بازو بسته شد
_زود باششش
این بار تن صداش بلند بود که باعث چند برابر شدن ترسم شد این پیش خودش چی فکر کرده بود .ازم میخواست براش آدم بکشم ...ازم میخواست سمت یه نفر شلیک کنمو جونشو ازش بگیرم ...نه من نمیتونستم این کارو بکنم پس بدون معطلی وقت تفنگش کوبیدم رو زمین چشای اشکیم و به چشای بی حسش دوختم سرمو به طرفین تکون دادم.
عاجزانه و با صدای بغض دار لب زدم:نه..نمیتونم.....نمیتونم.....ادم بکشم
پوزخندی زد و به سمت زمین خم شد تفنگش رو از رو زمین برداشت و به سمتم اومد
_چرا میتونی مجبوری که بتونی چون من میگم
دستمو کشید و منو به سمت خودش کشوند تفنگ رو بدون معطلی بین دوستم قرار داد و به سمت هانیول نشونه گرفت خواستم ازش فاصله بگیرم که دستش رو شکمم نشستو منو به خودش فشرد
..........
۴.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.