دلنوشتهلیلی

#دلنوشته_لیلی
#خالق
بر زیر سایه ی درخت بید نشسته ام،همان بید هزاران ساله ی پریشان و همیشه تکیه گاه....
نسیم خنکی میهمان بزمم است و موهایم را که همچون دلواژه هایم پریشان است را به بازی گرفته است...
واژه ها و احساسات از چشمان و دستانم می‌لغزد و می‌چکد و عطر آگین میکند فضارا...
نگاهم گره خورده بر خورشید درحال غروب،در تنگ پر آب چشمانم می‌رقصد این گوی زیبای دست خالق...
تنگ سر ریزمیکند،وبر گونه های تبدار و زمین خشکش می‌بارد...
دل آشفتگی و بی‌قراری موهایم،رقص اشک بر گونه هایم،تنگ لبریز دیدگانم،ونگاهی محو در افق و تا انتهای ابدیت..
ولبهایی که راوی راز خلقت اند و واژه می آفرینند...
از دیوان دیوانگی های افلاکیان گذر کردم...
روح شیدای درویشان را لمس کردم...
رهگذری با پای پیاده از هزاران دلنوشته و دیوان عارفان بودم...
به هر قلم بویی داشتی...
به هر دیوان و بزم روحی لباسی و تخت فرمانروایی خلقت...
هزاران تخت حکومت بر دلها...هزاران عشق جنون وار...
و هزاران زیبایی هایی که در تو با هر دیده و نگرش دیده شد و وصف شدی...
چه دلهایی و چه عاشقانی که برای فتح و لمست مجنون و شیدا و درویش شدند...
پر از بیتابی و پر از آشفتگی ام برای لمست....
روحم را نظاره کن که چه بی تابانه سر تا سر آفرینش برای تسکین درد لمس کردنت و جنونت به فنا رفته و هر تکه اش تا یک سو رفته...و دوباره در راه تو پیوند میخورد...
بی قراری جسم خاکی ام را ببین که نشأت از روحم گرفته..
چشمان همیشه پر درد و خروشانی که هر چشمی در آن زل زد از پای افتاد...
لبهای ترک خورده ام که از نوا و روایت عشق ازلی هرگز نیفتاد..
تو همان جنون...تو همان حجم بیکران عشقی که بر قلبم جاری میشوی...
و مثل هر قلم دیگری بازهم نا تمام تمام میشوم من برای وصفت...

با احترام تقدیم به آستان پاک خالق و عشق ابدی....
دیدگاه ها (۲۳)

#دلنوشته_لیلی #عشق.نامه.منتو را نقش میزنم....با قلبی آکنده...

تو را می‌خواهم و دانم که هرگز  به کام دل در آغوشت نگیرم تویی...

مرفین آغوشت رانه هلال احمر داردنه کوچه های ناصر خسرو !!و این...

دست‌ هایم را محکم بگیرزیرا که می‌ دانمانگشتانت سربازان بیدار...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط