همسر اجباری ۲۹۱
#همسر_اجباری #۲۹۱
گیان بن دل.
خم شدمو بوسه کوتاهی رو لبش زدم.
-من به فدای این لحن حرف زدنت خانمی.
االن بهتر میشی آروم میشی .
راستی آنی واقعا تو آزار داری ؟چه سودی واست داره.؟
ابرواشو داد باال و گفت چی...
مگه من چه گناهی کردم که اینجوری عاشقم کردی...
-به همون گناهی که من کردمو عاشقت شدم...
بوسه ای دیگه رو لبش زدم...
-اه آری زبری؟
با تعجب گفتم.
-ینی چی زبری مگه قبال نرم بودم.؟
-وای نه چی میگی میگم زبره میره اذیتم میکنه...
خنده امو به زور کنترل کردم.
ینی چی کجام زبره من همون قبلیم...
کجام زبره
انگشتشو اورد دور ریشای دورلبمو
گفت اینا که اینجا بیرون زده بعد من...
قبل از اینکه دستشو تکون بده انگشتشو با دندون گرفتم و از الی دندونام گفتم.
اینارو میگی....دندونامو که قبلنم داشتم...
-آی آریا ول کن ...آی.بابا ریشاتو میگم ول کن کندی انگشتمو..
با سرگفتم نه...
سرشو انداخت پایین وبا حالت نازی گفت خو جون من ولش کن درد میکنه..
انگشتشو ول کردموپاشدم و سرمو بردم نزدیک سرش که رو بالشت بود راه پس کشیدن نداشت لبمو گذاشتم رو
لبشو یه بوس محکم زدم رو لبش...
آسی گفت...آریاااا....
-به فدات...
-بابا زبری نکن...
-تقصیر خودته شیرین زبونی میکنی شیرینی...
دستشو گذاشت رو لبش و از پشت دستش گفت درسته زبری ولی دوست داشتنی تر شدی .
دلم واسش قنج رفت.
با اخم به لبش اشاره کردم و گفتم ....
بردار او دستتو...من با عشقم یه کار کوچیک دارم...
خندید دستشم رو دهنش بود وبا اشاره چشم و ابرو گفت نه...
-ااااا....اینطوریاس...
دلم واسه حرص خوردنش تنگ شده بود پس
پاشدم و دستشو پس زدمو محکم یه بوس دیگه از لبش زدم.
-ای خددددداااا میگم زبریییییی...
دستشو زد تو موهاش...
-نه نمیخوووووام.
با این حرکتش از خنده ریسه رفتم.
دقیقا همون مدلی که دوست داشتم شد.
سه روز بعد....
گوشیم زنگ خورد...از جیبم بیرون اوردمش
الو احسان بگو...
-کوفت درست حرف بزن حسم پرید...
-حست... کدوم ...حس...مثال چی بگم...
-بگو عشقم عزیزم....بگو جانم...
-اینارو به تو بگم!!!!
-نه به عمه ام... از اولشم عشقت به من یه سوءتفاهم بود....
-آفرینننن گل پسر...حاال بگو....
بیایید ویال نرید تهران هااااا همه ویالییم...دور هم واسه سالی که سه روز پیش تو و آنا تو بیمارستان تحویل
کردین.... عمو جان )باباکیان(قربونی داره...که بال از تو که هیچ بادمجون بمی از آجیم دور باشه.
گیان بن دل.
خم شدمو بوسه کوتاهی رو لبش زدم.
-من به فدای این لحن حرف زدنت خانمی.
االن بهتر میشی آروم میشی .
راستی آنی واقعا تو آزار داری ؟چه سودی واست داره.؟
ابرواشو داد باال و گفت چی...
مگه من چه گناهی کردم که اینجوری عاشقم کردی...
-به همون گناهی که من کردمو عاشقت شدم...
بوسه ای دیگه رو لبش زدم...
-اه آری زبری؟
با تعجب گفتم.
-ینی چی زبری مگه قبال نرم بودم.؟
-وای نه چی میگی میگم زبره میره اذیتم میکنه...
خنده امو به زور کنترل کردم.
ینی چی کجام زبره من همون قبلیم...
کجام زبره
انگشتشو اورد دور ریشای دورلبمو
گفت اینا که اینجا بیرون زده بعد من...
قبل از اینکه دستشو تکون بده انگشتشو با دندون گرفتم و از الی دندونام گفتم.
اینارو میگی....دندونامو که قبلنم داشتم...
-آی آریا ول کن ...آی.بابا ریشاتو میگم ول کن کندی انگشتمو..
با سرگفتم نه...
سرشو انداخت پایین وبا حالت نازی گفت خو جون من ولش کن درد میکنه..
انگشتشو ول کردموپاشدم و سرمو بردم نزدیک سرش که رو بالشت بود راه پس کشیدن نداشت لبمو گذاشتم رو
لبشو یه بوس محکم زدم رو لبش...
آسی گفت...آریاااا....
-به فدات...
-بابا زبری نکن...
-تقصیر خودته شیرین زبونی میکنی شیرینی...
دستشو گذاشت رو لبش و از پشت دستش گفت درسته زبری ولی دوست داشتنی تر شدی .
دلم واسش قنج رفت.
با اخم به لبش اشاره کردم و گفتم ....
بردار او دستتو...من با عشقم یه کار کوچیک دارم...
خندید دستشم رو دهنش بود وبا اشاره چشم و ابرو گفت نه...
-ااااا....اینطوریاس...
دلم واسه حرص خوردنش تنگ شده بود پس
پاشدم و دستشو پس زدمو محکم یه بوس دیگه از لبش زدم.
-ای خددددداااا میگم زبریییییی...
دستشو زد تو موهاش...
-نه نمیخوووووام.
با این حرکتش از خنده ریسه رفتم.
دقیقا همون مدلی که دوست داشتم شد.
سه روز بعد....
گوشیم زنگ خورد...از جیبم بیرون اوردمش
الو احسان بگو...
-کوفت درست حرف بزن حسم پرید...
-حست... کدوم ...حس...مثال چی بگم...
-بگو عشقم عزیزم....بگو جانم...
-اینارو به تو بگم!!!!
-نه به عمه ام... از اولشم عشقت به من یه سوءتفاهم بود....
-آفرینننن گل پسر...حاال بگو....
بیایید ویال نرید تهران هااااا همه ویالییم...دور هم واسه سالی که سه روز پیش تو و آنا تو بیمارستان تحویل
کردین.... عمو جان )باباکیان(قربونی داره...که بال از تو که هیچ بادمجون بمی از آجیم دور باشه.
۷.۴k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.