رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_107
ترانه مشغول اشپزی بود و من هم مشغول درست کردن سالاد بودم اون واسم حرف میزد و من حتی یک کلمه هم از حرفاش متوجه نمیشدم و همه ی حواسم پیش آرش بود.

بعد از تموم شدن سالاد ترانه منو به اتاق فرستاد تا ادامه ی درسامو بخونم و خودش هم رفت دوشی بگیره تا حالش بهتر شه.

نزدیکای ظهر بود که زنگ خونه رو زدن و احتمالا امیرعلی بود واسه همین کتابامو بستم و به سالن رفتم بعد از اینکه ترانه در خونه رو باز کرد اول امیر علی و بعد هم پسر جوونی وارد خونه شدن.

پسری که همراهش بود ترانه رو زن عمو صدا میکرد.

بعد از سلام و احوال پرسی با امیر به پسری که همراهش بود سلام دادم:
+ سلام
_ سلام مادمازل
+ حالتون خوبه؟
_ بله مرسی شما خوبی
لبخندی زدم و سری تکون دادم پسر با انرژی بود قبل از اینکه کسی چیزی بگه شیطون برگشت سمت ترانه و گفت:
+ ماشالله زن عمو چه دوستایی دارین
ترانه هم با شیطنت خندید و گفت:
_ چه دوستایی دارم کیارش؟
+ چه دوستای با وقاری دارین
در حال نمک ریختن بود که امیر علی دستشو با خنده کشید و گفت بیا بریم ببینم و رو به من گفت:
حالت چطوره ماهک؟ به اندازه کافی بد میگذره اینجا یانه؟
با خجالت گفتم این چه حرفیه خیلیم عالیه
درحال گپ و گفت با امیر بودم که صدای ترانه بلند شد:
+ چقد کوله ت سنگینه کیارش، پولاتو توش حمل میکنی؟
_ اخه تری جون اگه پولامو حمل میکردم توش که به اندازه پر کاه وزن داشت!
+ برو خودتو سیاه کن منکه میدونم وضع تو از امیرعلیم بهتره، حیف که سنم بت نمیخورد وگرنه میشدم زن تو
امیرعلی بااین حرف ترانه زد زیر خنده و کیارشم نیشش باز بود.
با دیدن رفتار امیر رفتم توی فکر، اگه الان ارش بود جای امیر بازهم میخندید؟ عمرا

آرش زیادی غیرتیه و حساسه و این شوخیارو اصلا نمیپذیره. دلم واسش تنگ شده بود چقد لوس شده بودم من هنوز یک روزم از رفتنش نمیگذره که من اینجوری بی تابی میکنم!

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۱)

#رمان_ماهک #پارت_108سرمو پایین انداختم تا اشکی که توی چشام ج...

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_109بااین کارش زدیم زیر خنده و اینطو...

#رمان_ماهک #پارت_106به سرعت از کوچه خارج شد منم همونطور که س...

#رمان_ماهک #پارت_105صبح از خواب که بیدار شدم چشمم افتاد به ا...

پآرت18. دلبرک شیرین آستآد

پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

پارت ۵۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط