تبهکارقهرمان
#تبهکار_قهرمان..
پارت 10
.
.
.
.
ترس در وجودم افتاد و به زور آب دهانم را قورت دادم.
آن هیولای لزج ادامه داد:چرا نمیای کنار ما تا باهم یه گپی بزنیم، اریکا؟ >>
تا میخواستم جوابم را بگویم او بلند داد زد :بچه ها! اریکا میخواد به ما بپیونده>>
یه گروهی از پشت میزی بزرگ مشغول نوشیدن بودند که بعد شنیدن آن حرف هیولای لزج، بلند داد زدند:<<اره، اریکا بیا پیشمون >>
و آن هیولا من را به طرف آن ها هدایت کرد.
آن ها برایمان دو صندلی مخصوص انداممان جدا کردند تا ما راحت بنشینیم.
یکی از هیولا ها که صورتی به شدت تپل و آبی رنگی داشت با مهربانی گفت :چی میل داری اریکا جان؟ >>
م..ن..من آب سیب میخورم.
او هم لبخندی زد و به رباتش گفت تا برایم بیاورد.
تعداد زیادی از هیولاها دور من جمع شده بودند.
آن هیولای آبی گفت : شکه نشو، بذار ما خودمون رو بهت معرفی کنیم. >>
و آن هیولای آبی ادامه داد : ما اکثرا از منطقه ی 51 هستیم و به صورت های مختلفی از آنجا فرار کردیم چون در آنجا به شدت مارا مورد آزمایش های وحشتناکی قرار میدادند و این برای انسان ها مانند لذت بود.
خود من هم از منطقه ی 51 فرار کردم و وقتی بیدار شدم در آن مکان بودم، از وقتی یادم میآید.>>
آن هیولای آبی ادامه داد :<< چون بدن من بخش زیادیش از آب تشکیل شده آن انسان های بی رحم میخواستند بدانند که من چگونه میمیرم.
آن ها هر روشی را امتحان کردند تا من را از بین ببرند.
مانند آتش، دیگ به شدت بزرگی را درست کردند و من را داخلش انداختند آن دیگ آنقدر داغ بود که من معنای مرگ را حس کردم. حتی من را در مواد مذاب انداختند. >>
ناگهان همهمه ای در اطراف من شروع شد و تقریبا همه درباره ی بدی های انسان ها و تایید کردن حرف هیولای آبی بود.
آن هیولا آبی گفت : من وقتی متولد شدم در آنجا بودم و آن ها را مثل خانواده ام میدیدم اما این بلا را سر من آوردند. >>
احساس تاسف باری کردم که من هم انسان هستم.
و از او پرسیدم اسمت چیست؟
آن هیولای آبی گفت : اوه، ببخشید حواسم نبود من را در آن منطقه H22 صدا می کردند اما الان بچه ها من را فلیکس صدا میکنند و اسم زیبا تری هست.
>>
منم با سر تایید کردم.
هیولای دیگری شروع به حرف زدن کرد...
مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
پارت 10
.
.
.
.
ترس در وجودم افتاد و به زور آب دهانم را قورت دادم.
آن هیولای لزج ادامه داد:چرا نمیای کنار ما تا باهم یه گپی بزنیم، اریکا؟ >>
تا میخواستم جوابم را بگویم او بلند داد زد :بچه ها! اریکا میخواد به ما بپیونده>>
یه گروهی از پشت میزی بزرگ مشغول نوشیدن بودند که بعد شنیدن آن حرف هیولای لزج، بلند داد زدند:<<اره، اریکا بیا پیشمون >>
و آن هیولا من را به طرف آن ها هدایت کرد.
آن ها برایمان دو صندلی مخصوص انداممان جدا کردند تا ما راحت بنشینیم.
یکی از هیولا ها که صورتی به شدت تپل و آبی رنگی داشت با مهربانی گفت :چی میل داری اریکا جان؟ >>
م..ن..من آب سیب میخورم.
او هم لبخندی زد و به رباتش گفت تا برایم بیاورد.
تعداد زیادی از هیولاها دور من جمع شده بودند.
آن هیولای آبی گفت : شکه نشو، بذار ما خودمون رو بهت معرفی کنیم. >>
و آن هیولای آبی ادامه داد : ما اکثرا از منطقه ی 51 هستیم و به صورت های مختلفی از آنجا فرار کردیم چون در آنجا به شدت مارا مورد آزمایش های وحشتناکی قرار میدادند و این برای انسان ها مانند لذت بود.
خود من هم از منطقه ی 51 فرار کردم و وقتی بیدار شدم در آن مکان بودم، از وقتی یادم میآید.>>
آن هیولای آبی ادامه داد :<< چون بدن من بخش زیادیش از آب تشکیل شده آن انسان های بی رحم میخواستند بدانند که من چگونه میمیرم.
آن ها هر روشی را امتحان کردند تا من را از بین ببرند.
مانند آتش، دیگ به شدت بزرگی را درست کردند و من را داخلش انداختند آن دیگ آنقدر داغ بود که من معنای مرگ را حس کردم. حتی من را در مواد مذاب انداختند. >>
ناگهان همهمه ای در اطراف من شروع شد و تقریبا همه درباره ی بدی های انسان ها و تایید کردن حرف هیولای آبی بود.
آن هیولا آبی گفت : من وقتی متولد شدم در آنجا بودم و آن ها را مثل خانواده ام میدیدم اما این بلا را سر من آوردند. >>
احساس تاسف باری کردم که من هم انسان هستم.
و از او پرسیدم اسمت چیست؟
آن هیولای آبی گفت : اوه، ببخشید حواسم نبود من را در آن منطقه H22 صدا می کردند اما الان بچه ها من را فلیکس صدا میکنند و اسم زیبا تری هست.
>>
منم با سر تایید کردم.
هیولای دیگری شروع به حرف زدن کرد...
مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
- ۲۸.۳k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط