فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت صَدو یازده☆
*لِئو لباشو رو لبای یونا فشار میده*
یونا: اومم....*لباشو برمیداره*چیشد!!*هنگ کرده*
_هیچی خوشگلمم فقطـ.....*یونا رو میندازه رو مبل*
+یااااا*قلبش داره تند تند میزنه*
<لِئو رو پرت میکنه اونور>
_میشه یه امروز خودتو در اختیار معشوقت بزاری؟*پوزخند*
+"معشوق"اختیار"؟ چـ.... چیمیگیـ...
_نگران نباش الان متوجه میشی چیمیگم
^خودشو میبره سمت یونا^
+اومم..... فک نکنم دروغگویی خوبی باشیا*دستشو میبره سمت دکمه های لباس یونا*یا.... شایدم من خیلی خوب میگیرم هوم؟
_د.... داری چیکار میکنی چیمیگی؟*خودشو میزنه به نفهمی*
+اوه..... دختر کوچولوم چرا متوجه منظورم نمیشه!*لباس یونارو در میاره*
_لِئو..... میشهــ..... من عجله دارم
+چی میشه؟
_هوم؟
+اگه بگی نمیخای من کاری نمیکنم فقط کافیه بگی "نمیخام" *موهای یونا رو نوازش میکنه*
_مـن.... مـ.... من.... جایزتو میشه بزارم یه روز دیگه بهت بدم؟
+هوم؟ جایزه؟
_خب..... چیزیکه میخایـ..... درواقع یه جور جایزس دیه نیست؟*سرخ شدن*
+*خنده*خـ.... اره خب... آه بیخیال باشه... اصرار نمیکنم ولیی یادت باشه جایزه ای که ازت میخام خیلی خاصتره ها
_چـ.... یاااا.... من دیه میرم *سرخ شده، نمدونه چیبگه*
+هومـ..... پس در اخر منو تنها میزاری هوم؟
_این تنها گذاشتن نیست من باید برم جاییی....راستشـ..... یه کم پیش دایانا بم پیام داده بود
+خب؟
_گف بیام به جایی که میگه
+پس یعنی کلاس نداری؟
_نهـ
+چرا از همون اول نگفتی
_اخه.... تو.... چیزع...*سرشومیخارونه*
+فهمیدمم خوشگلمم..... باشه پس برو ولی.... دور از هرچیزی من از دایانا خوشم نمیاد پس مواظب خودت باش باشه؟
_عه؟ چرا؟
+بیخیالـ....دلیلی نداره
_اوهومم... باشه پسـ.... من دیگه میرم*وسایلشو جمع میکنه و میره جلو در*
+اوممـ....*لباس یونارو میگیره*یه جایزه کوچولو.... نمیخای بدی؟
_اینقد مظلوم نمایی نکنـ....نـمیـ...
<گردن یونا رو به طرز وحشیانه ای میبوسه(همون میمکه هم میشهگف)>
_یاااا....بیخیال جاش موند....
ببخششیییید فراموش کردم بزارمششش😭😭😭
بعد من کلا به زور نت دستم میاد این چند وقتت واقعاا شرمندمم💔
پارت صَدو یازده☆
*لِئو لباشو رو لبای یونا فشار میده*
یونا: اومم....*لباشو برمیداره*چیشد!!*هنگ کرده*
_هیچی خوشگلمم فقطـ.....*یونا رو میندازه رو مبل*
+یااااا*قلبش داره تند تند میزنه*
<لِئو رو پرت میکنه اونور>
_میشه یه امروز خودتو در اختیار معشوقت بزاری؟*پوزخند*
+"معشوق"اختیار"؟ چـ.... چیمیگیـ...
_نگران نباش الان متوجه میشی چیمیگم
^خودشو میبره سمت یونا^
+اومم..... فک نکنم دروغگویی خوبی باشیا*دستشو میبره سمت دکمه های لباس یونا*یا.... شایدم من خیلی خوب میگیرم هوم؟
_د.... داری چیکار میکنی چیمیگی؟*خودشو میزنه به نفهمی*
+اوه..... دختر کوچولوم چرا متوجه منظورم نمیشه!*لباس یونارو در میاره*
_لِئو..... میشهــ..... من عجله دارم
+چی میشه؟
_هوم؟
+اگه بگی نمیخای من کاری نمیکنم فقط کافیه بگی "نمیخام" *موهای یونا رو نوازش میکنه*
_مـن.... مـ.... من.... جایزتو میشه بزارم یه روز دیگه بهت بدم؟
+هوم؟ جایزه؟
_خب..... چیزیکه میخایـ..... درواقع یه جور جایزس دیه نیست؟*سرخ شدن*
+*خنده*خـ.... اره خب... آه بیخیال باشه... اصرار نمیکنم ولیی یادت باشه جایزه ای که ازت میخام خیلی خاصتره ها
_چـ.... یاااا.... من دیه میرم *سرخ شده، نمدونه چیبگه*
+هومـ..... پس در اخر منو تنها میزاری هوم؟
_این تنها گذاشتن نیست من باید برم جاییی....راستشـ..... یه کم پیش دایانا بم پیام داده بود
+خب؟
_گف بیام به جایی که میگه
+پس یعنی کلاس نداری؟
_نهـ
+چرا از همون اول نگفتی
_اخه.... تو.... چیزع...*سرشومیخارونه*
+فهمیدمم خوشگلمم..... باشه پس برو ولی.... دور از هرچیزی من از دایانا خوشم نمیاد پس مواظب خودت باش باشه؟
_عه؟ چرا؟
+بیخیالـ....دلیلی نداره
_اوهومم... باشه پسـ.... من دیگه میرم*وسایلشو جمع میکنه و میره جلو در*
+اوممـ....*لباس یونارو میگیره*یه جایزه کوچولو.... نمیخای بدی؟
_اینقد مظلوم نمایی نکنـ....نـمیـ...
<گردن یونا رو به طرز وحشیانه ای میبوسه(همون میمکه هم میشهگف)>
_یاااا....بیخیال جاش موند....
ببخششیییید فراموش کردم بزارمششش😭😭😭
بعد من کلا به زور نت دستم میاد این چند وقتت واقعاا شرمندمم💔
- ۲.۳k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط