فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت صَدو دوازده☆
+اینطور اون دوستت.... میفهمه تو مال منی
_*هنگیده،درو باز میکنه که بره*عیهخدا.... لِئو.... د اخه....من دیه میرم خدافظ
+خدافظ برگشتنی بهم بگو میام دنبالت
_نمیخاد خودم میرم خونه*دست تکون دادن *
°چند دیقه بعد°
"تلفن زنگ میخوره"
یونا: الو دایانا من نزدیک کافم
دایانا:عه؟ اوکی پس منتظرم
^میرسه به کافهـ^
<دایانا دست تکون میده>
یونا: سـ.... سلام خوبی؟اتفاقی افتاده اینقد اصرار داشتی بیام؟
دایانا: اوه بیخی بابا اتفاقا پیش توعه
یونا: مـ..... متوجه نمشم چیـ داریمیگی
دایانا: اون پسره که اونروز بات دیدمـ..... اون کیبود؟
یونا:دوستم بود چطور؟
دایانا: فقط دوست؟ بیخیال اون بهت گفت عسلم.... یااا میخای سرمو شیره بمالی
یونا: بیخیالـ..... دعوتم کردی که این سوالارو ازم بپرسی؟
دایانا: یونا..... مگه من دوستت نیستم هوم!
یونا:ببخشید ولی ما هنوز اونقدر صمیمی نیستیم
دایانا: خبـ..... میتونیم صمیمی باشیمـ.... هوم؟
یونا: چجور دقیقا!
دایانا: خُـــــب از امروز ما باهم دوستیم و کم کم صمیمی میشیم هوم؟
یونا: بیخیال فک نکنم صمیمی شدن اینقد زود اتـ....
دایانا: فردا قراره یه جشنواره تو شهره بازی برگزار بشه بیا باهم بریم
یونا: فردا؟ اومم.... باشهـ قبوله*لبخند ریز*
دایانا: پس، فردا میبینمتتت.....البتهـ.... فالا بیا یه چی سفارش بدیم منتظر بودم بیای
یونا: اوه ببخش فک کنم دیر کردم
دایانا: عب نداره چهلو پنج دیقه دیر کردی*پوزخند*
یونا:*خنده* اوح.... اومم من سیب زمینی میخورم
دایانا: این که نشد غذا.... نظرت چیه اسنک با سیب زمینی و نوشابه سفارش بدم به حسابهــــــــــــــمن
یونا: اوممم.... باوشه
"مشغول خوردن میشن"
پارت صَدو دوازده☆
+اینطور اون دوستت.... میفهمه تو مال منی
_*هنگیده،درو باز میکنه که بره*عیهخدا.... لِئو.... د اخه....من دیه میرم خدافظ
+خدافظ برگشتنی بهم بگو میام دنبالت
_نمیخاد خودم میرم خونه*دست تکون دادن *
°چند دیقه بعد°
"تلفن زنگ میخوره"
یونا: الو دایانا من نزدیک کافم
دایانا:عه؟ اوکی پس منتظرم
^میرسه به کافهـ^
<دایانا دست تکون میده>
یونا: سـ.... سلام خوبی؟اتفاقی افتاده اینقد اصرار داشتی بیام؟
دایانا: اوه بیخی بابا اتفاقا پیش توعه
یونا: مـ..... متوجه نمشم چیـ داریمیگی
دایانا: اون پسره که اونروز بات دیدمـ..... اون کیبود؟
یونا:دوستم بود چطور؟
دایانا: فقط دوست؟ بیخیال اون بهت گفت عسلم.... یااا میخای سرمو شیره بمالی
یونا: بیخیالـ..... دعوتم کردی که این سوالارو ازم بپرسی؟
دایانا: یونا..... مگه من دوستت نیستم هوم!
یونا:ببخشید ولی ما هنوز اونقدر صمیمی نیستیم
دایانا: خبـ..... میتونیم صمیمی باشیمـ.... هوم؟
یونا: چجور دقیقا!
دایانا: خُـــــب از امروز ما باهم دوستیم و کم کم صمیمی میشیم هوم؟
یونا: بیخیال فک نکنم صمیمی شدن اینقد زود اتـ....
دایانا: فردا قراره یه جشنواره تو شهره بازی برگزار بشه بیا باهم بریم
یونا: فردا؟ اومم.... باشهـ قبوله*لبخند ریز*
دایانا: پس، فردا میبینمتتت.....البتهـ.... فالا بیا یه چی سفارش بدیم منتظر بودم بیای
یونا: اوه ببخش فک کنم دیر کردم
دایانا: عب نداره چهلو پنج دیقه دیر کردی*پوزخند*
یونا:*خنده* اوح.... اومم من سیب زمینی میخورم
دایانا: این که نشد غذا.... نظرت چیه اسنک با سیب زمینی و نوشابه سفارش بدم به حسابهــــــــــــــمن
یونا: اوممم.... باوشه
"مشغول خوردن میشن"
- ۱.۵k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط