فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۳۳
+یه پیشنهاد برات دارم
_چی؟ پ... پیشنهاد؟... چه پیشنهادی
گلوش رو صاف کرد و گفت
+امروز... وقت داری مردونه حرف بزنیم؟
_الان داریم چیکار میکنیم؟
+منظورم اینجا نیست... یه جای ساکت و خوب... حرفهای مردونه... هوم؟.. ـچطوره؟
_آم..
+نگو نه که طاقت شنیدنشو ندارم
_باشه قربان
دستشو گذاشت رو شونم
+افرین... غذاتو بخور
_چشم
*از زبان میونگ*
+میونگا... اینجوری پیش بری هیچی ازت نمیمونه هاـ.. بیا حداقل یه لقمه بخور ضعف نـ..
_تا وقتی جانکوک نیاد من لب به هیچی نمیزنم
+یاا.. گیریم یک سال دیگه هم نیوــ
با نگاه تندی که بهش کردم سریع خودشو جم کرد
_من میدونم که میاد... جانکــ..
با صدای تق تق در حرفم کامل نشد
+بله؟
+منم ایزول،آ میشه ی لحظه بیای
+خیله خب... من دیگه میرم
دستمو گرفت و با دلسوزی بهم خیره شد
+مراقب خودت باش..دوباره پیشت میام
لبخندی زد و اتاق رو ترک کردـ. با رفتن ایزول دوباره افکارم بهم هجوم اوردن
جانکوکا دلم برای اغوش گرمت تنگ شده
پسرک ماه من؛
*از زبان جانکوک*
+یااا...بگیر کوفت کن،تا نزدم فکتو بیارم پایین
_اگه میخاستی بیاری طی این چندروز میاوردی
نفسشو حرصی بیرون داد
+حیف که رئیس گفته زیاد بهت سخت نگیرم،وگرنه خودم میدونستم باهات چیکار کنم
_من تشنمه... با صدای بلند داد زدم
بهم اب بدین حرومیا
+برای بار هزارم بگم؟ــرئیس گفته فقط غذا
_مرده شور خودتون و اون رئیس تونو ببرن
#پارت_۳۳
+یه پیشنهاد برات دارم
_چی؟ پ... پیشنهاد؟... چه پیشنهادی
گلوش رو صاف کرد و گفت
+امروز... وقت داری مردونه حرف بزنیم؟
_الان داریم چیکار میکنیم؟
+منظورم اینجا نیست... یه جای ساکت و خوب... حرفهای مردونه... هوم؟.. ـچطوره؟
_آم..
+نگو نه که طاقت شنیدنشو ندارم
_باشه قربان
دستشو گذاشت رو شونم
+افرین... غذاتو بخور
_چشم
*از زبان میونگ*
+میونگا... اینجوری پیش بری هیچی ازت نمیمونه هاـ.. بیا حداقل یه لقمه بخور ضعف نـ..
_تا وقتی جانکوک نیاد من لب به هیچی نمیزنم
+یاا.. گیریم یک سال دیگه هم نیوــ
با نگاه تندی که بهش کردم سریع خودشو جم کرد
_من میدونم که میاد... جانکــ..
با صدای تق تق در حرفم کامل نشد
+بله؟
+منم ایزول،آ میشه ی لحظه بیای
+خیله خب... من دیگه میرم
دستمو گرفت و با دلسوزی بهم خیره شد
+مراقب خودت باش..دوباره پیشت میام
لبخندی زد و اتاق رو ترک کردـ. با رفتن ایزول دوباره افکارم بهم هجوم اوردن
جانکوکا دلم برای اغوش گرمت تنگ شده
پسرک ماه من؛
*از زبان جانکوک*
+یااا...بگیر کوفت کن،تا نزدم فکتو بیارم پایین
_اگه میخاستی بیاری طی این چندروز میاوردی
نفسشو حرصی بیرون داد
+حیف که رئیس گفته زیاد بهت سخت نگیرم،وگرنه خودم میدونستم باهات چیکار کنم
_من تشنمه... با صدای بلند داد زدم
بهم اب بدین حرومیا
+برای بار هزارم بگم؟ــرئیس گفته فقط غذا
_مرده شور خودتون و اون رئیس تونو ببرن
۱۱.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.