فصلدو

#فصل_دو
#پارت_۳۵
+بومــ..آ؛بیا ببر خوشگل پسرمونو!
*از زبان میونگ*
همینطور که داشتم پیازچه هارو خرد میکردم همراه سوزشی که باعث میشد اشگم بیاد برای بدبختی خودمم گریه میکردم!یهو با صدای ایزول نوک چاقو کج شد و خرد به انگشت اشارم؛سریع بلند شدم و به سمت اب رفتم
+میونگـ...میونگ
_چیشـــده؟
بیخیال شستن خون انگشتم شدم و به ایزول که داشت نفس نفس میزد خیره شدم
رنگ صورتش رو به زردی میرفت
_چیشده ایزول؟ خوبی؟ چرا رنگت پریده؟ آ...
+م...میونگـ....ج....جونکوک
با شنیدن اسم جونگوک حسی کل تنم رو گرفت؛نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت!ترس؟عشق؟هیجان؟....هر اسمی که داشت باعث شده بود اون لحظه ضربان قلبم روی هزار باشه.
_چیشــده؟ـــپــــ...پیدا شده؟؟
+مــــــــ....م.....مرده
صدای سوت گوش خراشی تو سرم پیچید؛زانو هام سست شدن و افتادم رو زمین سرامیکی سفید اشپزخونه!انمیتونستم کلمه ای حرف بزنم انگار یکی با سیم های خاردار دور گلوم رو محکم پیچیده!...دستام میلرزیدند و ضربان قلبم روی هزار بود با تصویر خنده ی دلنشین جئون چشمام تار شدند و دنیام سیاه!
دیدگاه ها (۳۲)

#فصل_دو #پارت_۳۶ با حس سرگیجه و بی حسی چشمام رو باز کردم،دلم...

#فصل_دو #پارت_۳۷ +برای عرض تسلیت باهاتون تماس گرفتم_آ....بله...

#فصل_دو #پارت_۳۴ یهو در با شتاب باز شد و با برخوردش به دیوار...

#فصل_دو #پارت_۳۳ +یه پیشنهاد برات دارم_چی؟ پ... پیشنهاد؟... ...

#درخواستی چند شاتیPart: ³ویو کوکلباسارو پوشیدیم من استرس داش...

yek tarafe part : 11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط