فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۳۴
یهو در با شتاب باز شد و با برخوردش به دیوار صدای گوش خراشی بیرون داد
به نوری که از بیرون به صورتم میتابید عادت نداشتم ناخوداگاه چشامو بستم و دستمو گذاشتم رو صورتم، بعد از یه سکوت طولانی دستمرو اروم برداشتم یونگی دستاشو تو جیب کت اش برده بود و داشت بهم نگا میکرد
هیچوقت این ساید ـــت رو دوست ندارم.... دلم میخاد بازم همون پسر سرتق قبلنات باشی
_یونگیا....ب....بزار من برم...من نامزد دارم.
خیلیم دوسش داری نه؟...
حرفی نزدم و کف دستمو گذاشتم رو زمین و بی توجه به درد کمرم بلند شدم
بیشتر از علاقه من به تو؟
_چرا نمیفهمی یونگی؟...من به پسرا هیچ حسی ندارم من مثل تو عوضی گــــ&ـــی نیستم..مــ..(پ ن:اینجا ادمین هیچ توهین ــی به همجنس گرا ها نکرده پس اینارو ب عنوان حرفای جانکوک به یونگی بخونین!)
تا بخوام حرفمو کامل کنم خنده هیستریک ای سرداد ...
یبار دیگه بگو...ــجان من یبار دیگه بگو
_من....نامزد دارم
اینو از وقتی که اومدی هزار بار گفتی اون حرفای اخرتو میگم...عوضی چی؟
_بزار من برم
أه نرین تو این حال خوشم..بگو چی زر زر کردی
_ع....ع
آ آ بگووو بگو نمیشنوم
_عوضی گی
یهو سمتم حمله ور شد و محکم زدم به دیوار و گفت:
خیلی دلم میخاد باهات راه بیام؛اما تو متاسفانه درحال دویدنی!...گمشو برو ...
گمشو برو بیرون
با تعجب بهش خیره شدم؛
خنده ای کرد و گفت نگفتم که از دست من؟
گفتم از اینجا
#پارت_۳۴
یهو در با شتاب باز شد و با برخوردش به دیوار صدای گوش خراشی بیرون داد
به نوری که از بیرون به صورتم میتابید عادت نداشتم ناخوداگاه چشامو بستم و دستمو گذاشتم رو صورتم، بعد از یه سکوت طولانی دستمرو اروم برداشتم یونگی دستاشو تو جیب کت اش برده بود و داشت بهم نگا میکرد
هیچوقت این ساید ـــت رو دوست ندارم.... دلم میخاد بازم همون پسر سرتق قبلنات باشی
_یونگیا....ب....بزار من برم...من نامزد دارم.
خیلیم دوسش داری نه؟...
حرفی نزدم و کف دستمو گذاشتم رو زمین و بی توجه به درد کمرم بلند شدم
بیشتر از علاقه من به تو؟
_چرا نمیفهمی یونگی؟...من به پسرا هیچ حسی ندارم من مثل تو عوضی گــــ&ـــی نیستم..مــ..(پ ن:اینجا ادمین هیچ توهین ــی به همجنس گرا ها نکرده پس اینارو ب عنوان حرفای جانکوک به یونگی بخونین!)
تا بخوام حرفمو کامل کنم خنده هیستریک ای سرداد ...
یبار دیگه بگو...ــجان من یبار دیگه بگو
_من....نامزد دارم
اینو از وقتی که اومدی هزار بار گفتی اون حرفای اخرتو میگم...عوضی چی؟
_بزار من برم
أه نرین تو این حال خوشم..بگو چی زر زر کردی
_ع....ع
آ آ بگووو بگو نمیشنوم
_عوضی گی
یهو سمتم حمله ور شد و محکم زدم به دیوار و گفت:
خیلی دلم میخاد باهات راه بیام؛اما تو متاسفانه درحال دویدنی!...گمشو برو ...
گمشو برو بیرون
با تعجب بهش خیره شدم؛
خنده ای کرد و گفت نگفتم که از دست من؟
گفتم از اینجا
۹.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.