دوست پسر مافیا
part ⁵
که زنگ در خورد...........
تهیونگ: من میرم ببینم کیه
ات: باشه عشقم❤
ویو ته:
رفتم ببینم کیه......در رو که باز کردم یکدفعه............
ویو ات:
تهیونگ رفت در رو باز کنه
اما خیلی طول کشید.........یه حس نگرانی عجیبی داشتم.......چرا نمیاد؟!!........میرم ببینم کجا مونده
رفتم دم در که با بدن خونی تهیونگ مواجه شدم!!
ات: ته......تهیونگ........تهیونگ چی شدههه؟؟!..
........جواب بده تهیونگگگ (گریه)
زنگ زدم اورژانس و اومدن و تهیونگ رو بردن بیمارستان مم باهاشون رفتم..........
تهیونگ رو بردن اتاق عمل منم از استرس داشتم میمردم...........
زنگ زدم به دوستای تهیونگ......جیمین و جونگکوک...........بعد ۱۵ مین اونا هم اومدن...........عمل تهیونگ سه ساعت طول کشیده تا الان.......آنقدر نگران بودم که چشمام سیاهی رفت و از حال رفتم........
ویو جونگکوک:
با جیمین نشسته بودیم و داشتیم دربارهی گروههای مافیایی حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم دیدم ات دوست دختر تهیونگه
جواب دادم
ات میگفت که تهیونگ الان بیمارستانه
سریع با جیمین رفتیم بیمارستان.........ات خیلی نگران بود........که یکدفعه از نگرانی زیاد از هوش رفت! .........بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و به پرستار گفتم بیاد..........تهیونگ عجب سلیقهای داره ها........این دختر خیلی خوشگله.......کاش دوست دختر من بود!..........البته.........شاید این کاش بتونه تبدیل به واقعیت بشه!.........
ویو ات:
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم
دیدم تو یه اتاق سفیدم و جونگکوک نشسته جلوم و یه سرم بهم وصل شده
کوک: ات......بیدار شدی؟
ات: ت...تهیونگ.....چیشد؟؟
کوک: از اتاق عمل اومد بیرون......ولی دکترا میگن احتمال زنده موندنش کمه
ات: ن..نههه (گریه) این امکان نداره
کوک: هی ات......گریه نکن......من مطمئنم تهیونگ بهوش میاد.....تو هم گریه نکن چشمای قشنگت خراب میشه.....باشع؟
ات: ب..باشه (گریه)
کوک: آفرین حالا دیگه گریه نکن♥️
که پرستار اومد
پرستار: سلام...بهوش اومدی؟
ات: بله
پرستار: سرمت که تموم شد میتونی بری
ات: خیلی ممنون
پرستار: خواهش میکنم.......میگم......شما با اون آقاهه که چاقو خورده بود نسبتی دارید؟
ات: ب..بله.....من دوست دخترشم
کوک: من هم دوستش هستم
پرستار: ایشون بهوش اومدن و همش دارن میگن که میخوان ات رو ببینن.....ات شمایی؟
ات: ب...بله.....م..میتونم.....ببینمش؟
پرستار: بله حتما.....بزارید سرم رو از دستتون دربیارم و بعدش دنبالم بیاید
پرستار سرم رو از دستم در آورد
منم دنبالش رفتم
رفتم تو اتاق تهیونگ
اما.....اون به من گفت.........
#فیک #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #جین #جیهوپ #نامجون #شوگا #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #بی_تی_اس #هوپی #کوکی #کوک #نامی #بانی #سوکجین #موچی #کیوت #یونگی #بنگتن #هوسوک
که زنگ در خورد...........
تهیونگ: من میرم ببینم کیه
ات: باشه عشقم❤
ویو ته:
رفتم ببینم کیه......در رو که باز کردم یکدفعه............
ویو ات:
تهیونگ رفت در رو باز کنه
اما خیلی طول کشید.........یه حس نگرانی عجیبی داشتم.......چرا نمیاد؟!!........میرم ببینم کجا مونده
رفتم دم در که با بدن خونی تهیونگ مواجه شدم!!
ات: ته......تهیونگ........تهیونگ چی شدههه؟؟!..
........جواب بده تهیونگگگ (گریه)
زنگ زدم اورژانس و اومدن و تهیونگ رو بردن بیمارستان مم باهاشون رفتم..........
تهیونگ رو بردن اتاق عمل منم از استرس داشتم میمردم...........
زنگ زدم به دوستای تهیونگ......جیمین و جونگکوک...........بعد ۱۵ مین اونا هم اومدن...........عمل تهیونگ سه ساعت طول کشیده تا الان.......آنقدر نگران بودم که چشمام سیاهی رفت و از حال رفتم........
ویو جونگکوک:
با جیمین نشسته بودیم و داشتیم دربارهی گروههای مافیایی حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم دیدم ات دوست دختر تهیونگه
جواب دادم
ات میگفت که تهیونگ الان بیمارستانه
سریع با جیمین رفتیم بیمارستان.........ات خیلی نگران بود........که یکدفعه از نگرانی زیاد از هوش رفت! .........بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و به پرستار گفتم بیاد..........تهیونگ عجب سلیقهای داره ها........این دختر خیلی خوشگله.......کاش دوست دختر من بود!..........البته.........شاید این کاش بتونه تبدیل به واقعیت بشه!.........
ویو ات:
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم
دیدم تو یه اتاق سفیدم و جونگکوک نشسته جلوم و یه سرم بهم وصل شده
کوک: ات......بیدار شدی؟
ات: ت...تهیونگ.....چیشد؟؟
کوک: از اتاق عمل اومد بیرون......ولی دکترا میگن احتمال زنده موندنش کمه
ات: ن..نههه (گریه) این امکان نداره
کوک: هی ات......گریه نکن......من مطمئنم تهیونگ بهوش میاد.....تو هم گریه نکن چشمای قشنگت خراب میشه.....باشع؟
ات: ب..باشه (گریه)
کوک: آفرین حالا دیگه گریه نکن♥️
که پرستار اومد
پرستار: سلام...بهوش اومدی؟
ات: بله
پرستار: سرمت که تموم شد میتونی بری
ات: خیلی ممنون
پرستار: خواهش میکنم.......میگم......شما با اون آقاهه که چاقو خورده بود نسبتی دارید؟
ات: ب..بله.....من دوست دخترشم
کوک: من هم دوستش هستم
پرستار: ایشون بهوش اومدن و همش دارن میگن که میخوان ات رو ببینن.....ات شمایی؟
ات: ب...بله.....م..میتونم.....ببینمش؟
پرستار: بله حتما.....بزارید سرم رو از دستتون دربیارم و بعدش دنبالم بیاید
پرستار سرم رو از دستم در آورد
منم دنبالش رفتم
رفتم تو اتاق تهیونگ
اما.....اون به من گفت.........
#فیک #سناریو #سناریو_بی_تی_اس #سناریودرخواستی #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #جین #جیهوپ #نامجون #شوگا #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #بی_تی_اس #هوپی #کوکی #کوک #نامی #بانی #سوکجین #موچی #کیوت #یونگی #بنگتن #هوسوک
۲۳.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.