نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۷
داشتم آب رو تو لیوان میخریختم که نیکیتا اومد داخل آشپز خونه ....
نیکیتا: اینجا رو نگاه کن !خانوم ا/ت با لباس خدمتکاری،از همون اول هم به پای من نمیرسیدی الکی خودت رو بزرگ نشون میدادی .چیه بغض کردی ؟میخوای گریه کنی ؟گریه ....بایدم گریه کنی
بغض گلوم رو گرفته بود عصبی برگشتم سمتش و گفتم :
ا/ت:کسی که باید گریه کنه تویی نه من !
نیکیتا:چی گفتی ؟....(خواست که ا/ت رو با سیلی بزنه که)
چشم هام رو بستم و منتظر سیلی بودم که وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ارباب دست نیکیتا تا رو گرفته و .....
"ویو تهیونگ "
سارا به منو نیکیتا گفت که بریم آشپز خونه حرف بزنیم .نیکیتا قبل من رفت و منم پشت سرش وقتی خواستم برم داخل آشپز خونه ،صدای حرف زدن نیکیتا با حالت تمسخر رو با ا/ت شنیدم .یواشکی داشتم نگاه میکردم و در عین حال به حرف هاشون گوش میکردم ،با حرف هایی که نیکیتا میزد متوجه شدم که با ا/ت یه مشکلی داره .که دیدم میخواد ا/ت رو با سیلی واسه همین زود رفتم تا جلوش رو بگیرم و قبل از اینکه بزنتش دستش رو گرفتم .:
تهیونگ: داری چه غلطی میکنی ؟هااااا؟(داد)
نیکیتا:خب اون یه خدمتکاره بهم زبون درازی کرد واسه همین خواستم ادبش کنم (خنده الکی)
تهیونگ :تنها کسی که میتونه تو این خونه خدمتکارو ادب کنه منم نه تو .حالا برو گمشو بیرون همین الان (داد)
بعد از گفتن حرفم نیکیتا رفت بیرون
تهیونگ: تو حالت خوبه (جدی )
ا/ت :بله من خوبم ممنون بابت کمکتون
تهیونگ: باشه خب ...فردا روز اول مسابقه است آماده شو !
ا/ت:چشم *هع....مسابقه به نروم 😏😒*
"ویو فردا"
صبح زود از خواب بیدار شدم و مثل همیشه یه دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم و نقابم رو زدم و به سمت بیرون رفتم ،همه ی خدمتکارا به صف ایستاده و آجوما هم کنار پله ها منتظر من بود ...
تهیونگ: خب شروع اولین مرحله رو اعلام میکنم
آجوما:قربان مرحله ی او....
ادامه دارد
#پارت۷
داشتم آب رو تو لیوان میخریختم که نیکیتا اومد داخل آشپز خونه ....
نیکیتا: اینجا رو نگاه کن !خانوم ا/ت با لباس خدمتکاری،از همون اول هم به پای من نمیرسیدی الکی خودت رو بزرگ نشون میدادی .چیه بغض کردی ؟میخوای گریه کنی ؟گریه ....بایدم گریه کنی
بغض گلوم رو گرفته بود عصبی برگشتم سمتش و گفتم :
ا/ت:کسی که باید گریه کنه تویی نه من !
نیکیتا:چی گفتی ؟....(خواست که ا/ت رو با سیلی بزنه که)
چشم هام رو بستم و منتظر سیلی بودم که وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ارباب دست نیکیتا تا رو گرفته و .....
"ویو تهیونگ "
سارا به منو نیکیتا گفت که بریم آشپز خونه حرف بزنیم .نیکیتا قبل من رفت و منم پشت سرش وقتی خواستم برم داخل آشپز خونه ،صدای حرف زدن نیکیتا با حالت تمسخر رو با ا/ت شنیدم .یواشکی داشتم نگاه میکردم و در عین حال به حرف هاشون گوش میکردم ،با حرف هایی که نیکیتا میزد متوجه شدم که با ا/ت یه مشکلی داره .که دیدم میخواد ا/ت رو با سیلی واسه همین زود رفتم تا جلوش رو بگیرم و قبل از اینکه بزنتش دستش رو گرفتم .:
تهیونگ: داری چه غلطی میکنی ؟هااااا؟(داد)
نیکیتا:خب اون یه خدمتکاره بهم زبون درازی کرد واسه همین خواستم ادبش کنم (خنده الکی)
تهیونگ :تنها کسی که میتونه تو این خونه خدمتکارو ادب کنه منم نه تو .حالا برو گمشو بیرون همین الان (داد)
بعد از گفتن حرفم نیکیتا رفت بیرون
تهیونگ: تو حالت خوبه (جدی )
ا/ت :بله من خوبم ممنون بابت کمکتون
تهیونگ: باشه خب ...فردا روز اول مسابقه است آماده شو !
ا/ت:چشم *هع....مسابقه به نروم 😏😒*
"ویو فردا"
صبح زود از خواب بیدار شدم و مثل همیشه یه دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم و نقابم رو زدم و به سمت بیرون رفتم ،همه ی خدمتکارا به صف ایستاده و آجوما هم کنار پله ها منتظر من بود ...
تهیونگ: خب شروع اولین مرحله رو اعلام میکنم
آجوما:قربان مرحله ی او....
ادامه دارد
۷.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.