نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۸
آجوما: قربان مرحله ی اول چجوریه؟
تهیونگ: بعد خودتون متوجه میشید !
و بعد به اتاقم برگشتم
"ویو ا/ت "
ا/ت:یعنی مرحله ی اول چیه؟بیخیالش بریم سر کارمون!
مثل همیشه داشتم اتاق هارو تمیز میکردم که یهو یکی وارد اتاق شدو در پشت سرش بست .برگشتم سمت در ولی کسی نبود ،دوباره به کارم ادامه دادم که یهو یه صدایی توی گوشم زمزمه کرد:
تهیونگ: خانوم شما اینجا چیکار میکنید ؟
ا/ت:(جیغ)
تهیونگ: چته؟چرا اینجایی؟
ا/ت:ارباب من باید ازتون بپرسم شما اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: یعنی ممی تونم توی اتاق خودم باشم ؟
به اطرافم نگاه کردم اتاق کار ارباب بود *خاک تو سرت ا/ت ....آخه چقدر من احمقم *
ا/ت:ببخشید ...اشتباه اومدم من میرم بیرون !
خواستم از در برم بیرون که از دستم گرفت و کشیدم جایی اولم .
تهیونگ: حالا که اومدی تمیز کن ،یه چند وقته که تمیز نکردن این اتاقو
ا/ت:چشم ...
شروع به تمیز کردن کردم اما در حین تمیز کردن نگاه های سنگینی رو روم احساس میکردم *این اربابه چرا دست از سر من بر نمیداره*
"ویو تهیونگ "
به ا/ت نگاه میکردم از نیم رخ زیبا تر بود پلک هاش تا ابروهاش بلند بودن و پوست سفید و درخشانی داشت . فهمیدم که متوجه نگاه هام شده پس دیگه بهش نگاه نکردم وخودم رو با کار خودم مشغول کردم .
"ویو یه ساعت بعد "
ا/ت کل اتاق رو تمیز کردو رفت منم رفتم سمت بقیه . به سابیرینا گفته بودم که اتاق مهمان رو تمیز کنه و از عمد دست بندم رو اونجا گذاشته بودم .
تهیونگ: الان وقتشه
به سمت اتاق رفتم یه در زدم و وارد شدم دیدم رو تخت نشسته و داده با گوشیش ور میره تا منو دیدن گوشی رو پرت کرد کنار و با یه لبخند اومد سمتم ...
سابیرینا:ارباب با من کاری داشتی
تهیونگ: اتاق رو تمیز کردی ؟
سابیرینا:بله ق....
ادامهدارد
#پارت۸
آجوما: قربان مرحله ی اول چجوریه؟
تهیونگ: بعد خودتون متوجه میشید !
و بعد به اتاقم برگشتم
"ویو ا/ت "
ا/ت:یعنی مرحله ی اول چیه؟بیخیالش بریم سر کارمون!
مثل همیشه داشتم اتاق هارو تمیز میکردم که یهو یکی وارد اتاق شدو در پشت سرش بست .برگشتم سمت در ولی کسی نبود ،دوباره به کارم ادامه دادم که یهو یه صدایی توی گوشم زمزمه کرد:
تهیونگ: خانوم شما اینجا چیکار میکنید ؟
ا/ت:(جیغ)
تهیونگ: چته؟چرا اینجایی؟
ا/ت:ارباب من باید ازتون بپرسم شما اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: یعنی ممی تونم توی اتاق خودم باشم ؟
به اطرافم نگاه کردم اتاق کار ارباب بود *خاک تو سرت ا/ت ....آخه چقدر من احمقم *
ا/ت:ببخشید ...اشتباه اومدم من میرم بیرون !
خواستم از در برم بیرون که از دستم گرفت و کشیدم جایی اولم .
تهیونگ: حالا که اومدی تمیز کن ،یه چند وقته که تمیز نکردن این اتاقو
ا/ت:چشم ...
شروع به تمیز کردن کردم اما در حین تمیز کردن نگاه های سنگینی رو روم احساس میکردم *این اربابه چرا دست از سر من بر نمیداره*
"ویو تهیونگ "
به ا/ت نگاه میکردم از نیم رخ زیبا تر بود پلک هاش تا ابروهاش بلند بودن و پوست سفید و درخشانی داشت . فهمیدم که متوجه نگاه هام شده پس دیگه بهش نگاه نکردم وخودم رو با کار خودم مشغول کردم .
"ویو یه ساعت بعد "
ا/ت کل اتاق رو تمیز کردو رفت منم رفتم سمت بقیه . به سابیرینا گفته بودم که اتاق مهمان رو تمیز کنه و از عمد دست بندم رو اونجا گذاشته بودم .
تهیونگ: الان وقتشه
به سمت اتاق رفتم یه در زدم و وارد شدم دیدم رو تخت نشسته و داده با گوشیش ور میره تا منو دیدن گوشی رو پرت کرد کنار و با یه لبخند اومد سمتم ...
سابیرینا:ارباب با من کاری داشتی
تهیونگ: اتاق رو تمیز کردی ؟
سابیرینا:بله ق....
ادامهدارد
۱۲.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.