۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۵۸
"ویو نادیا"
"فردا صبح"
بیدار بودم
ولی نمیخواستم بیدار شم
جمعست
نه اجوما و هیچ کسه دیگه
جونگکوکم که باشه...دیگه کلا ...باید درو دیوار و زول بزنم
ولی تاکی اخه؟
رو تخت نشستم که هیچ کس کنارم نبود
دیگه عادت بود برام
که کل شب زیرش جون بدن صبحم غیبش بزنه
دیگه از این بد شانس تر که روز تعطیلمنیست؟
لباسام و پوشیدم و رفتم بیرون
که بر عکس انتظارم
با تیپ همیشگیش داخل خونه...رو مبل بودو سیگار میکشید
با دیدنم فقط زول زد بم
منم با تعجی سلام دادم و گفتم:
_ خونه ایی؟
کوک : نباید باشم؟
نادیا: نه منظورم این نیست....منظورم.........اصلا بیخیال
به سمت اتاقم رفتم دوش گرفتم و لباسام و عوض کردم
کل ظهر و به هزار تا بد بختی گذروندم که دیگه داشت خوشید غروب میکرد
از اتاق بیرون زدم که جونگکوک همونجا بود
کوک: خفه نشدی اون تو؟
نادیا: خب..سر گرم بودم
کوک: اره تو راست میگی
خو اصلا چه اسراری داشت؟
چرا انگار هی گیر میده بممم.....
وای من چرا انقدر زود عصبانی شدم؟
کوک:بیا الانم که معلوم میسا کجای سیر میکنه...
وای خداا اگه ترسم نبود الان یچی گفته بودم بش
مردک اعصاب خورد کن
با صدایه زنگ در از فکر و خیالم بیرون امدم
کوک: اگه زول زدنت تموم شد درو باز کنن
به سمت در رفتم و از اونجایی که پشم بش بود کل راه و فش بارش کردم
و درو با نرص باز کردم
نادیا : کیه ؟
با دیدن جیمین و تهیونگ سلامی دادم که متقابل سلام کردن وارد خونه شدن
خواستم درو ببندم که یه دفعه یه دخترم امد داخل
یکم عجیب بود برام
تهیونگ وقتی اون وضع و دید گفت:
_ اوه این خواهرمه...فک کنم چند ماه ازت کوچیکتر میتونه باشه
لبخندی زدم و گفتم :
_ سلام...خوش امدی
متقابل همراهی کردو گفت:
_ سلام ..وای چقدر خوشگلیییی...اسمت میه؟
_ نادیا
_ منم....سوهیم
ته: میتونید داخلم صحبت کنیدا
_______
هممون نشسته بودیم که
سوهی جو و عوض کرد:
_ وای بسه دیگه....حصلم سر رفتششش
نادیا: ای گفتییییی....صبح تا شب دارم درو دیوار و نگاه میکنن ....روزایه جمعهم کسی نیستت
جونگکوک جوری سرشو طرفم چرخوند که احساس کردم گردنش جابه جا شد
ولی سعی کردم نگاش نکنم تا مثلا متوجه نشدم.
ته: یه کاری بکنیم تا شام وقتمونو بگیره
جیمین: یه بازییی
سوهی: چی؟؟؟؟
سوهی خیلی کیوت بوددد
جیمین: شبیه جرعت حقیقته ولی فرقی هم داره
نادیا: چه فرقی؟
جیمین: خوبب ببینید فقط...جرعت جز وشه ...و اگه قبول نکنید اونو انجام بدید یعنی بچه اید، و اینکه تنیهی که در نظر گرفته میشه خیلی بدتره....
کوک: اینجا دختر هست
جیمین: غریبه نیست...خب دیگه جمع شدید....
کوک: منظورم اینه به نظر این دوتا جرعت کاریو دارن؟؟
برگشتم سمتش
نادیا: دخترا چششونه؟
به سمتم خم شد
کوک: لوس،نازک نارنجی....فقط کافیه کاریو بگی که با هزار تا مسخره بازی قبول کنن
نادیا:
part: ۵۸
"ویو نادیا"
"فردا صبح"
بیدار بودم
ولی نمیخواستم بیدار شم
جمعست
نه اجوما و هیچ کسه دیگه
جونگکوکم که باشه...دیگه کلا ...باید درو دیوار و زول بزنم
ولی تاکی اخه؟
رو تخت نشستم که هیچ کس کنارم نبود
دیگه عادت بود برام
که کل شب زیرش جون بدن صبحم غیبش بزنه
دیگه از این بد شانس تر که روز تعطیلمنیست؟
لباسام و پوشیدم و رفتم بیرون
که بر عکس انتظارم
با تیپ همیشگیش داخل خونه...رو مبل بودو سیگار میکشید
با دیدنم فقط زول زد بم
منم با تعجی سلام دادم و گفتم:
_ خونه ایی؟
کوک : نباید باشم؟
نادیا: نه منظورم این نیست....منظورم.........اصلا بیخیال
به سمت اتاقم رفتم دوش گرفتم و لباسام و عوض کردم
کل ظهر و به هزار تا بد بختی گذروندم که دیگه داشت خوشید غروب میکرد
از اتاق بیرون زدم که جونگکوک همونجا بود
کوک: خفه نشدی اون تو؟
نادیا: خب..سر گرم بودم
کوک: اره تو راست میگی
خو اصلا چه اسراری داشت؟
چرا انگار هی گیر میده بممم.....
وای من چرا انقدر زود عصبانی شدم؟
کوک:بیا الانم که معلوم میسا کجای سیر میکنه...
وای خداا اگه ترسم نبود الان یچی گفته بودم بش
مردک اعصاب خورد کن
با صدایه زنگ در از فکر و خیالم بیرون امدم
کوک: اگه زول زدنت تموم شد درو باز کنن
به سمت در رفتم و از اونجایی که پشم بش بود کل راه و فش بارش کردم
و درو با نرص باز کردم
نادیا : کیه ؟
با دیدن جیمین و تهیونگ سلامی دادم که متقابل سلام کردن وارد خونه شدن
خواستم درو ببندم که یه دفعه یه دخترم امد داخل
یکم عجیب بود برام
تهیونگ وقتی اون وضع و دید گفت:
_ اوه این خواهرمه...فک کنم چند ماه ازت کوچیکتر میتونه باشه
لبخندی زدم و گفتم :
_ سلام...خوش امدی
متقابل همراهی کردو گفت:
_ سلام ..وای چقدر خوشگلیییی...اسمت میه؟
_ نادیا
_ منم....سوهیم
ته: میتونید داخلم صحبت کنیدا
_______
هممون نشسته بودیم که
سوهی جو و عوض کرد:
_ وای بسه دیگه....حصلم سر رفتششش
نادیا: ای گفتییییی....صبح تا شب دارم درو دیوار و نگاه میکنن ....روزایه جمعهم کسی نیستت
جونگکوک جوری سرشو طرفم چرخوند که احساس کردم گردنش جابه جا شد
ولی سعی کردم نگاش نکنم تا مثلا متوجه نشدم.
ته: یه کاری بکنیم تا شام وقتمونو بگیره
جیمین: یه بازییی
سوهی: چی؟؟؟؟
سوهی خیلی کیوت بوددد
جیمین: شبیه جرعت حقیقته ولی فرقی هم داره
نادیا: چه فرقی؟
جیمین: خوبب ببینید فقط...جرعت جز وشه ...و اگه قبول نکنید اونو انجام بدید یعنی بچه اید، و اینکه تنیهی که در نظر گرفته میشه خیلی بدتره....
کوک: اینجا دختر هست
جیمین: غریبه نیست...خب دیگه جمع شدید....
کوک: منظورم اینه به نظر این دوتا جرعت کاریو دارن؟؟
برگشتم سمتش
نادیا: دخترا چششونه؟
به سمتم خم شد
کوک: لوس،نازک نارنجی....فقط کافیه کاریو بگی که با هزار تا مسخره بازی قبول کنن
نادیا:
۶.۲k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.