𝑷𝒂𝒓𝒕:27
𝑷𝒂𝒓𝒕:27
"فقط یه لمس..."
ریون:میخوام کادوی تولد بهش این قرار ملاقات رو بدم،میتونی مگه نه؟
لینو:نه نمیتونه
ریون:شما؟
لینو:همون کسیم که دنبال قرار ملاقاتی
ریون:وای باورم نمیشه شما واقعا از نزدیک خوشتیپید
لینو:میدونم
سوک جو:ریون ول کن
ا.ت:آوردیش؟
لینو:چیو؟آها آره،الان میدم
ریون:میشه با دوستم قر...
لینو:متاسفم ولی نمیتونم
ریون:چرااا؟
لینو:با غریبه ها قرار نمیزارم
ریون:آخه واسه چی
سوک جو:ریون بس کن
ریون:ا.ت لطفا تلاشت رو بکن
ا.ت:نمیکنم
ریون:خیلی به درد نخوری ا.ت
سوک جو:بسه
راوی:اون دوتا رفتن طبقه ی پایین و لینو نشست کنار ا.ت
ا.ت:چی میخواستی بدی بهم؟
لینو:(از جیبش یه جعبه ی خیلی کوچولو در میاره)
ا.ت:واووو(یه گردنبند نازک و کوچولو موچولو)
این واسه چیه؟
لینو:اینو توی ویترین مغازه ی یکی از فامیلام دیده بودم،برای کادوی تولدت گرفتمش،پشتشم نوشته happy birthday.
ا.ت:وای خیلی ازت ممنونم،این فوق العادس
ولی چرا توی روز تولدم بهم ندادیش؟
لینو:ممکنه که توی رو زتولدت من فرانسه باشم
ا.ت:آخه برای چی
لینو:شعبه ی فرانسه یخورده به مشکل خورده
ا.ت:میخوای بری؟
لینو:باید برم
ا.ت:چقدر میمونی؟
لینو:حدود ۴ تا ۵ ماه
ا.ت:چقدر زیاددد،کی میری؟
لینو:احتمالا ۲ هفته ی دیگه یا شاید زودتر
ا.ت:چرا انقدر زود
لینو:(بغلش میکنه)زود برمیگردم
ا.ت:اوهوم
لینو:حالا بریم بیرون از اینجا؟
ا.ت:اوهوم،هوای اینجا خفه کنندس و بوی الکل میده
لینو:بریم
راستی خونه ی منو دیدی تا حالا؟
ا.ت:نه مگه تنها زندگی میکنی؟
لینو:آره بعضی وقتا میرم پیش خانوادم
ا.ت:میشه ببینم؟
لینو:چرا نشه
ا.ت:الان بریم پیش پدرت؟
لینو:آره
راوی:لینو و ا.ت رسیدن به خونه ی خانواده ی لینو و رفتن بالا.
مادر:م.ل
پدر:پ.ل
ا.ت:سلام
م.ل:سلام عزیزم،شنیدم که تو و لینو باهم قرار میزارین
ا.ت:اگه پدر لینو قبول کنه،بله:)
م.ل:قبول میکنه،نترسید
لینو:بابا کجاست؟
م.ل:توی اتاقش
لینو:ا.ت بیا بریم
راوی:میرن پشت در و در میزنن و میرن داخل اتاق.
🦋🦋🦋🦋
"فقط یه لمس..."
ریون:میخوام کادوی تولد بهش این قرار ملاقات رو بدم،میتونی مگه نه؟
لینو:نه نمیتونه
ریون:شما؟
لینو:همون کسیم که دنبال قرار ملاقاتی
ریون:وای باورم نمیشه شما واقعا از نزدیک خوشتیپید
لینو:میدونم
سوک جو:ریون ول کن
ا.ت:آوردیش؟
لینو:چیو؟آها آره،الان میدم
ریون:میشه با دوستم قر...
لینو:متاسفم ولی نمیتونم
ریون:چرااا؟
لینو:با غریبه ها قرار نمیزارم
ریون:آخه واسه چی
سوک جو:ریون بس کن
ریون:ا.ت لطفا تلاشت رو بکن
ا.ت:نمیکنم
ریون:خیلی به درد نخوری ا.ت
سوک جو:بسه
راوی:اون دوتا رفتن طبقه ی پایین و لینو نشست کنار ا.ت
ا.ت:چی میخواستی بدی بهم؟
لینو:(از جیبش یه جعبه ی خیلی کوچولو در میاره)
ا.ت:واووو(یه گردنبند نازک و کوچولو موچولو)
این واسه چیه؟
لینو:اینو توی ویترین مغازه ی یکی از فامیلام دیده بودم،برای کادوی تولدت گرفتمش،پشتشم نوشته happy birthday.
ا.ت:وای خیلی ازت ممنونم،این فوق العادس
ولی چرا توی روز تولدم بهم ندادیش؟
لینو:ممکنه که توی رو زتولدت من فرانسه باشم
ا.ت:آخه برای چی
لینو:شعبه ی فرانسه یخورده به مشکل خورده
ا.ت:میخوای بری؟
لینو:باید برم
ا.ت:چقدر میمونی؟
لینو:حدود ۴ تا ۵ ماه
ا.ت:چقدر زیاددد،کی میری؟
لینو:احتمالا ۲ هفته ی دیگه یا شاید زودتر
ا.ت:چرا انقدر زود
لینو:(بغلش میکنه)زود برمیگردم
ا.ت:اوهوم
لینو:حالا بریم بیرون از اینجا؟
ا.ت:اوهوم،هوای اینجا خفه کنندس و بوی الکل میده
لینو:بریم
راستی خونه ی منو دیدی تا حالا؟
ا.ت:نه مگه تنها زندگی میکنی؟
لینو:آره بعضی وقتا میرم پیش خانوادم
ا.ت:میشه ببینم؟
لینو:چرا نشه
ا.ت:الان بریم پیش پدرت؟
لینو:آره
راوی:لینو و ا.ت رسیدن به خونه ی خانواده ی لینو و رفتن بالا.
مادر:م.ل
پدر:پ.ل
ا.ت:سلام
م.ل:سلام عزیزم،شنیدم که تو و لینو باهم قرار میزارین
ا.ت:اگه پدر لینو قبول کنه،بله:)
م.ل:قبول میکنه،نترسید
لینو:بابا کجاست؟
م.ل:توی اتاقش
لینو:ا.ت بیا بریم
راوی:میرن پشت در و در میزنن و میرن داخل اتاق.
🦋🦋🦋🦋
۲۶۶
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.