پرستار
پرستار
م/ج:ات تو با سومی نصبت خاصی داری
ات که از این حرف جا خورد نمیدونست چی بگه
ات:خب...راستش...من...و سومی....باهم
یهو در باز شد و جیمین اومد داخل...
جیمین:خب تو و سومی باهم چی
ات داشن به هفت جد و آباد پدرش فحش میداد
ات:خب اون خواهرمه....میدونم الان میخواید بگید چرا تا الان نگفتی و داشتی مارو گول میزدی ولی به خدا من خودمم کلا۳ ماهه فهمیدم یه خواهر دارم و اون خواهرم عروس شما و زن جیمینه
جیمین و مادرش واقعا شکه شده بودن...انتطار این حرفو نداشتن...یعنی واقعااااا اون با سونی خواهر بودن....
ولی تا جایی که جیمین یادشه...
جیمین:من تل جایی که یادمه سومی خیلی پولدار بوده و خواهدشد باید همونجوری باشه پس چرا تو اجاره نشین بودی
ات:من واقعا از پدرم بدم میومد و اونم از من هیچ وقت نتونستیم باهم دیگه کنار بیایم برای همین من از خونه رفتم تا برای خودم مستقل باشم...
هرسه تاشون توی بد موقعیتی بودن جیمنی خیلی آروم رفت طبقه بالا و مادر جیمین رفت به شوهرش گفت پاشن برن ...
ویو آت
واااییی بدبخت شدمممممممم اشکال نداره ات آروم بااااااششش جرم که نکردی فقط یکم دیر فهمیدین...
در یهو باز شد و جیمین توی چهار چوب در پیدا شد
جیمین:آت:میشه بگی چرا زودتر به من نگفتی
ات:چون دلم نمیخواست بدونید من خواهر سومی هستم
جیمین:د آخه لعنتی وگهبهم میگفتی بهت علاقه مند نمیشدم که الان بخوام خجالت بکشم
ات:هیچی تقسیر من نیست همه چیز تقسیر شماست که نمیتونید احساساتتونو کنترل کنید
جیمین:اینجوریه
ات:آره
جیمین:پس یه بار دیگه کنترل احساساتمون از دست میدم اشکالی نداره که
یهو به سمت ات حمله کرد و....
ادمین کرم داره تا ۲ پارت بعدی بای باااای
م/ج:ات تو با سومی نصبت خاصی داری
ات که از این حرف جا خورد نمیدونست چی بگه
ات:خب...راستش...من...و سومی....باهم
یهو در باز شد و جیمین اومد داخل...
جیمین:خب تو و سومی باهم چی
ات داشن به هفت جد و آباد پدرش فحش میداد
ات:خب اون خواهرمه....میدونم الان میخواید بگید چرا تا الان نگفتی و داشتی مارو گول میزدی ولی به خدا من خودمم کلا۳ ماهه فهمیدم یه خواهر دارم و اون خواهرم عروس شما و زن جیمینه
جیمین و مادرش واقعا شکه شده بودن...انتطار این حرفو نداشتن...یعنی واقعااااا اون با سونی خواهر بودن....
ولی تا جایی که جیمین یادشه...
جیمین:من تل جایی که یادمه سومی خیلی پولدار بوده و خواهدشد باید همونجوری باشه پس چرا تو اجاره نشین بودی
ات:من واقعا از پدرم بدم میومد و اونم از من هیچ وقت نتونستیم باهم دیگه کنار بیایم برای همین من از خونه رفتم تا برای خودم مستقل باشم...
هرسه تاشون توی بد موقعیتی بودن جیمنی خیلی آروم رفت طبقه بالا و مادر جیمین رفت به شوهرش گفت پاشن برن ...
ویو آت
واااییی بدبخت شدمممممممم اشکال نداره ات آروم بااااااششش جرم که نکردی فقط یکم دیر فهمیدین...
در یهو باز شد و جیمین توی چهار چوب در پیدا شد
جیمین:آت:میشه بگی چرا زودتر به من نگفتی
ات:چون دلم نمیخواست بدونید من خواهر سومی هستم
جیمین:د آخه لعنتی وگهبهم میگفتی بهت علاقه مند نمیشدم که الان بخوام خجالت بکشم
ات:هیچی تقسیر من نیست همه چیز تقسیر شماست که نمیتونید احساساتتونو کنترل کنید
جیمین:اینجوریه
ات:آره
جیمین:پس یه بار دیگه کنترل احساساتمون از دست میدم اشکالی نداره که
یهو به سمت ات حمله کرد و....
ادمین کرم داره تا ۲ پارت بعدی بای باااای
۱.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.