𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁹
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
ذره ای بغض در صدایش نبود !
حتی لرزشی احساس نمی شد ...
اما هرکس آن صدا را بشنود به طرز غریبی دلش میگیرد زیرا احساس ناتوانی در مقابل این دنیا را به طرز فجیعی میشد تشخیص داد !
_________________________________________________________
_اقامتگاه لیا_
لیا : واقعا دختر ملکه و امپراطور فوت کرده ؟
ندیمه لبخند رندانه ای می زند و میگوید : بله بانوی من !
لیا دستانش را به شکل عجیبی تکان میدهد و زیر لب می گوید :پس پدرم کارش را درست انجام داده !
:امپراطور وارد می شوند!
لیا و ندیمه بلند شدن و به جونگکوک تعظیم کردن ...
لیا خوشحال شد که در این وضع جونگ کوک بهش توجهی کرده ...
مرد با نگاهش به ندیمه میفهمونه که بره بیرون....
لیا :...
..........................................................................................
سه ماه از اون اتفاق مزخرف میگذره ...
مرگ دختر برای همه بدشگون و بد یومن بود !
انگار مردم دلشان برای ملکه جوان و امپراطور خردمندشان به طرز دیوانه واری میسوخت...
امپراطور سابق و امپراطور فعلی ...همگی به مردم لطف داشتن ...
سلسله گوریو مردم دار بود ...
فرقی بین اشراف و رعیت نبود البته نسبت به قبل این موضوع بهتر شده است وگرنه اختلاف طبقاتی مشکل اساسی تمامی کشورها بود !
انگار کسی در دربار دل و دمغ کار را نداشت جز قبیله ی وحشی وتازه به دوران رسیده روءسای بخش جنوب !
_اقامتگاه ملکه مادر_
جونگکوک کمی بی قراری کرد اما آخر لب به سخن گشود :مادر جان حال هایون روز به روز داره وخیم تر میشه ...نگرانم که نکنه وقتی کار دست خودش بده ...جانگ می ، تهیونگ ، وزیر اعظم و مادرش به دیدنش رفتن اما با هیچکس حرف نمیزنه میترسم ناگهان در بستر بیفته ...لب هاش خشک شده و رنگ به چهره زیباش نداره!
ملکه مادر :من به دیدنش میرم و تمام تلاشمو می کنم تا حالش رو جا بیارم !
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁹
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
ذره ای بغض در صدایش نبود !
حتی لرزشی احساس نمی شد ...
اما هرکس آن صدا را بشنود به طرز غریبی دلش میگیرد زیرا احساس ناتوانی در مقابل این دنیا را به طرز فجیعی میشد تشخیص داد !
_________________________________________________________
_اقامتگاه لیا_
لیا : واقعا دختر ملکه و امپراطور فوت کرده ؟
ندیمه لبخند رندانه ای می زند و میگوید : بله بانوی من !
لیا دستانش را به شکل عجیبی تکان میدهد و زیر لب می گوید :پس پدرم کارش را درست انجام داده !
:امپراطور وارد می شوند!
لیا و ندیمه بلند شدن و به جونگکوک تعظیم کردن ...
لیا خوشحال شد که در این وضع جونگ کوک بهش توجهی کرده ...
مرد با نگاهش به ندیمه میفهمونه که بره بیرون....
لیا :...
..........................................................................................
سه ماه از اون اتفاق مزخرف میگذره ...
مرگ دختر برای همه بدشگون و بد یومن بود !
انگار مردم دلشان برای ملکه جوان و امپراطور خردمندشان به طرز دیوانه واری میسوخت...
امپراطور سابق و امپراطور فعلی ...همگی به مردم لطف داشتن ...
سلسله گوریو مردم دار بود ...
فرقی بین اشراف و رعیت نبود البته نسبت به قبل این موضوع بهتر شده است وگرنه اختلاف طبقاتی مشکل اساسی تمامی کشورها بود !
انگار کسی در دربار دل و دمغ کار را نداشت جز قبیله ی وحشی وتازه به دوران رسیده روءسای بخش جنوب !
_اقامتگاه ملکه مادر_
جونگکوک کمی بی قراری کرد اما آخر لب به سخن گشود :مادر جان حال هایون روز به روز داره وخیم تر میشه ...نگرانم که نکنه وقتی کار دست خودش بده ...جانگ می ، تهیونگ ، وزیر اعظم و مادرش به دیدنش رفتن اما با هیچکس حرف نمیزنه میترسم ناگهان در بستر بیفته ...لب هاش خشک شده و رنگ به چهره زیباش نداره!
ملکه مادر :من به دیدنش میرم و تمام تلاشمو می کنم تا حالش رو جا بیارم !
۴.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.