رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
part ¹⁷
حس میکنم صداشون الان دیگه به اندازه ی قبلا نیست
یواشکی رفتم کنار پله ها تا صداشون رو بشنوم داشتن آروم حرف میزدن
☆آخه چرا تپ باید سر دخترمون شرط بزاری
"میدونم ناراحتی عزیزم ولی دیگه کاریش نمیشه کرد
☆چرا نمیشه ها؟ تو ک پول داری میتونی در عوض جه هوآ بهشون پول بدین مگه نه؟
" نمیتونم
☆چرا؟
"برای اینکه تمام پولامو تو قمار باختم
☆چیییی*بلند*
" هییسس الان جه هوآ میشنوه
باور نمیشد مث اینکه بابا رو مین شرط گذاشته یعنی چی؟ مگ بابا منو بیشتر از هرکسی دوست نداشت!مگه من تک دختر این خانواده نیستم؟
چ.. چرا باید روی من شرطبندی میکرد
قطرات اشک از چشمام میریخت پایین الان میفهمم دلیل عصبانیت بابا چی بود
با چشم های اشکی به طرف اتاق رفتم مامان بابا انگار صدای در رو شنیده بودن
اومدن بالا تا ببینن آیا من چیزی شنیدم یا نه برای همین سریع رفتم رو تخت جه یون رو بغلم گرفتم و سرمو تو موهاش قایم کردم و خودم رو زدم ب خواب
هعیی چ روزگاری بابای آدم رو دخترش شرطبندی میکنه بخاطر اینکه پول کم آورده هعییی
تو همین فکرا بودم ک نمیدونم چیشد خوابم برد
فلش بک ب صبح:
دیشب از شدت گریه چشام پف کرده بود نمیتونستم پفشون رو بخوابونم(داداش مگ کیکه؟)
نگاهی ب ساعت انداختم دیدم ساعت۶:۵ بدو بدو بلند شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون
موهامو شونه زدم لباسم رو عوض کردم و یه آرایش لایت کردم و کفشامو پوشیدم و ب سمت در حرکت کردم ک
☆سلام صبح بخیر
♡سلام
☆چرا اینجوری میکنی؟
♡چجوری؟
☆چرا سرد شدی؟
♡من سرد نشدم
"چه خبره؟
☆سلام صبح بخیر
" سلام خانوووم صبح شمام بخیر
"جه هوآ این وقت صبح کجا داری میری
♡دارم میرم سرکار
" کار؟
♡بله
"چ کاری؟
☆اون دسیار رئیس یه شرکت شده
" شرکت چه شرکتی؟
♡دستیار شخصی شرکت لوازم آرایشی یونگ مین
"چی؟ اونجا چرا؟
♡خب کارم اونجاست
" باید هرچه زودتر از اونجا بیای بیرون
♡دوست ندارم
از حرفی ک به بابا زدم یکم ناراحت شدم آخه هیچوقت بهش همچین حرفی رو نزده بودم
برحال دوست داشتم از موقعیتم ب خوبی استفاده کنم....
part ¹⁷
حس میکنم صداشون الان دیگه به اندازه ی قبلا نیست
یواشکی رفتم کنار پله ها تا صداشون رو بشنوم داشتن آروم حرف میزدن
☆آخه چرا تپ باید سر دخترمون شرط بزاری
"میدونم ناراحتی عزیزم ولی دیگه کاریش نمیشه کرد
☆چرا نمیشه ها؟ تو ک پول داری میتونی در عوض جه هوآ بهشون پول بدین مگه نه؟
" نمیتونم
☆چرا؟
"برای اینکه تمام پولامو تو قمار باختم
☆چیییی*بلند*
" هییسس الان جه هوآ میشنوه
باور نمیشد مث اینکه بابا رو مین شرط گذاشته یعنی چی؟ مگ بابا منو بیشتر از هرکسی دوست نداشت!مگه من تک دختر این خانواده نیستم؟
چ.. چرا باید روی من شرطبندی میکرد
قطرات اشک از چشمام میریخت پایین الان میفهمم دلیل عصبانیت بابا چی بود
با چشم های اشکی به طرف اتاق رفتم مامان بابا انگار صدای در رو شنیده بودن
اومدن بالا تا ببینن آیا من چیزی شنیدم یا نه برای همین سریع رفتم رو تخت جه یون رو بغلم گرفتم و سرمو تو موهاش قایم کردم و خودم رو زدم ب خواب
هعیی چ روزگاری بابای آدم رو دخترش شرطبندی میکنه بخاطر اینکه پول کم آورده هعییی
تو همین فکرا بودم ک نمیدونم چیشد خوابم برد
فلش بک ب صبح:
دیشب از شدت گریه چشام پف کرده بود نمیتونستم پفشون رو بخوابونم(داداش مگ کیکه؟)
نگاهی ب ساعت انداختم دیدم ساعت۶:۵ بدو بدو بلند شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون
موهامو شونه زدم لباسم رو عوض کردم و یه آرایش لایت کردم و کفشامو پوشیدم و ب سمت در حرکت کردم ک
☆سلام صبح بخیر
♡سلام
☆چرا اینجوری میکنی؟
♡چجوری؟
☆چرا سرد شدی؟
♡من سرد نشدم
"چه خبره؟
☆سلام صبح بخیر
" سلام خانوووم صبح شمام بخیر
"جه هوآ این وقت صبح کجا داری میری
♡دارم میرم سرکار
" کار؟
♡بله
"چ کاری؟
☆اون دسیار رئیس یه شرکت شده
" شرکت چه شرکتی؟
♡دستیار شخصی شرکت لوازم آرایشی یونگ مین
"چی؟ اونجا چرا؟
♡خب کارم اونجاست
" باید هرچه زودتر از اونجا بیای بیرون
♡دوست ندارم
از حرفی ک به بابا زدم یکم ناراحت شدم آخه هیچوقت بهش همچین حرفی رو نزده بودم
برحال دوست داشتم از موقعیتم ب خوبی استفاده کنم....
۵.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.