🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت92 #جلد_دوم
چند روزی به همین منوال گذشت و اتفاق جدیدی نیفتاده بود و همه چیز روی روال خودش بود تنها مشکلی که وجود داشت حضور ناجور کیمیا توی خونه من بود هیچ چیز خاصی بین کیمیا و اهورا نبود از این بابت دیگه خیالم راحت شده بود مونس بد جوری با کیمیا گرم گرفته بود خیلی مواظب بودم تا ببینم کیمیا حرف خاصی به مونس میزنه یا نه اما انگار این زن واقعاً مونس و دوست داشت که تمام وقتشو با اون میگذروند وقتایی هم که بیکار بود یه تیکه به من انداخت و منو از کوره در می کرد هم من هم اهورا داشتیم عادت می کردیم به حضور این زن توی خونمون اما برگشتن بی موقع اهورا بخونه اونم ساعت ۵ بعد از ظهر کمی نگران کننده به نظر می رسید به استقبالش رفتم و پرسیدم چیزی شده که اینقدر زود اومدی کلافه به نظر می رسید کیفشو روی زمین انداخت و گفت
_ قراره برامون مهمون بیاد !
متعجب پرسیدم مهمون؟ کی قراره بیاد .
اهورا عصبی گفت
_ مادرم مادرم داره میاد اینجا .
نفسم رو بیرون دادم و گفتم خوب بیاد یکی دو ساعت میمونه میره دیگه اینکه دیگه کلافگی و اعصاب خوردی نداره به دیوار راهرو تکیه کرد و گفت
_ اما اون داره باچمدون و بارو بندیل میاد می خواد یه مدت اینجا بمونه چون پدرم رفته سفر .
از شنیدن این حرف خشکم زد باورم نمیشد توی این اوضاع این خبر و بشنوم دیگه الان من بیشتر از اهورا ترسیده بودم و نگران شدم با استرس رو بهش گفتم الان باید چیکار کنیم کیمیا باید بره خونه خودش ممکن نیست اون اینجا بمونه مادرت حتماً می بینتش و بعد برامون دردسر میشه اهورا که کلافه تر از من بود به سمت پذیرایی رفت و روی مبل نشست و گفت برو صداش کن تا باهاش حرف بزنیم و قضیه رو بهش بگیم سراسیمه به سمت اتاقش رفتم و صداش کردم کیمیا که داشت با مونس نقاشی می کشید از جاش بلند شد و گفت
_چی شده چه خبرته ؟
#ایده #فردوس_برین #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #wallpaper #عکس_نوشته #خلاقیت #هنر #FANDOGHI #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب
#خان_زاده #پارت92 #جلد_دوم
چند روزی به همین منوال گذشت و اتفاق جدیدی نیفتاده بود و همه چیز روی روال خودش بود تنها مشکلی که وجود داشت حضور ناجور کیمیا توی خونه من بود هیچ چیز خاصی بین کیمیا و اهورا نبود از این بابت دیگه خیالم راحت شده بود مونس بد جوری با کیمیا گرم گرفته بود خیلی مواظب بودم تا ببینم کیمیا حرف خاصی به مونس میزنه یا نه اما انگار این زن واقعاً مونس و دوست داشت که تمام وقتشو با اون میگذروند وقتایی هم که بیکار بود یه تیکه به من انداخت و منو از کوره در می کرد هم من هم اهورا داشتیم عادت می کردیم به حضور این زن توی خونمون اما برگشتن بی موقع اهورا بخونه اونم ساعت ۵ بعد از ظهر کمی نگران کننده به نظر می رسید به استقبالش رفتم و پرسیدم چیزی شده که اینقدر زود اومدی کلافه به نظر می رسید کیفشو روی زمین انداخت و گفت
_ قراره برامون مهمون بیاد !
متعجب پرسیدم مهمون؟ کی قراره بیاد .
اهورا عصبی گفت
_ مادرم مادرم داره میاد اینجا .
نفسم رو بیرون دادم و گفتم خوب بیاد یکی دو ساعت میمونه میره دیگه اینکه دیگه کلافگی و اعصاب خوردی نداره به دیوار راهرو تکیه کرد و گفت
_ اما اون داره باچمدون و بارو بندیل میاد می خواد یه مدت اینجا بمونه چون پدرم رفته سفر .
از شنیدن این حرف خشکم زد باورم نمیشد توی این اوضاع این خبر و بشنوم دیگه الان من بیشتر از اهورا ترسیده بودم و نگران شدم با استرس رو بهش گفتم الان باید چیکار کنیم کیمیا باید بره خونه خودش ممکن نیست اون اینجا بمونه مادرت حتماً می بینتش و بعد برامون دردسر میشه اهورا که کلافه تر از من بود به سمت پذیرایی رفت و روی مبل نشست و گفت برو صداش کن تا باهاش حرف بزنیم و قضیه رو بهش بگیم سراسیمه به سمت اتاقش رفتم و صداش کردم کیمیا که داشت با مونس نقاشی می کشید از جاش بلند شد و گفت
_چی شده چه خبرته ؟
#ایده #فردوس_برین #عاشقانه #عکس_نوشته_عاشقانه #wallpaper #عکس_نوشته #خلاقیت #هنر #FANDOGHI #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب
۴.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.