🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت93 #جلد_دوم
اهورا عصبانی از جاش بلند شد و به سمتش رفت و گفت
_تو حرف نمیفهمی نه؟ هر چی من بگم یه چیزی از خودت در میاری تا جواب منو بدی؟
ببین دارم بهت چی میگم مادر من داره میاد اینجا و تو باید؛ باید از اینجا بری.
کیمیا دست به سینه شد و گفت
_ با یه شرطی از اینجا میرم؟
هردومون منتظر بهشت نگاه کردیم که گفت
_ تو هم با من میای تو خونه من میمونی تا وقتی که مادرت بره.
این بار من مثل بمب منفجر شدم و با صدای بلندی گفتم تو الان چی گفتی من شوهرمو بفرستم خونه تو بمونه مگه عقلمو از دست دادم یا دیوونه شدم اصلا میفهمی چی داری میگی ؟
کیمیا با همون لبخند پیروزی که روی لبش بود گفت
_ تو این بچه رو خیلی دوست داری پس باید با شرط و شروط و شرایط منم کنار بیای من از تنهایی میترسم و اهورا باید کناره من بمونه .
اهورا که انتظار شنیدن همچین شرطی رو نداشت توی سکوت فقط بهش نگاه می کرد کیمیا که دید کسی حرفی نمیزنه گفت
_خود دانید من به شما اخطار دادم یا این بچه رو میخواین یا نمیخواین اگر میخواهین باید به حرفهای من گوش کنید و اگه نه من میتونم برم این بچه رو با خودم ببرم حالا شاید کشتمش شایدم نگهش داشتم برای خودم و شما هیچ وقت نمیتونی ردی از منو این بچه پیدا کنین...
تهدیداتش داشت منو میترسوند نمیخواستم بلایی سر بچم بیاد اهورا لگدی به میز وسط پذیرایی زد و گفت
_باشه با تو میام اما یه شب در میون اینجا میمونم یه شب خونه تو چون مادرم شک میکنه که وقتی اون میاد اینجا من کلاً خونه نباشم.
کیمیا ناراضی به نظر می رسید اما گفت
_باشه همینم خوبه یه شب درمیون...
آیلین جون دیدی بالاخره که شوهر تو با من با نصف کردی؟
یه شب مال من یه شب مال تو!
پشت بندش خندید
ومن نمی تونستم حرفی بزنم و مخالفت کنم و نمیتونستم قبول کنم بغض داشت خفم میکرد به سمت اتاقم دویدمو شروع کردم به گریه کردن پشت سرم اهورا وارد اتاق شد و کنارم نشست و منو محکم بغل کرد
#کپی_با_ذکر_صلوات_جهت_سلامتی_و_تعجیل_در_ظهور_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف_آزاد #التماس_دعا #فردوس_برین #لیله_القدر_امام_علی_مذهبی_رمضان #عاشقانه #هنر #خلاقیت #عکس_نوشته #شب_قدر_ویسگونیا_تسلیت_باد_التماس_دعا #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب
#خان_زاده #پارت93 #جلد_دوم
اهورا عصبانی از جاش بلند شد و به سمتش رفت و گفت
_تو حرف نمیفهمی نه؟ هر چی من بگم یه چیزی از خودت در میاری تا جواب منو بدی؟
ببین دارم بهت چی میگم مادر من داره میاد اینجا و تو باید؛ باید از اینجا بری.
کیمیا دست به سینه شد و گفت
_ با یه شرطی از اینجا میرم؟
هردومون منتظر بهشت نگاه کردیم که گفت
_ تو هم با من میای تو خونه من میمونی تا وقتی که مادرت بره.
این بار من مثل بمب منفجر شدم و با صدای بلندی گفتم تو الان چی گفتی من شوهرمو بفرستم خونه تو بمونه مگه عقلمو از دست دادم یا دیوونه شدم اصلا میفهمی چی داری میگی ؟
کیمیا با همون لبخند پیروزی که روی لبش بود گفت
_ تو این بچه رو خیلی دوست داری پس باید با شرط و شروط و شرایط منم کنار بیای من از تنهایی میترسم و اهورا باید کناره من بمونه .
اهورا که انتظار شنیدن همچین شرطی رو نداشت توی سکوت فقط بهش نگاه می کرد کیمیا که دید کسی حرفی نمیزنه گفت
_خود دانید من به شما اخطار دادم یا این بچه رو میخواین یا نمیخواین اگر میخواهین باید به حرفهای من گوش کنید و اگه نه من میتونم برم این بچه رو با خودم ببرم حالا شاید کشتمش شایدم نگهش داشتم برای خودم و شما هیچ وقت نمیتونی ردی از منو این بچه پیدا کنین...
تهدیداتش داشت منو میترسوند نمیخواستم بلایی سر بچم بیاد اهورا لگدی به میز وسط پذیرایی زد و گفت
_باشه با تو میام اما یه شب در میون اینجا میمونم یه شب خونه تو چون مادرم شک میکنه که وقتی اون میاد اینجا من کلاً خونه نباشم.
کیمیا ناراضی به نظر می رسید اما گفت
_باشه همینم خوبه یه شب درمیون...
آیلین جون دیدی بالاخره که شوهر تو با من با نصف کردی؟
یه شب مال من یه شب مال تو!
پشت بندش خندید
ومن نمی تونستم حرفی بزنم و مخالفت کنم و نمیتونستم قبول کنم بغض داشت خفم میکرد به سمت اتاقم دویدمو شروع کردم به گریه کردن پشت سرم اهورا وارد اتاق شد و کنارم نشست و منو محکم بغل کرد
#کپی_با_ذکر_صلوات_جهت_سلامتی_و_تعجیل_در_ظهور_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف_آزاد #التماس_دعا #فردوس_برین #لیله_القدر_امام_علی_مذهبی_رمضان #عاشقانه #هنر #خلاقیت #عکس_نوشته #شب_قدر_ویسگونیا_تسلیت_باد_التماس_دعا #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب
۱۰.۸k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.