فیک سرنوشت تلخ و شیرین
part 17
خدمتکار:خانوم میتونم بیام داخل
ات:بله بفرمایین
خدمتکار:خانوم لباسا ی مهمونی رو آوردم براتون...ارباب گفتن که برای ناهار تشریف نمیارن خودتون میل کنید....تا چند دقیقه ی دیگه غذا آماده میشه
ات:ممنونم میتونی بری
خدمتکار:با اجازه
ات ویو:نگاهی به لباس انداختم خیلی خوشگل و ناز بود....اما تهیونگ سایز لباسام رو از کجا میدونه...مگه میشه چیزی رو ندونه....رفتم طبقه ی پایین و ناهار خوردم بعدش نشستم جلو تلویزیون تا یکم وقت بگذره همینجوری داشتم تلویزیون میدیدم که صدای در اومد و تهیونگ اومد داخل....برا دیدنش از جان بلند نشدم مگه قراره چیکار باهام بکنه؟....خودش رو رسوند پیشم
تهیونگ:سلام عزیزم
ات ویو:فهمیدم باید نقش بازی کنیم پس منم رفتم تو نقشم
ات:سلام خوبی؟
تهیونگ:با وجود تو مگه میشه بد باشم؟ تو خوبی؟
ات:منم خوبم...چرا نیومدی برا ناهار؟
تهیونگ:یکم تو شرکت کارم طول کشید
ات:ایندفعه زودتر بیا
تهیونگ:چشم
ات ویو:الان داره حرف های من رو تایید میکنه خیلی خنده داره پس باید کاری کنم که ازم معذرت خواهی هم بکنه
ات:عشقم؟
تهیونگ:جونم
ات:دیشب منو کتک زدی یادته؟
تهیونگ:فکر نکنم عشقم...تو م..ست بودی فکر کنم توهم زدی
ات:آره شاید....میدونی مامان و بابا کی میان؟
تهیونگ:تا دو ساعت دیگه میان شام پیش ما هستن
ات:عه چه خوب
تهیونگ:انقدر باهام سرد نباش
ات:سعی میکنم
تهیونگ اومد در گوشم
تهیونگ:رفتاراتو کنترل کن ات کاری نکن عصبانی بشم و بعدش پشیمون بشی
ات:باشه فهمیدم
تهیونگ:من بالا کار دارم باز میام
ات:باشه
ادامه دارد.....
خدمتکار:خانوم میتونم بیام داخل
ات:بله بفرمایین
خدمتکار:خانوم لباسا ی مهمونی رو آوردم براتون...ارباب گفتن که برای ناهار تشریف نمیارن خودتون میل کنید....تا چند دقیقه ی دیگه غذا آماده میشه
ات:ممنونم میتونی بری
خدمتکار:با اجازه
ات ویو:نگاهی به لباس انداختم خیلی خوشگل و ناز بود....اما تهیونگ سایز لباسام رو از کجا میدونه...مگه میشه چیزی رو ندونه....رفتم طبقه ی پایین و ناهار خوردم بعدش نشستم جلو تلویزیون تا یکم وقت بگذره همینجوری داشتم تلویزیون میدیدم که صدای در اومد و تهیونگ اومد داخل....برا دیدنش از جان بلند نشدم مگه قراره چیکار باهام بکنه؟....خودش رو رسوند پیشم
تهیونگ:سلام عزیزم
ات ویو:فهمیدم باید نقش بازی کنیم پس منم رفتم تو نقشم
ات:سلام خوبی؟
تهیونگ:با وجود تو مگه میشه بد باشم؟ تو خوبی؟
ات:منم خوبم...چرا نیومدی برا ناهار؟
تهیونگ:یکم تو شرکت کارم طول کشید
ات:ایندفعه زودتر بیا
تهیونگ:چشم
ات ویو:الان داره حرف های من رو تایید میکنه خیلی خنده داره پس باید کاری کنم که ازم معذرت خواهی هم بکنه
ات:عشقم؟
تهیونگ:جونم
ات:دیشب منو کتک زدی یادته؟
تهیونگ:فکر نکنم عشقم...تو م..ست بودی فکر کنم توهم زدی
ات:آره شاید....میدونی مامان و بابا کی میان؟
تهیونگ:تا دو ساعت دیگه میان شام پیش ما هستن
ات:عه چه خوب
تهیونگ:انقدر باهام سرد نباش
ات:سعی میکنم
تهیونگ اومد در گوشم
تهیونگ:رفتاراتو کنترل کن ات کاری نکن عصبانی بشم و بعدش پشیمون بشی
ات:باشه فهمیدم
تهیونگ:من بالا کار دارم باز میام
ات:باشه
ادامه دارد.....
۱۵.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.