فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 23
ات ویو:رفتم سمت لبه ی پشت بوم رفتم روش پای راستم رو روی لبه ی پشت بوم گذاشتم و بعدش پای چپم رو کنارش گذاشتم و به پایین خیره شدم....فاصله ی زیادی بود....قطعا اگه خودم رو پرت میکردم پایین می....مردم....و مطمئنا کسی منو پیدا نمیکرد فقط آقای لی خبردار میشد و مامان و بابا نمیفهمیدن...شاید هم بعدا تو اخبار متوجه میشدن.....خواستم بپرم...برای پریدن آماده بودم....همه ی خاطراتم و همه ی چیزایی که دوستشون داشتم مثل یه فیلم کوتاه از جلو چشمم رد میشدن.....تصویر خندیدن مامان.....بابا...لوکا.....اولین روزی که حس آزادی واقعی رو تجربه کردم....اولین روزی که تو مدرسه با لیا صحبت کردم...اولین شبی که تو خونه ی خالی تنها خوابیدم.....مواقعی که کار میکردم....آماده ی پریدن بودم.....وقتی ۳ گفتم میپرم......۱......۲.... یه صدایی انگار داره بهم هشدار میده......ات....ات....نکن....این تنها راهش نیست.....صبرکن من همچین چیزی نمیخواستم.....من نمیخوام بمیرم ...من برای همچین چیزی نیومدم اینجا...من برای هیچی تا اینجا خودم رو بالا نکشیدم....من بی دلیل و بی هدف اینجا نیومدم....من اومدم اینجا که زندگی کنم.....اگه اگه....هیچوقت دیگه یه دنیا نیام چی...روحم سرگردون میشه و چیزای دیگه....ولی نباید یادم بره من اتی هستم که بهم توجه نشد....قراره اتی بشم که همه میخوانش....میخوام یه کاری کنم که حداقل یه بار هم که شده بابام بهم افتخار کنه و بگه که این دختر منه....پس نباید تسلیم بشم....نه نه.....من این کار رو نمیکنم....چشمام رو باز کردم دیدم هنوز هم پای راستم رو هوا معلقه....سریع اومدم پایین.....قلبم تند تند میتپید یه جور بود.....ترسیده بودم....دیگه باید به خودم قول بدم که هر چه قدر هم که سخت باشه بازم ادامه بدم...شاید امروز حالم بد باسه ولی همیشه که حالم بد نیست یه روز میشه که حالم خوب میشه....برم پایین تو خونه بهتره همینقدر هواخوری برا امروز بسه.....
ادمین ویو:حالا بیایین بریم برای به زمان بعد امتحانات ات....ببینم آخر کجا میخواد خونه بخره؟؟؟.....گوانگجو یا گیونگ سونگ؟؟؟....حالش چطوره؟؟.....کسی از جاش با خیر میشه؟؟؟....شوگا جاش رو پیدا میکنه؟؟نکنه آقای لی اون رو به شوگا لو بده؟؟....شایدم آقای چوی؟؟بریم ببینیم چی میشه
ادامه دارد......
ات ویو:رفتم سمت لبه ی پشت بوم رفتم روش پای راستم رو روی لبه ی پشت بوم گذاشتم و بعدش پای چپم رو کنارش گذاشتم و به پایین خیره شدم....فاصله ی زیادی بود....قطعا اگه خودم رو پرت میکردم پایین می....مردم....و مطمئنا کسی منو پیدا نمیکرد فقط آقای لی خبردار میشد و مامان و بابا نمیفهمیدن...شاید هم بعدا تو اخبار متوجه میشدن.....خواستم بپرم...برای پریدن آماده بودم....همه ی خاطراتم و همه ی چیزایی که دوستشون داشتم مثل یه فیلم کوتاه از جلو چشمم رد میشدن.....تصویر خندیدن مامان.....بابا...لوکا.....اولین روزی که حس آزادی واقعی رو تجربه کردم....اولین روزی که تو مدرسه با لیا صحبت کردم...اولین شبی که تو خونه ی خالی تنها خوابیدم.....مواقعی که کار میکردم....آماده ی پریدن بودم.....وقتی ۳ گفتم میپرم......۱......۲.... یه صدایی انگار داره بهم هشدار میده......ات....ات....نکن....این تنها راهش نیست.....صبرکن من همچین چیزی نمیخواستم.....من نمیخوام بمیرم ...من برای همچین چیزی نیومدم اینجا...من برای هیچی تا اینجا خودم رو بالا نکشیدم....من بی دلیل و بی هدف اینجا نیومدم....من اومدم اینجا که زندگی کنم.....اگه اگه....هیچوقت دیگه یه دنیا نیام چی...روحم سرگردون میشه و چیزای دیگه....ولی نباید یادم بره من اتی هستم که بهم توجه نشد....قراره اتی بشم که همه میخوانش....میخوام یه کاری کنم که حداقل یه بار هم که شده بابام بهم افتخار کنه و بگه که این دختر منه....پس نباید تسلیم بشم....نه نه.....من این کار رو نمیکنم....چشمام رو باز کردم دیدم هنوز هم پای راستم رو هوا معلقه....سریع اومدم پایین.....قلبم تند تند میتپید یه جور بود.....ترسیده بودم....دیگه باید به خودم قول بدم که هر چه قدر هم که سخت باشه بازم ادامه بدم...شاید امروز حالم بد باسه ولی همیشه که حالم بد نیست یه روز میشه که حالم خوب میشه....برم پایین تو خونه بهتره همینقدر هواخوری برا امروز بسه.....
ادمین ویو:حالا بیایین بریم برای به زمان بعد امتحانات ات....ببینم آخر کجا میخواد خونه بخره؟؟؟.....گوانگجو یا گیونگ سونگ؟؟؟....حالش چطوره؟؟.....کسی از جاش با خیر میشه؟؟؟....شوگا جاش رو پیدا میکنه؟؟نکنه آقای لی اون رو به شوگا لو بده؟؟....شایدم آقای چوی؟؟بریم ببینیم چی میشه
ادامه دارد......
۲۵.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.