رمانهمسراجباری پارتصد وهفتاد

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وهفتاد
276
دو ساعت اونجا بدون حرف کارامو کردم باز دید این بخش تموم شد تو طول ای مدت فکر میکرد یه خورده شیشه￾بیا .
ای تو گلوم گیر کرده و تنها دلیلش داشتن یه بغض لعنتی بود.
رفتم بوفه تنها رو یه صندلی نشسته بود. یه میز دو نفره بود.
-چی میل دارین
از فکر در اومدم گارسون بود.اصال متوجش نشده بودم.
بستنی شکالتی.
داستان منو آریا چی بود قرار بود چی بشه.
معلومه من مال آریا نیستم از ترحم بیجاشم متنفرم.آریا هروقت کاری رو نخواد نمیکنه.پس چرا...چرا با شین
....اه..لعنتی دیوونم کردی بسه بسه.دستامو گذاشتم رومیز سرمو بین دستام گرفتم .
-اینقدر ضعیفی آنا ینی تو نمیدونی عاشق کی شدی.؟
سرمو بر داشتم که ببینم این صدا از کجا پیداش شد که امیرو دیدم وایساده بود باال سرم.
میتونم بشینم؟
با سر اشاره کردمو گفتم بشین
و نشست.
- ینی واقعا تو به این روزا فکر نکردی؟ دستتو بنداز درست بشینم.
انقد جدی و محکم حرف زد که تکیه دادم به صندلی.
Comments please
دیدگاه ها (۱۶)

#همسر_اجباری #پارت_صد_هفتا_یکسفارشارو اوردن. دستمو گذاشتم دو...

#همسر_اجباری #پارت_صدوهفتادودونه قول میدم. -من کاری به گذشته...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت ونهمدست از لب گرفتن با آریا ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت وهشتمرفتار شین با من فرق کرد...

#عشق_جنایت 🔪پارت55کوک:وسیله هاتو جمع کن....جینو:نمیامکوک:لجب...

ملکه قلبم پارت۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط