رمان همسر اجباری پارت صد وشصت وهشتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت وهشتم
رفتار شین با من فرق کرده بود. خیلی سرد شده بود. و یه پوز خند روی لبش.
منم سرد تر از خودش حتی نیگاشم نکردم.هی آنا نیم ساعت دیگه بیا تو اتاق منو بقیه پرونده هارو ببر.
احسان:ببخشید خانم شین کلمه هی تو جمله چه معنی میده.
کنم شما حق ندارین با ایشون که سهام دار کل شرکت ماست اینجوری حرف بزنید.چون پشت سرش چیزیآها فکر کردم زبان فارسیتون دچار جابجایی کلمه شده و خواستم بگم هی کلمه احترام آمیزی نیست.و یادآوریهی ینی هی دیگه.
میشنوین.
ایشون سهام مارو ب تور کل خریدن.و ما االن از زیر مجموعه ایشونیم.
شین دهنش سرویس شدو گفت.
-سهامتو میدی چند عزیزم دوبرابر شو میدم.
آریا -عزیزم بیا.
-آریا من کار دارم اینجا.
-بیا عشقم بعدا میای.
-پاشد و گفت پس هانگ صدا بزن بیاد .
آریا هانگ و صدا زد.که نمیدونم اصال کی هست. آریا با شین رفتن بیروت حرفای آریا تو مغزم اکو میکرد عشقم .
عزیرم ...و سرمو گذاشتم رو میز ... اعصابم داغون بود. سرمو بر داشتم پسره نشسته بود پیش احسا و زوم کرده بود
رو کامپیوتر احسان.
....
نیم ساعت گذشت به سمت آدرس اتاقی که احسان بهم داد رفتم. همه یه جورایی نگاه میکردن منشی جلومو
گرفت و زبونشو نمیفهمیدم واسه همین به زبون انگلیسی باهاش حرف زدم خدارو شکر اینا همه اوکی بودن از لحاظ
زبان .مث ما که نیستن چند سال رفتم دنبال مدرکش....هه.منشی وقتی فهمید من از شرکت ایرانیم گفت بفرمایید آقای مدرس هم اونجان.
چطوری میگه مدرس. با اون نیش بازش میگم بزنم تو صفحه روزگار محوش کنم. بی شعور رسیدم به اتاق
در اتاق نیم باز بود. انقد فکرم مشغول بود که نمیدونم کی در نزده رفتم تو ....
-
رفتم تو اتاق سرم تو پرونده های دستم بود میخواستم درمورد یکیشون سوال کنم. ک
.آ..آ.. آریا و شین تو بغل هم بودن و واقعا وحشناک بود.آریا پشتش ب من بود و شین متوجه من شد. اما جلو من
Comments please
رفتار شین با من فرق کرده بود. خیلی سرد شده بود. و یه پوز خند روی لبش.
منم سرد تر از خودش حتی نیگاشم نکردم.هی آنا نیم ساعت دیگه بیا تو اتاق منو بقیه پرونده هارو ببر.
احسان:ببخشید خانم شین کلمه هی تو جمله چه معنی میده.
کنم شما حق ندارین با ایشون که سهام دار کل شرکت ماست اینجوری حرف بزنید.چون پشت سرش چیزیآها فکر کردم زبان فارسیتون دچار جابجایی کلمه شده و خواستم بگم هی کلمه احترام آمیزی نیست.و یادآوریهی ینی هی دیگه.
میشنوین.
ایشون سهام مارو ب تور کل خریدن.و ما االن از زیر مجموعه ایشونیم.
شین دهنش سرویس شدو گفت.
-سهامتو میدی چند عزیزم دوبرابر شو میدم.
آریا -عزیزم بیا.
-آریا من کار دارم اینجا.
-بیا عشقم بعدا میای.
-پاشد و گفت پس هانگ صدا بزن بیاد .
آریا هانگ و صدا زد.که نمیدونم اصال کی هست. آریا با شین رفتن بیروت حرفای آریا تو مغزم اکو میکرد عشقم .
عزیرم ...و سرمو گذاشتم رو میز ... اعصابم داغون بود. سرمو بر داشتم پسره نشسته بود پیش احسا و زوم کرده بود
رو کامپیوتر احسان.
....
نیم ساعت گذشت به سمت آدرس اتاقی که احسان بهم داد رفتم. همه یه جورایی نگاه میکردن منشی جلومو
گرفت و زبونشو نمیفهمیدم واسه همین به زبون انگلیسی باهاش حرف زدم خدارو شکر اینا همه اوکی بودن از لحاظ
زبان .مث ما که نیستن چند سال رفتم دنبال مدرکش....هه.منشی وقتی فهمید من از شرکت ایرانیم گفت بفرمایید آقای مدرس هم اونجان.
چطوری میگه مدرس. با اون نیش بازش میگم بزنم تو صفحه روزگار محوش کنم. بی شعور رسیدم به اتاق
در اتاق نیم باز بود. انقد فکرم مشغول بود که نمیدونم کی در نزده رفتم تو ....
-
رفتم تو اتاق سرم تو پرونده های دستم بود میخواستم درمورد یکیشون سوال کنم. ک
.آ..آ.. آریا و شین تو بغل هم بودن و واقعا وحشناک بود.آریا پشتش ب من بود و شین متوجه من شد. اما جلو من
Comments please
۶.۳k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.