🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۸۶ -سلام عزیز جان.
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۸۶ #-سلام عزیز جان.
-سلام پسرم خوش امدین. امیر دست منو گرفت،
-اینم از خانوم خوشگل من رویابانو،
لبخندی زدمو سلام وابراز خوشبختی کردم
-سلام عزیزم منم خوشبختم.
خانومه جورخاصی نگام کرد بعد چشمش رفت سمت دستم که تو دست امیر بود،خواستم دستمو ازدست امیر بیرون بیارم ولی اجازه نداد..
لبخند غمگینی زدوگفت:
-بفرمایید داخل خوش امدین ..باامیر،داخل خونه شدیم...یه آقایی روی ولیچر نشسته بود وچشمش به تلویزیون بودبهش نزدیک شدیم..
-سلام عمو
آقاهه سمت ماچرخید...یه لحظه حس کردم عرفان داره نگام میکنه سریع دستمو از،دست امیر بیرون کشیدم..
بابای عرفان لبخند کوچولویی زدو جواب سلام امیرو داد منم سلام کردم..باامیر روی مبل دونفره نشستیم..
-پس عرفان کی میاد ؟؟زنگ درخورد..بابای عرفان لبخندی زد..
-بفرمااینم از عرفان.
بعد از چند دقیقه بالاخره امد..
-سلام
از جام بلند شدموسلام کردم..بااخمای عرفان تو هم رفته آروم جواب سلاممو دادباامیرم دست دادوسمت پدرش رفت ،به دستش بوسه ای زد..
باباش لبخندی زدوگفت:
-خسته نباشی پهلون.
-درمونده نباشی پیرمرد.
بابای عرفان خندیدوگفت،
-پیرمرد باباته پدرصلواتی.
مامان بزرگ عرفان درحالیکه سینی آبمیوه رو روی میز میذاشت خندیدوگفت:
-واا فردین جان باباش تویی دیگه..
همه خندیدیم..عرفان از جاش بلند شد ..
-من برم لباس عوض کنم بیام..اینو گفت ورفت...
آقافردین نگاهی به امیر انداخت .
-بازم بهتون تبریک میگم.ایشالله خوشبخت بشین
-ممنون عمو..
مامان بزرگ عرفان روی مبل نشست.
- انشالله کی عروسیتونه؟؟
-فعلا رویاداره میخونه براکنکور تا کنکورشو بده بعد یه تصمیمی میگیریم.
- بسلامتی.
-سلامت باشی عزیزجون..
-عروس خانوم خوشگل ماکم حرفه یااز ماخجالت میکشه؟؟
امیر زودتراز من جواب داد
-رویاو کم حرفی فعلا تازه آشنا شده یه چند دقیقه ای دیگه خودتون ازدستش فراری میشین از بس حرف میزنه.چشم غره ای براش رفتم.امیرخندیدوگفت
-من حرفی ندارم.
-عرفان بالباس عوض شده روی مبل کنار مامان بزرگش نشست..باامدنش آرامش کل وجودمو پرکرد...خدایاچرامن نمیتونم از این بشر متنفربشم.اون غرورمنو خورد کردولی باهرباردیدنش انگارجون تازه ای بهم میبخشن،چرااین عشق اینقدرقویه
عرفان بالحن سردی گفت
-رویاخانوم از اینطرفا منور کردی کلبه ای فقیرانه ای مارو،نگاهش کردموجواب دادم
-باوجودهمچین پدرومامان بزرگی منور بود من امدم منور ترش بکنم
نیشخندی زد،
-بله کاملا حق باشماست،
-همیشه حق بامنه.
تای ابروشوبالاداد،
-برمنکرش لعنت.فقط بعضی مواقع این توقع حق باتو بودنو پایین بیار کسی..باسرفه ای آقا فردین حرفشو خورد وسریع نگاهش
انگارفهمید میخواد چی بگه وسریع جلوشوگرفت
از طرز حرف زدنش فهمیدم حسابی از من دلخوره
نویسنده,S.m.a.E
-سلام پسرم خوش امدین. امیر دست منو گرفت،
-اینم از خانوم خوشگل من رویابانو،
لبخندی زدمو سلام وابراز خوشبختی کردم
-سلام عزیزم منم خوشبختم.
خانومه جورخاصی نگام کرد بعد چشمش رفت سمت دستم که تو دست امیر بود،خواستم دستمو ازدست امیر بیرون بیارم ولی اجازه نداد..
لبخند غمگینی زدوگفت:
-بفرمایید داخل خوش امدین ..باامیر،داخل خونه شدیم...یه آقایی روی ولیچر نشسته بود وچشمش به تلویزیون بودبهش نزدیک شدیم..
-سلام عمو
آقاهه سمت ماچرخید...یه لحظه حس کردم عرفان داره نگام میکنه سریع دستمو از،دست امیر بیرون کشیدم..
بابای عرفان لبخند کوچولویی زدو جواب سلام امیرو داد منم سلام کردم..باامیر روی مبل دونفره نشستیم..
-پس عرفان کی میاد ؟؟زنگ درخورد..بابای عرفان لبخندی زد..
-بفرمااینم از عرفان.
بعد از چند دقیقه بالاخره امد..
-سلام
از جام بلند شدموسلام کردم..بااخمای عرفان تو هم رفته آروم جواب سلاممو دادباامیرم دست دادوسمت پدرش رفت ،به دستش بوسه ای زد..
باباش لبخندی زدوگفت:
-خسته نباشی پهلون.
-درمونده نباشی پیرمرد.
بابای عرفان خندیدوگفت،
-پیرمرد باباته پدرصلواتی.
مامان بزرگ عرفان درحالیکه سینی آبمیوه رو روی میز میذاشت خندیدوگفت:
-واا فردین جان باباش تویی دیگه..
همه خندیدیم..عرفان از جاش بلند شد ..
-من برم لباس عوض کنم بیام..اینو گفت ورفت...
آقافردین نگاهی به امیر انداخت .
-بازم بهتون تبریک میگم.ایشالله خوشبخت بشین
-ممنون عمو..
مامان بزرگ عرفان روی مبل نشست.
- انشالله کی عروسیتونه؟؟
-فعلا رویاداره میخونه براکنکور تا کنکورشو بده بعد یه تصمیمی میگیریم.
- بسلامتی.
-سلامت باشی عزیزجون..
-عروس خانوم خوشگل ماکم حرفه یااز ماخجالت میکشه؟؟
امیر زودتراز من جواب داد
-رویاو کم حرفی فعلا تازه آشنا شده یه چند دقیقه ای دیگه خودتون ازدستش فراری میشین از بس حرف میزنه.چشم غره ای براش رفتم.امیرخندیدوگفت
-من حرفی ندارم.
-عرفان بالباس عوض شده روی مبل کنار مامان بزرگش نشست..باامدنش آرامش کل وجودمو پرکرد...خدایاچرامن نمیتونم از این بشر متنفربشم.اون غرورمنو خورد کردولی باهرباردیدنش انگارجون تازه ای بهم میبخشن،چرااین عشق اینقدرقویه
عرفان بالحن سردی گفت
-رویاخانوم از اینطرفا منور کردی کلبه ای فقیرانه ای مارو،نگاهش کردموجواب دادم
-باوجودهمچین پدرومامان بزرگی منور بود من امدم منور ترش بکنم
نیشخندی زد،
-بله کاملا حق باشماست،
-همیشه حق بامنه.
تای ابروشوبالاداد،
-برمنکرش لعنت.فقط بعضی مواقع این توقع حق باتو بودنو پایین بیار کسی..باسرفه ای آقا فردین حرفشو خورد وسریع نگاهش
انگارفهمید میخواد چی بگه وسریع جلوشوگرفت
از طرز حرف زدنش فهمیدم حسابی از من دلخوره
نویسنده,S.m.a.E
۷۸.۵k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.