🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۸۵ دراتاق خانم رضایی رو زدم..
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۸۵ #دراتاق خانم رضایی رو زدم..
-بیاتو..
داخل اتاق شدم..
-سلام بانو..
-سلام عرفان خان بیابشین ..روی مبل نشستم..اونم امدوروبه روی من نشست..
-چه خبر ؟؟
-جز سلامتی خبر دیگه ای ندارم..
-شنیدم باامیر دعواکردین؟؟
-آره دعوای بدی بود ولی الان دیگه همچی حل شده..
-خب خداروشکر..راستش عرفان جان یه کاری ازت میخواستم..
-بفرما درخدمتم.
-پسر یکی از دوستام تو شب عروسیش باخانمش تصادف میکنن خانومش درجافوت میشه ..پسره هم بخاطر از دست دادن زنش دوماهه که نه حرف میزنه نه از خونه بیرون میره..چندباری هم قصد خودکشی داشته ولی جلوشو گرفتن .تو روانشناسی گفتم شاید بتونی کمکش کنی...میتونی؟؟
-نمیدونم چی بگم..
-عرفان جان پسرم...اگه میتونی از پسش بربیایی لطفا کمکش کن ...خانواده اش همراه پسرشون زره زره دارن آب میشن...شیلا دیروز امد پیشم زن بیچاره خیلی ناراحت ونگران بود..به فکرفروع رفتمو به پنجره ای ربه روم خیره شدم..
-باشه کمکش میکنم..
خانم رضایی لبخندی زد..
-خیلی هم عالی پس من فردا میبرمت خونشون ..دیگه خودت آدرسو حفظ کن ..
-باشه ولی کارم اینجاچی میشه..؟؟
-اونجاشاید بیشتر از اینجا دست مزدتو میدن...
-واقعا..
-آره ..
-خوبه پس فردامیریم خونشون..
(رویا)
داشتم تو آیینه خودمو برانداز میکردم گوشیم زنگ خورد بدون اینکه نگاه کنم کیه جواب دادم..
-بله امیر آقا..
-رویاجان بیا پایین منتظرم.
-باشه امدم...باامیر قراربود بریم خونه ای عرفان اینا خیلی استرس داشتم..مطمعن بودم عرفان حتی نگاهمم نمیکنه..اولش قبول نکردم که برم امیر کلی اسرار کرد وگفت که مامان بزرگ عرفان میخواد منو ببینه بالاخره قبول کردم...داخل سالن شدم امیر روی مبل نشسته بود بادیدن من از جاش بلند شد..
-سلام
-سلام رویاخانم بریم.
-بریم.. باهم از خونه بیرون زدیموسوار ماشین شدیم.
-امیر نمیخوای بگی چراعرفان اون کارو کرده بود؟؟
-عزیزم ولش کن اون قضیه یه چیزالکی بود تموم شد رفت..
-چیز الکی..یعنی چه. امیر میخوام بدونم دلیلش چی بوده که عرفان اون کارو کرده..
-رویاا گیرنده دیگه بخیالشو عزیزم..
لب ولوچمو آویزون کردم وبه بیرون خیره شدم..
تارسیدن به خونه ای عرفان اینا حرفی بینمون رد وبدل نشد..به محض رسیدن امیر ماشینشو پارک کرد ودوتای از ماشین پیاده شدیم..امیر جلو درسفید رنگی قرارگرفت ..منم کنارش وایستادم ..امیر زنگ دروزد..
-کیه؟؟
-عزیزجون امیرم..
-تویی امیرجان بیاتو پسرم..
باامیر داخل حیاط،شدیم..یه حیاط کوچولویی نقلی حیاط پراز گل بود ویه حوض کوچولو گوشه ای حیاط بود..لبخندی زدمو به درخونه نگاه کردم یه خانم میانسالی که حدس زدم مامان بزرگ عرفان باشه جلویی در وایستاده بود وبالبخند مارو نگاه میکرد..بهش نزدیک شدیم..
اول امیر سلام کرد..
نویسنده:S..m..a..E
-بیاتو..
داخل اتاق شدم..
-سلام بانو..
-سلام عرفان خان بیابشین ..روی مبل نشستم..اونم امدوروبه روی من نشست..
-چه خبر ؟؟
-جز سلامتی خبر دیگه ای ندارم..
-شنیدم باامیر دعواکردین؟؟
-آره دعوای بدی بود ولی الان دیگه همچی حل شده..
-خب خداروشکر..راستش عرفان جان یه کاری ازت میخواستم..
-بفرما درخدمتم.
-پسر یکی از دوستام تو شب عروسیش باخانمش تصادف میکنن خانومش درجافوت میشه ..پسره هم بخاطر از دست دادن زنش دوماهه که نه حرف میزنه نه از خونه بیرون میره..چندباری هم قصد خودکشی داشته ولی جلوشو گرفتن .تو روانشناسی گفتم شاید بتونی کمکش کنی...میتونی؟؟
-نمیدونم چی بگم..
-عرفان جان پسرم...اگه میتونی از پسش بربیایی لطفا کمکش کن ...خانواده اش همراه پسرشون زره زره دارن آب میشن...شیلا دیروز امد پیشم زن بیچاره خیلی ناراحت ونگران بود..به فکرفروع رفتمو به پنجره ای ربه روم خیره شدم..
-باشه کمکش میکنم..
خانم رضایی لبخندی زد..
-خیلی هم عالی پس من فردا میبرمت خونشون ..دیگه خودت آدرسو حفظ کن ..
-باشه ولی کارم اینجاچی میشه..؟؟
-اونجاشاید بیشتر از اینجا دست مزدتو میدن...
-واقعا..
-آره ..
-خوبه پس فردامیریم خونشون..
(رویا)
داشتم تو آیینه خودمو برانداز میکردم گوشیم زنگ خورد بدون اینکه نگاه کنم کیه جواب دادم..
-بله امیر آقا..
-رویاجان بیا پایین منتظرم.
-باشه امدم...باامیر قراربود بریم خونه ای عرفان اینا خیلی استرس داشتم..مطمعن بودم عرفان حتی نگاهمم نمیکنه..اولش قبول نکردم که برم امیر کلی اسرار کرد وگفت که مامان بزرگ عرفان میخواد منو ببینه بالاخره قبول کردم...داخل سالن شدم امیر روی مبل نشسته بود بادیدن من از جاش بلند شد..
-سلام
-سلام رویاخانم بریم.
-بریم.. باهم از خونه بیرون زدیموسوار ماشین شدیم.
-امیر نمیخوای بگی چراعرفان اون کارو کرده بود؟؟
-عزیزم ولش کن اون قضیه یه چیزالکی بود تموم شد رفت..
-چیز الکی..یعنی چه. امیر میخوام بدونم دلیلش چی بوده که عرفان اون کارو کرده..
-رویاا گیرنده دیگه بخیالشو عزیزم..
لب ولوچمو آویزون کردم وبه بیرون خیره شدم..
تارسیدن به خونه ای عرفان اینا حرفی بینمون رد وبدل نشد..به محض رسیدن امیر ماشینشو پارک کرد ودوتای از ماشین پیاده شدیم..امیر جلو درسفید رنگی قرارگرفت ..منم کنارش وایستادم ..امیر زنگ دروزد..
-کیه؟؟
-عزیزجون امیرم..
-تویی امیرجان بیاتو پسرم..
باامیر داخل حیاط،شدیم..یه حیاط کوچولویی نقلی حیاط پراز گل بود ویه حوض کوچولو گوشه ای حیاط بود..لبخندی زدمو به درخونه نگاه کردم یه خانم میانسالی که حدس زدم مامان بزرگ عرفان باشه جلویی در وایستاده بود وبالبخند مارو نگاه میکرد..بهش نزدیک شدیم..
اول امیر سلام کرد..
نویسنده:S..m..a..E
۱۰۳.۰k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.