🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۸۷ -دلیل اینکه امیرچراعرفانو
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۸۷ #-دلیل اینکه امیرچراعرفانو به این زودی بخشید خیلی فکرمو مشغول کرده بود...به آقافردین نگاه کردم شباهت چندانی باعرفان نداشت جز چشماش،وقتی متوجه نگاهم شد.لبخندی به روم پاشید..منم لبخند زدم وسرمو پایین انداختم..مامان بزرگ عرفان از تو آشپز خونه عرفانو صداکرد..
-عرفان جان نمیایی کمک ..عرفان خواست بلندشه سریع گفتم:
-تو بشین من میرم.عرفان نگاهی به من انداخت وسرجاش نشست.منم سمت آشپز خونه راه افتادم..داخل آشپز شدم...
-کمکی از دست من برمیاد...لبخندیزدوسمت من چرخید..
-واا. عزیزم چراتو بلند شدی میذاشتی عرفان بیاد.
-فکرکنین منم دخترتم.
-الهی قربون دختر خوشگلم برم پس بی زحمت این سالادو درست کن..
-چشم ..
-بی بلاقشنگم
روی صندلی نشستم..خداروشکر سالاد درست کردن بلد بودم ..مامان بزرگ عرفان صندلی رو عقب کشیدونشست.
بهم خیره شد..کمی خجالت کشیدم..خجالت زده نگاهش کردمو ولبخند زدم..
-امیرو خیلی دوست داری؟؟
-بله.
آروم گفت
-حتی بیشترازعرفان..سوزشی توی دستم احساس کردم..مات نگاهش میکردم..صدای سرفه به گوشم خورد..ترسیدم نکنه امیر باشه.سریع پشت سرمو نگاه کردم.عرفان لیوان به دست داشت سرفه میکرد.دستمم خیلی میسوخت.
-عه چیکار کردی دختر..دستمو گرفتومنو سمت سینک ظرفشویی برد ودستمو زیر شیرآب گرفتم ...اینبار صدای امیر به گوشم خورد..
-چته تو چرا اینقدر سرفه میکنی؟؟
عرفان تک سرفه ای کردوگفت:
-چیزی نیست..دوباره سرفه کرد..آب پرید تو گلوم..
-خب مثل آدم بخور تانپره تو گلوت..همیشه من باید این هشدارو به تو بدم کله پوک ..به مانزدیک شد..شمادوتا بانوان دارین چی...وقتی چشمش به دستم افتاد ترسیده گفت:
-عزیزم دستت چیشده..؟؟
خواستم جوابشو بدم..
مامان بزرگ عرفان سریع گفت:
-چیزی نیست امیرجان حواسش نبود دستش برید.بریدگیش سطحیه نمیخواد الکی بترسی.
عرفان جان اون جعبه که داروها داخلشه رو بیار پسرم..عرفان تو کابینتو نگاه کرد..جعبه رو آورد وروی میز گذاشت. نگاه سرد وبیخیالی به من انداخت و از آشپز خونه بیرون رفت..قلبم ازسردی نگاهش فشرده شد.الان من باید ازاون دلخور بودم نه اون..اون که عشقمو نخواست..غرورمو خورد کردومنو پس زد...من باید اینجوری یخ وسرد نگاهش میکردم نه اون..بعدازاینکه دستمو چسب زدم ...مامان بزرگ ازم خواست برم تو سالن بشینم ولی من قبول نکردم وباهم شامو آماده کردیم اونم خداروشکر دیگه راجب عرفان چیزی نگفت..بعداز شام مامان بزرگ امیرو عرفانو مجبور کرد ظرفارو بشورن ...
باامیر کم دیگه ای موندیم ورفتیم خونه...
همش توفکرحرف مامان بزرگ عرفان بودم..
نویسنده:S.m.a.E
-عرفان جان نمیایی کمک ..عرفان خواست بلندشه سریع گفتم:
-تو بشین من میرم.عرفان نگاهی به من انداخت وسرجاش نشست.منم سمت آشپز خونه راه افتادم..داخل آشپز شدم...
-کمکی از دست من برمیاد...لبخندیزدوسمت من چرخید..
-واا. عزیزم چراتو بلند شدی میذاشتی عرفان بیاد.
-فکرکنین منم دخترتم.
-الهی قربون دختر خوشگلم برم پس بی زحمت این سالادو درست کن..
-چشم ..
-بی بلاقشنگم
روی صندلی نشستم..خداروشکر سالاد درست کردن بلد بودم ..مامان بزرگ عرفان صندلی رو عقب کشیدونشست.
بهم خیره شد..کمی خجالت کشیدم..خجالت زده نگاهش کردمو ولبخند زدم..
-امیرو خیلی دوست داری؟؟
-بله.
آروم گفت
-حتی بیشترازعرفان..سوزشی توی دستم احساس کردم..مات نگاهش میکردم..صدای سرفه به گوشم خورد..ترسیدم نکنه امیر باشه.سریع پشت سرمو نگاه کردم.عرفان لیوان به دست داشت سرفه میکرد.دستمم خیلی میسوخت.
-عه چیکار کردی دختر..دستمو گرفتومنو سمت سینک ظرفشویی برد ودستمو زیر شیرآب گرفتم ...اینبار صدای امیر به گوشم خورد..
-چته تو چرا اینقدر سرفه میکنی؟؟
عرفان تک سرفه ای کردوگفت:
-چیزی نیست..دوباره سرفه کرد..آب پرید تو گلوم..
-خب مثل آدم بخور تانپره تو گلوت..همیشه من باید این هشدارو به تو بدم کله پوک ..به مانزدیک شد..شمادوتا بانوان دارین چی...وقتی چشمش به دستم افتاد ترسیده گفت:
-عزیزم دستت چیشده..؟؟
خواستم جوابشو بدم..
مامان بزرگ عرفان سریع گفت:
-چیزی نیست امیرجان حواسش نبود دستش برید.بریدگیش سطحیه نمیخواد الکی بترسی.
عرفان جان اون جعبه که داروها داخلشه رو بیار پسرم..عرفان تو کابینتو نگاه کرد..جعبه رو آورد وروی میز گذاشت. نگاه سرد وبیخیالی به من انداخت و از آشپز خونه بیرون رفت..قلبم ازسردی نگاهش فشرده شد.الان من باید ازاون دلخور بودم نه اون..اون که عشقمو نخواست..غرورمو خورد کردومنو پس زد...من باید اینجوری یخ وسرد نگاهش میکردم نه اون..بعدازاینکه دستمو چسب زدم ...مامان بزرگ ازم خواست برم تو سالن بشینم ولی من قبول نکردم وباهم شامو آماده کردیم اونم خداروشکر دیگه راجب عرفان چیزی نگفت..بعداز شام مامان بزرگ امیرو عرفانو مجبور کرد ظرفارو بشورن ...
باامیر کم دیگه ای موندیم ورفتیم خونه...
همش توفکرحرف مامان بزرگ عرفان بودم..
نویسنده:S.m.a.E
۸۱.۰k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.