فن فیک لانگ دیستنس پارت5
#لانگ_دیستنس
#پارت_5 #فن_فیک
شب شد .. ساعت نزدیکای 9 بود .. جلوی آینه وایسادم و ارایش ملایمی کردم
گیره سر و گوشواره هامو انداختم لباسامو پوشیدم و عطر زدم
باد خنک و ملایم از پنجره میومد و موهام توی باد میرقصیدن
موهامو مرتب کردم و اروم از اتاق خارج شدم
از خونه زدم بیرون و منتظر تماس ران بودم
یکم جلوی در راه رفتم که گوشیم زنگ خورد
خودش بود
«سلام ا.ت!من رسیدم...کجا همو ببینیم؟میتونی برام لوکیشن بفرستی؟»
«سلام..یکم صبر کن یه کافه خوب پیدا کنم میرم اونجا واست لوکیشن میفرستم»
«باشه پس منتظرم»
قطع کرد
نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم
به یکی از بهترین کافه های شهر رفتم..اونجا واسه قرار اول جای خوبی بود
کافه تم قهوه ای و چوبی داشت و دور تا دور دیوارا رو گل های پتوس اویزون کرده بودن و نور ملایمی که داشت وایب خیلی خوبی بهم میداد
میزی که اطرافش خلوت تر بود و یه گوشه دنج کافه بود انتخاب کردم و نشستم
گارسون:چی میل دارین؟
ا.ت:فعلا فقط یه لیوان آب لطفا
گارسون لیوان ابو روی میز گذاشت و رفت
گوشیمو برداشتم و برای ران لوکیشن فرستادم
هندزفریمو توی گوشم گذاشتم و اهنگ مورد علاقمو پلی کردم تا بیاد
لیوان آب رو برداشتم و یکم ازشو خوردم
20 دیقه گذشته بود.. هنوز خبری از ران نبود
گوشیمو برداشتم که بهش زنگ بزنم که چشمم به بیرون کافه افتاد و قلبم ریخت
گوشیم از دستم افتاد روی میز
خودش بود...جلوی در کافه وایساده بود...یه پسر خوشتیپ و قدبلند با موهای بنفش که مش مشکی داشت....نفسمو تو سینه حبس کردم... نمیدونستم باید چی بگم بهش
ران در کافه رو باز کرد و داخل شد
چشماش که دور کافه میچرخید نشون میداد دنبال منه
براش دست تکون دادم که یه لبخند زد و سمتم اومد.....
#پارت_5 #فن_فیک
شب شد .. ساعت نزدیکای 9 بود .. جلوی آینه وایسادم و ارایش ملایمی کردم
گیره سر و گوشواره هامو انداختم لباسامو پوشیدم و عطر زدم
باد خنک و ملایم از پنجره میومد و موهام توی باد میرقصیدن
موهامو مرتب کردم و اروم از اتاق خارج شدم
از خونه زدم بیرون و منتظر تماس ران بودم
یکم جلوی در راه رفتم که گوشیم زنگ خورد
خودش بود
«سلام ا.ت!من رسیدم...کجا همو ببینیم؟میتونی برام لوکیشن بفرستی؟»
«سلام..یکم صبر کن یه کافه خوب پیدا کنم میرم اونجا واست لوکیشن میفرستم»
«باشه پس منتظرم»
قطع کرد
نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم
به یکی از بهترین کافه های شهر رفتم..اونجا واسه قرار اول جای خوبی بود
کافه تم قهوه ای و چوبی داشت و دور تا دور دیوارا رو گل های پتوس اویزون کرده بودن و نور ملایمی که داشت وایب خیلی خوبی بهم میداد
میزی که اطرافش خلوت تر بود و یه گوشه دنج کافه بود انتخاب کردم و نشستم
گارسون:چی میل دارین؟
ا.ت:فعلا فقط یه لیوان آب لطفا
گارسون لیوان ابو روی میز گذاشت و رفت
گوشیمو برداشتم و برای ران لوکیشن فرستادم
هندزفریمو توی گوشم گذاشتم و اهنگ مورد علاقمو پلی کردم تا بیاد
لیوان آب رو برداشتم و یکم ازشو خوردم
20 دیقه گذشته بود.. هنوز خبری از ران نبود
گوشیمو برداشتم که بهش زنگ بزنم که چشمم به بیرون کافه افتاد و قلبم ریخت
گوشیم از دستم افتاد روی میز
خودش بود...جلوی در کافه وایساده بود...یه پسر خوشتیپ و قدبلند با موهای بنفش که مش مشکی داشت....نفسمو تو سینه حبس کردم... نمیدونستم باید چی بگم بهش
ران در کافه رو باز کرد و داخل شد
چشماش که دور کافه میچرخید نشون میداد دنبال منه
براش دست تکون دادم که یه لبخند زد و سمتم اومد.....
۶.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.