🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 156
#paniz
ناهار که خوردیم با کمک دخترا میزو جمع کردم مهشاد کف میزد
دیانا اب میکشید منم رو میز ناهار خوریی نشسته بودم ظرفا رو خشک میکردم
دیانا:پانیذذ
پانیذ:جونم
دیانا:میگم نکنه الان که ساحل دستگیره شده خب
مکثی کرد که دلهره ای انداخت به جونم اخرم صبرم لب ریز شد
پانید:دیانا میشه بگی
دیانا:بازم ادم گذاشته باشه
هری دلم ریخت که دستمال از دستم افتاد مهشاد که حالم دید سری دستشو شست یه لیوان اب اورد برام
مهشاد:دیانا چرا اینجوری بهش میگی دیانا اومد نشست کنارم دستم گرف
پانید:یعنی چی
دیانا:من فقط احتمال دادم چون ساحل همه کار کرده بود اینم روش
مهشاد یه قلوب از اب داد به خوردم
مهشاد:پانیذ فعلا بهش فک نکن استرس برات کلا ضرر داره
دیانا:بیا این اب و بخور یکم خوب شو من همینجوری گفتم تو خودت نگران نکن
ابی که داد رو خوردم
پانیذ:باشه بیایین کارو انجام بدیم تموم شه بعد چایی بخوریم
دخترا سری تکون داد با اینکه زیاد بروز ندادم ولی دلم اشوب بود
ظرفا رو تموم کردیم اخرم یه چای گرم پیش هم خوردیم
رایان خوابیده بود بعد اینکه بیدار شد باید بهش شیر برم چون اونجوری بی خواب میشد همه مون مشغول فیلم دیدن کمدی بودیم
چون با وجود بچها نمیشد فیلم عاشقانه دید اینم یه مشکل بود بعد ازدواج......
#leoreza
پانید:کاشکی شامم میموندین
دیانا:نه دیگه دستت درد نکنه فعلا
مهشاد:خدافز
تک به تک باهاشون خدافزی میکرد اخرم با یه خدافزی تموم شد درو بستم باهم رونه شدیم بالا بازوم گرفته بود
رضا:بر شامم میموندین دیگهه
پانیذ چپ چپ نگام میکرد
رضا:دروغ میگم گلم ناهار دادیم دیگه بهشون بسه شون بود
پانید:برشکست نشی یه وقت
رضا:نترس ولی بر تو میشم
پشت چشم نازکی کرد که قهقهه ای سر دادم که صدای گریع رایان بلند شد
پانید:زهرمار بچه ترسید
بازوم ول کرد رف سمت اتاق رایان
رضا:یعنی به ما نیومده دو دقیقه تنها باشیم
در اتاق بازم کردم که همزمان پانیذ و رایانم اومدن رو پهلو دراز کشیدم که پانیذم رو پهلو دراز کشیدم و رایان وسطمون بود داشت بهش شیر میداد
خیلی بامزه میخورد عیی ننه
انگشتم نوازش وار رو شکمش تا سینه هاش میکشیدم دیونگی کرده بودم بر شیطنت پانیذ که در حد چند دقیقه بدنش داغ کرده
پانیذ:خیلیی بدییی میدونی وضعیتمون ولی داری ادامه میدی
رضا:دقیقن اونم دوتا چیزه یک رایانِ یکیم زخم منه اونم که هفته ی بعد درست میشه
خمار لب زد
پانیذ:اومم اگه تا هفته ی بعد تو منو دیونه نکنی
پیشونیم چسبوندم به پیشونیش
رضا:به شرط اینکه توام تا اون موقعه منو دیونه نکنی لامصب
لبام چسبوندم به لبای نرمش و شد بوسه ی طولانی.....
پارت 156
#paniz
ناهار که خوردیم با کمک دخترا میزو جمع کردم مهشاد کف میزد
دیانا اب میکشید منم رو میز ناهار خوریی نشسته بودم ظرفا رو خشک میکردم
دیانا:پانیذذ
پانیذ:جونم
دیانا:میگم نکنه الان که ساحل دستگیره شده خب
مکثی کرد که دلهره ای انداخت به جونم اخرم صبرم لب ریز شد
پانید:دیانا میشه بگی
دیانا:بازم ادم گذاشته باشه
هری دلم ریخت که دستمال از دستم افتاد مهشاد که حالم دید سری دستشو شست یه لیوان اب اورد برام
مهشاد:دیانا چرا اینجوری بهش میگی دیانا اومد نشست کنارم دستم گرف
پانید:یعنی چی
دیانا:من فقط احتمال دادم چون ساحل همه کار کرده بود اینم روش
مهشاد یه قلوب از اب داد به خوردم
مهشاد:پانیذ فعلا بهش فک نکن استرس برات کلا ضرر داره
دیانا:بیا این اب و بخور یکم خوب شو من همینجوری گفتم تو خودت نگران نکن
ابی که داد رو خوردم
پانیذ:باشه بیایین کارو انجام بدیم تموم شه بعد چایی بخوریم
دخترا سری تکون داد با اینکه زیاد بروز ندادم ولی دلم اشوب بود
ظرفا رو تموم کردیم اخرم یه چای گرم پیش هم خوردیم
رایان خوابیده بود بعد اینکه بیدار شد باید بهش شیر برم چون اونجوری بی خواب میشد همه مون مشغول فیلم دیدن کمدی بودیم
چون با وجود بچها نمیشد فیلم عاشقانه دید اینم یه مشکل بود بعد ازدواج......
#leoreza
پانید:کاشکی شامم میموندین
دیانا:نه دیگه دستت درد نکنه فعلا
مهشاد:خدافز
تک به تک باهاشون خدافزی میکرد اخرم با یه خدافزی تموم شد درو بستم باهم رونه شدیم بالا بازوم گرفته بود
رضا:بر شامم میموندین دیگهه
پانیذ چپ چپ نگام میکرد
رضا:دروغ میگم گلم ناهار دادیم دیگه بهشون بسه شون بود
پانید:برشکست نشی یه وقت
رضا:نترس ولی بر تو میشم
پشت چشم نازکی کرد که قهقهه ای سر دادم که صدای گریع رایان بلند شد
پانید:زهرمار بچه ترسید
بازوم ول کرد رف سمت اتاق رایان
رضا:یعنی به ما نیومده دو دقیقه تنها باشیم
در اتاق بازم کردم که همزمان پانیذ و رایانم اومدن رو پهلو دراز کشیدم که پانیذم رو پهلو دراز کشیدم و رایان وسطمون بود داشت بهش شیر میداد
خیلی بامزه میخورد عیی ننه
انگشتم نوازش وار رو شکمش تا سینه هاش میکشیدم دیونگی کرده بودم بر شیطنت پانیذ که در حد چند دقیقه بدنش داغ کرده
پانیذ:خیلیی بدییی میدونی وضعیتمون ولی داری ادامه میدی
رضا:دقیقن اونم دوتا چیزه یک رایانِ یکیم زخم منه اونم که هفته ی بعد درست میشه
خمار لب زد
پانیذ:اومم اگه تا هفته ی بعد تو منو دیونه نکنی
پیشونیم چسبوندم به پیشونیش
رضا:به شرط اینکه توام تا اون موقعه منو دیونه نکنی لامصب
لبام چسبوندم به لبای نرمش و شد بوسه ی طولانی.....
۱۳.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.